در این مجموعه آموزشی، رایجترین اصطلاحات و عبارات idiomatic زبان انگلیسی را در چهار دستهی موضوعی گردآوری کردهایم. هر اصطلاح همراه با معنی فارسی، جملهی مثال کاربردی و توضیح معنایی ارائه شده است. این اصطلاحات به شما کمک میکنند تا در مکالمات روزمره مانند یک بومیزبان روانتر صحبت کنید و منظور خود را بهتر منتقل نمایید.
اصطلاحات این بخش همگی با زمان و گذر زمان در ارتباط هستند و برای بیان مفاهیم مربوط به وقت و زمانبندی بهکار میروند:
Beat the clock
معنی: قبل از پایان مهلت کاری را با موفقیت انجام دادن؛ زودتر از زمان مقرر به هدفی رسیدن.
مثال: “They finished the project a day early and beat the clock.” – آنها پروژه را یک روز زودتر تمام کردند و پیش از اتمام مهلت مقرر به هدف خود رسیدند.
توضیح: از این اصطلاح زمانی استفاده میشود که کاری را سریعتر از ضربالاجل تعیینشده به پایان برسانید. به عبارت دیگر، شما موفق میشوید قبل از تمام شدن زمان، کار را به اتمام برسانید.
In the nick of time
معنی: درست سر بزنگاه؛ در آخرین لحظه ممکن.
مثال: “I arrived in the nick of time to catch the bus.” – من درست سر بزنگاه رسیدم و توانستم به موقع سوار اتوبوس شوم.
توضیح: هنگامی که کاری دقیقا در لحظهی آخر انجام شود یا کسی در آخرین لحظه از موقعیتی نجات پیدا کند، از این اصطلاح استفاده میکنیم. معادل فارسی آن میتواند «دقیقه نود» باشد، یعنی انجام کاری در لحظههای پایانی اما پیش از آنکه دیر شود.
Once in a blue moon
معنی: خیلی به ندرت؛ گاهی سالی یکبار.
مثال: “My brother lives abroad, so I only see him once in a blue moon.” – برادرم خارج از کشور زندگی میکند و به همین خاطر من خیلی به ندرت او را میبینم.
توضیح: این عبارت برای توصیف رخدادی به کار میرود که بسیار کم و بندرت اتفاق میافتد. در فارسی میتوان گفت «هر از گاهی» یا «خیلی دیر به دیر» برای رساندن همین معنا استفاده میشود.
Time flies
معنی: زمان بهسرعت میگذرد؛ چقدر زود وقت میگذرد.
مثال: “I can’t believe your baby is already a year old. Time flies!” – باورم نمیشود که بچهات همین حالا یکساله شده؛ چه زود زمان میگذرد!
توضیح: این اصطلاح بیانگر گذر سریع زمان است، مخصوصاً وقتی مشغول کاری خوشایند هستید یا متوجه گذر زمان نمیشوید. مشابه فارسی آن میتواند جملهی «زمان مثل برق و باد میگذرد» باشد.
Kill time
معنی: وقتگذرانی کردن؛ زمان را تلف کردن (برای سپری شدن انتظار).
مثال: “We arrived early at the airport, so we killed time browsing the shops.” – ما زود به فرودگاه رسیدیم، برای همین با گشتن در فروشگاهها وقتگذرانی کردیم.
توضیح: زمانی که برای پر کردن وقت و گذراندن انتظار، به کارهای نهچندان جدی یا تفننی مشغول میشویم از این عبارت استفاده میکنیم. معادل آن در فارسی «وقت تلف کردن» یا «وقت گذراندن» است.
Better late than never
معنی: دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
مثال: “Sorry I’m late to the party, but better late than never, right?” – ببخشید که دیر به مهمانی رسیدم، اما خب دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
توضیح: وقتی کاری یا اتفاقی دیرتر از زمان مورد انتظار رخ میدهد، با این ضربالمثل به این نکته اشاره میکنیم که انجام شدن آن (هرچند با تأخیر) از اصلاً انجام نشدنش ارزشمندتر است. این عبارت در فارسی نیز با همین شکل و مفهوم بهکار میرود.
At the eleventh hour
معنی: در لحظه آخر؛ درست در آخرین فرصت ممکن.
مثال: “The two sides reached a peace agreement at the eleventh hour.” – دو طرف درست در لحظهی آخر به یک توافق صلح رسیدند.
توضیح: این اصطلاح زمانی را توصیف میکند که کاری در نهایت تأخیر و در آخرین زمان ممکن انجام شود. در زبان فارسی اصطلاح «لحظه آخر» یا همان «دقیقه نود» را میتوان در این موارد استفاده کرد.
Around the clock
معنی: بیست و چهار ساعته؛ شبانهروز بدون وقفه.
مثال: “Doctors worked around the clock to save the patients after the accident.” – پزشکان پس از آن حادثه به صورت شبانهروزی برای نجات بیماران تلاش کردند.
توضیح: وقتی کاری شبانهروز و بیوقفه انجام میشود (مثلاً کار یا تلاش مداوم در تمام ساعات روز)، از این اصطلاح استفاده میکنیم. به عبارتی یعنی کاری از صبح تا شب و بدون استراحت ادامه دارد.
Call it a day
معنی: (کاری را) برای همان روز تمام کردن؛ دست از کار کشیدن (پس از یک روز کار یا تلاش).
مثال: “We’ve been working since early morning, let’s call it a day and continue tomorrow.” – ما از صبح زود در حال کار کردن بودهایم؛ بیایید امروز را تمامش کنیم و ادامهی کار را به فردا موکول کنیم.
توضیح: این عبارت زمانی به کار میرود که تصمیم میگیریم ادامهی کار یا فعالیتی را متوقف کنیم چون به قدر کافی کار کردهایم یا خسته شدهایم. معادل آن در فارسی میتواند «بس است برای امروز» یا «فعلاً کافیه» باشد.
High time
معنی: وقت مناسب (برای انجام کاری)؛ زمانی که دیگر تأخیر جایز نیست.
مثال: “It’s high time we cleaned out the garage – it’s a mess in there!” – دیگر وقتش رسیده که گاراژ را تمیز کنیم؛ اوضاع آنجا بههم ریخته است!
توضیح: وقتی میگوییم “It’s high time…” منظور این است که اکنون زمان انجام کاری فرارسیده و تاخیر بیشتر مناسب نیست. این عبارت اغلب برای تاکید بر ضروریبودن اقدام فوری به کار میرود. در فارسی میتوان گفت «دیگر وقتشه که …» تا حدودی همین معنا را منتقل کند.
Time is money
معنی: وقت طلاست (زمان بسیار ارزشمند است).
مثال: “I can’t spend all day waiting in line, time is money!” – من نمیتوانم تمام روز را در صف منتظر بمانم، وقت طلاست!
توضیح: این عبارت مشهور بیانگر ارزش بالای زمان است، بهطوری که اتلاف وقت مانند از دست دادن پول و سرمایه تلقی میشود. معادل دقیق آن در فارسی «وقت طلاست» بوده و تأکید میکند که باید از زمان بهینه استفاده کرد، چون زمان همانند دارایی باارزش است.
A stitch in time saves nine
معنی: پیشگیری بهموقع باعث میشود کار بعدها سختتر نشود؛ جلوی ضرر را هرچه زودتر بگیری منفعت است.
مثال: “Fix that small leak now. You know what they say – a stitch in time saves nine.” – همان الان آن نشتی کوچک را تعمیر کن. خودت میدانی که میگویند «یک کوک بهموقع جلوی نهتا را میگیرد» (یعنی اگر الآن درستش نکنی بعداً دردسر بزرگی میشود).
توضیح: این ضربالمثل قدیمی توصیه میکند مشکلات کوچک را هرچه زودتر برطرف کنیم تا از مشکلات بزرگتر در آینده جلوگیری شود. در فارسی نیز معادلهایی نظیر «جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است» یا «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد» برای رساندن این معنا رایجاند.
Only time will tell
معنی: فقط با گذشت زمان حقیقت مشخص خواهد شد؛ زمان همه چیز را روشن میکند.
مثال: “Will their relationship last? Only time will tell.” – آیا رابطهی آنها دوام خواهد داشت؟ این را فقط گذشت زمان مشخص میکند.
توضیح: وقتی بخواهیم بگوییم نتیجهی یک امر یا حقیقت چیزی در آینده و با سپریشدن زمان معلوم خواهد شد، از این اصطلاح استفاده میکنیم. مفهوم آن این است که هیچکس الان از عاقبت کار خبر ندارد و باید منتظر آینده بود تا واقعیت آشکار شود.
اصطلاحات این بخش پیرامون پول و مسائل مالی هستند و برای بیان مفاهیم مربوط به خرج کردن، صرفهجویی و وضعیت مالی به کار میروند:
Tighten your belt
معنی: کمربندت را سفت کن (مجازی)؛ صرفهجویی کردن و کم کردن مخارج در دورهی سخت اقتصادی.
مثال: “After he lost his job, John had to tighten his belt and stop eating out so often.” – بعد از اینکه شغلش را از دست داد، جان مجبور شد صرفهجویی کند و دفعات بیرون غذا خوردنش را بهشدت کم کند.
توضیح: این اصطلاح به معنای کاهش هزینهها و زندگی با صرفهجویی بیشتر به کار میرود، بهخصوص وقتی درآمد کم شده یا اوضاع مالی سخت است. گویی فرد مجبور است «کمربند را سفتتر ببندد» تا با منابع محدود مالی سر کند.
Break the bank
معنی: حساب بانک را خالی کردن؛ هزینهی بسیار زیادی داشتن؛ کل پول را خرج کردن.
مثال: “I’d love to buy that luxury car, but it would break the bank.” – من دوست دارم آن ماشین لوکس را بخرم، اما قیمتش کمرم را میشکند (خرج بسیار هنگفتی میطلبد).
توضیح: هنگامی که هزینهی انجام کاری یا خرید چیزی آنقدر زیاد است که ممکن است تمام پول یا پسانداز شما را صرف کند، از این اصطلاح استفاده میشود. به زبان خودمانی، یعنی «پدر آدم را از نظر مالی درآوردن» یا خرجی فراتر از حد توان کردن.
Cost an arm and a leg
معنی: قیمت بسیار گزافی داشتن؛ خیلی گران بودن (قد یک دست و پا قیمت داشتن!).
مثال: “The repairs on my car cost me an arm and a leg.” – تعمیرات ماشینم برایم خیلی گران تمام شد (به قیمت یک دست و پا!).
توضیح: این عبارت برای اغراق در گران بودن قیمت کالا یا هزینهی انجام کاری استفاده میشود. وقتی میگوییم چیزی به اندازه یک دست و پا میارزد، بهطور طنزآمیز نشان میدهیم که قیمتش فوقالعاده بالاست. در فارسی میتوانیم بگوییم «قیمتش سر به فلک کشیده» یا بهطور عامیانه «خیلی گزاف است».
Money talks
معنی: پول حرف اول را میزند؛ پول میتواند نفوذ و تأثیر زیادی داشته باشد.
مثال: “The best seats went to the corporate sponsors – money talks, after all.” – بهترین صندلیها نصیب اسپانسرهای شرکت شد؛ بالاخره پول حرف اول را میزند.
توضیح: این اصطلاح بیان میکند که افراد پولدار یا پول در موقعیتهای مختلف نفوذ زیادی دارد و میتواند خواستهها را پیش ببرد. معادل آن در فارسی میتواند جملهی «پول حلال مشکلات است» یا «پول همه کار میکند» باشد، یعنی با داشتن پول نفوذ و قدرت بیشتری خواهید داشت.
Money doesn’t grow on trees
معنی: پول روی درخت سبز نمیشود (پول بیزحمت به دست نمیآید)؛ پول علف خرس نیست.
مثال: “I can’t buy you that expensive phone. Money doesn’t grow on trees, you know.” – من نمیتوانم آن گوشی گرانقیمت را برایت بخرم. پول که روی درخت سبز نمیشود!
توضیح: این عبارت بهعنوان هشدار یا یادآوری بهکار میرود که به دست آوردن پول آسان نیست و نباید آن را بیهوده هدر داد. در فارسی نیز ضربالمثل «پول علف خرس نیست» نزدیکترین معادل برای این مفهوم است.
On the house
معنی: مهمانِ فروشنده/رستوران بودن؛ رایگان (بهحساب مغازه یا میزبان).
مثال: “We don’t have to pay for these drinks – the owner said they’re on the house.” – ما مجبور نیستیم هزینهی این نوشیدنیها را بپردازیم؛ صاحب رستوران گفت اینها مهمان فروشنده هستند (رایگاناند).
توضیح: وقتی گفته میشود چیزی “on the house” است، یعنی هزینهاش را شما نمیپردازید بلکه فروشنده یا میزبان متقبل شده است. به عبارتی آن خدمت یا کالا رایگان به شما ارائه میشود.
Make ends meet
معنی: دخل و خرج را جور کردن؛ از پس مخارج زندگی برآمدن (اغلب به سختی).
مثال: “With the high cost of living, many people struggle to make ends meet.” – با هزینهی بالای زندگی، خیلیها با سختی دخل و خرجشان را جور میکنند.
توضیح: این اصطلاح زمانی استفاده میشود که فرد به سختی میتواند هزینههای زندگی خود را تامین کند و درآمدش فقط کفاف ضروریات را میدهد. در فارسی میگوییم «از پس خرج و مخارج برآمدن» یا «گذراندن زندگی با سختی» برای بیان این وضعیت.
Bring home the bacon
معنی: نانآور خانواده بودن؛ درآمد کافی برای تأمین خانواده کسب کردن.
مثال: “Her husband stays home with the kids, and she brings home the bacon.” – همسرش در خانه از بچهها نگهداری میکند و او نانآور خانواده است (خرج خانه را درمیآورد).
توضیح: این اصطلاح به کسی اشاره دارد که کار میکند و درآمد اصلی خانواده را تامین میکند. معادل تحتاللفظی آن «بیکن به خانه آوردن» است که کنایه از تأمین معاش خانواده میباشد. در فارسی میتوان گفت «نانآور بودن» یا «خرج خانه را درآوردن».
Throw money down the drain (یا Pour money down the drain)
معنی: پول را دور ریختن؛ پول را هدر دادن (انگار پول را در چاه میریزی).
مثال: “Buying such an expensive gadget that you’ll never use is like throwing money down the drain.” – خریدن چنین وسیلهی الکترونیکی گرانقیمتی که هیچوقت از آن استفاده نخواهی کرد، عین پول را دور ریختن است.
توضیح: وقتی پول خود را صرف چیزهای بیهوده یا خرجهای غیرضروری میکنید، از این اصطلاح استفاده میشود. مفهوم آن همان هدر دادن پول است، گویی پول را داخل چاه ریختهاید که هیچ فایدهای بازنخواهد گشت.
Money to burn
معنی: پولِ اضافهی زیاد داشتن؛ آنقدر پول داشتن که بتوان بیپروا خرج کرد.
مثال: “Ever since he won the lottery, he’s had money to burn.” – از وقتی در قرعهکشی برنده شد، پولش از پارو بالا میرود (آنقدر پول دارد که نمیداند چه کارش کند).
توضیح: این اصطلاح زمانی به کار میرود که کسی پول بسیار زیادی دارد، بیش از آنچه نیازش باشد. در فارسی میتوان گفت «پولش از پارو بالا میرود» یا به شکل سادهتر «پول اضافی فراوانی دارد».
Pay through the nose
معنی: مبلغ گزافی پرداختن؛ هزینهی بسیار زیادی (ناچاراً) پرداخت کردن.
مثال: “We paid through the nose for concert tickets.” – ما برای بلیتهای کنسرت پول گزافی پرداختیم.
توضیح: وقتی میگوییم کسی “از بینی پرداخت” کرده است (ترجمه لفظ به لفظ)، کنایه از آن است که مبلغ خیلی زیادی بابت چیزی پرداخته است. این اصطلاح اغلب برای شکایت از گران بودن قیمت یا کلاه رفتن سر کسی در معامله استفاده میشود. معادل فارسی آن میتواند «پول هنگفتی دادن» یا «پول گزافی پرداختن» باشد.
Born with a silver spoon in one’s mouth
معنی: در خانوادهای ثروتمند متولد شدن؛ از بدو تولد در ناز و نعمت بودن.
مثال: “She never had to worry about money; she was born with a silver spoon in her mouth.” – او هرگز دغدغهی پول نداشت؛ از بچگی در ناز و نعمت بزرگ شده بود.
توضیح: این اصطلاح برای فردی به کار میرود که در یک خانواده ثروتمند و مرفه به دنیا آمده است و بنابراین از ابتدا امکانات و رفاه مالی کامل داشته است. در زبان خودمان میگوییم طرف «تو پر قو بزرگ شده» یا «از لحظه تولد پولدار بوده».
Live from hand to mouth
معنی: روزگار را به سختی و در حد بخورونمیر گذراندن؛ فقط در حد تأمین ضروریات زندگی درآمد داشتن.
مثال: “During the recession, our family lived from hand to mouth.” – در دوران رکود، خانوادهی ما روزگار را به سختی و فقط در حد بخور و نمیر میگذراند.
توضیح: این اصطلاح توصیف میکند که یک نفر یا خانواده، درآمدش صرفاً کفاف نیازهای اولیه (خوراک و…) را میدهد و تقریباً هیچ پسانداز یا رفاهی ندارد. تصویری که این عبارت القا میکند این است که فرد هرچه به دست میآورد بلافاصله خرج غذا و نیازهای اساسی میکند و چیزی برایش نمیماند.
اصطلاحات این بخش شامل عباراتی هستند که در آنها از نام غذاها و خوراکیها به شکل استعاری استفاده شده است. معنی این عبارات عموماً ربطی به خود غذا ندارد بلکه مفهومی کنایی را منتقل میکند:
Spill the beans
معنی: راز را فاش کردن؛ اطلاعات محرمانه را لو دادن.
مثال: “We were planning a surprise party for Tom, but Sam spilled the beans.” – ما داشتیم برای تام یک جشن غافلگیرانه ترتیب میدادیم که سام لو داد (راز را فاش کرد).
توضیح: این اصطلاح زمانی به کار میرود که کسی سهواً یا عمداً راز یا اطلاعات محرمانهای را آشکار کند. در فارسی میتوانیم بگوییم «دست کسی را رو کردن» یا به سادگی «لو دادن ماجرا» معادل این عبارت است.
Piece of cake
معنی: مثل آب خوردن آسان؛ کاری بسیار ساده.
مثال: “Compared to learning Japanese, learning Spanish was a piece of cake for me.” – در مقایسه با یادگیری زبان ژاپنی، یاد گرفتن اسپانیایی برای من مثل آب خوردن آسان بود.
توضیح: وقتی میگوییم کاری “یه تکه کیک” است، منظورمان این است که انجام آن کار بسیار راحت و بیدردسر است. معادل رایج فارسی آن «مثل آب خوردن آسان بودن» است. این اصطلاح را معمولاً برای ساده جلوه دادن یک وظیفه یا امتحان و امثال آن به کار میبرند.
Not my cup of tea
معنی: باب میل من نیست؛ مطابق سلیقه یا علاقه من نیست.
مثال: “Reality TV shows are not my cup of tea; I prefer documentaries.” – برنامههای تلویزیونی واقعنما باب میل من نیستند؛ من مستند ترجیح میدهم.
توضیح: از این عبارت زمانی استفاده میکنیم که میخواهیم بگوییم به چیزی علاقه نداریم یا آن موضوع مطابق سلیقه ما نیست. ترجمه لفظی آن “فنجان چای من نیست” است که در فارسی مفهومش را میتوان با «دلچسب من نیست» یا «دوستش ندارم» بیان کرد.
Couch potato
معنی: آدم تنبل و بیتحرک (که ساعتهای زیادی را جلوی تلویزیون میگذراند).
مثال: “Don’t be such a couch potato. Let’s go for a run this afternoon!” – اینقدر تنبل و یکجا نشین نباش؛ بیا امروز بعدازظهر برویم بدویم!
توضیح: اصطلاح “سیبزمینی روی کاناپه” به فردی گفته میشود که بیشتر اوقات بیکار روی مبل لم داده و تلویزیون تماشا میکند و فعالیت بدنی خاصی ندارد. در فارسی معادلی دقیق با ذکر سیبزمینی نداریم، اما میتوان به چنین فردی «تنبل و بیتحرک» گفت که تمام روز را جلوی تلویزیون میگذراند.
Big cheese
معنی: مهرهی بزرگ؛ آدم کلهگنده و مهم.
مثال: “Apparently, she’s a big cheese in the tech industry.” – ظاهراً او در صنعت فناوری آدم کلهگندهای است.
توضیح: وقتی کسی را “پنیر بزرگ” مینامیم (کنایهآمیز)، منظورمان این است که شخص مهم و بانفوذی در یک حوزه یا سازمان است. معادل خودمانی آن در فارسی «کلهگنده» یا «آدم گنده» است که به افراد ردهبالا گفته میشود.
Cool as a cucumber
معنی: کاملاً خونسرد و آرام (مانند خیار!); بیاسترس در شرایط دشوار.
مثال: “Even during the interview, Mark was cool as a cucumber.” – حتی در طول مصاحبه، مارک کاملاً خونسرد و آرام بود.
توضیح: این اصطلاح به فردی اشاره دارد که تحت فشار یا در موقعیت پراسترس هم اعصابش را حفظ میکند و آرام میماند. در فارسی میتوانیم بگوییم «آرام و خونسرد بودن» یا «اصلاً دستپاچه نشدن» معادل این عبارت است.
Cry over spilled milk
معنی: غصه خوردن بابت چیزی که گذشته و دیگر قابل جبران نیست؛ افسوس شیرِ ریخته را خوردن.
مثال: “Yes, we made a mistake, but there’s no use crying over spilled milk.” – بله، ما اشتباه کردیم، اما دیگه فایدهای نداره بابتش خودمون رو ناراحت کنیم (نباید روی شیر ریخته گریه کرد).
توضیح: این ضربالمثل میگوید نباید برای اشتباهات یا اتفاقات بدی که در گذشته افتاده و کاریش نمیشود کرد، بیش از حد افسوس خورد. معادل فارسی آن میتواند «گذشتهها گذشته» یا «آب ریخته جمعشدنی نیست» باشد که تأکید میکند ناراحتی خوردن چیزی را درست نمیکند.
Butter someone up
معنی: کسی را خر کردن؛ کسی را برای گرفتن رضایتش چاپلوسی کردن.
مثال: “He’s always buttering up the boss, hoping to get a promotion.” – او همیشه مشغول تعریف و چاپلوسی رئیس است به این امید که ترفیع بگیرد.
توضیح: وقتی میگوییم کسی دیگری را “به کره آغشته میکند” (چاپلوسی با کره!)، منظورمان این است که با تعریف و تمجید اغراقآمیز سعی دارد دل طرف را به دست بیاورد. در فارسی اصطلاحاتی مثل «خوشخدمتی کردن» یا عامیانهتر «خر کردن» یا «پاچهخواری کردن» نزدیک به این مفهوم هستند.
Apple of my eye
معنی: نور چشم؛ عزیزدل (کسی که بسیار محبوب و عزیز است).
مثال: “His youngest daughter is the apple of his eye.” – دختر کوچکش نور چشم اوست (خیلی عزیز کردهاش است).
توضیح: وقتی فردی را “سیب چشم” خود مینامید، یعنی او را بسیار دوست دارید و عزیزترین فرد برای شماست. در فارسی دقیقا از تعبیر «نور چشم» برای این منظور استفاده میشود که معادل همین اصطلاح انگلیسی است.
Go bananas
معنی: از شدت هیجان یا عصبانیت دیوانه شدن؛ از کوره در رفتن یا ذوقزده و شیدا شدن (بسته به زمینه).
مثال: “The crowd went bananas when the band played their hit song.” – وقتی گروه موسیقی آهنگ معروفشان را اجرا کردند، جمعیت از شدت هیجان دیوانه شد.
توضیح: اصطلاح “بنانا (موز) دیوانه شدن” یعنی از شدت هیجان، شادی یا حتی خشم کنترل خود را از دست دادن. بسته به موقعیت میتواند به معنای «از کوره در رفتن» (در حالت خشم) یا «خیلی ذوقزده شدن» (در حالت هیجان مثبت) باشد. در مثال بالا، معنای مثبت آن مورد نظر است (به شدت به هیجان آمدن).
In a pickle
معنی: گرفتار مخمصه شدن؛ توی دردسر افتادن.
مثال: “I’m in a pickle — I promised to take my sister to the doctor, but my boss wants me to work late.” – من گیر کردهام؛ قول دادهام خواهرم را دکتر ببرم اما رئیس میخواهد تا دیروقت کار کنم (در موقعیت دشواری قرار گرفتهام).
توضیح: عبارت “در خیارشور بودن!” به شکل تحتاللفظ خندهدار است، اما معنی idiomatic آن گرفتار شدن در وضعیتی دشوار یا مشکل است. وقتی کسی in a pickle است، یعنی در麻烦 و دوراهی افتاده یا شرایط پیچیدهای دارد که بیرون آمدن از آن سخت است.
Bread and butter
معنی: نان و کره (مجازی)؛ امرار معاش پایه؛ منبع درآمد اصلی.
مثال: “Freelance writing is my bread and butter right now.” – در حال حاضر نویسندگی فریلنس منبع درآمد اصلی (نان و کرهی) من است.
توضیح: از آنجاکه نان و کره غذای سادهی روزمره و مایهی حیات است، در اصطلاح کنایی منظور از آن وسایل امرار معاش اصلی یک فرد است. وقتی میگوییم چیزی bread and butter ماست، یعنی درآمد اصلی ما از آن راه تأمین میشود یا بخش ضروری زندگی ماست.
Bite off more than you can chew
معنی: لقمه بزرگتر از دهان برداشتن؛ بیش از توان خود کار یا مسئولیت قبول کردن.
مثال: “He bit off more than he could chew by volunteering to manage three projects at once.” – او با داوطلب شدن برای مدیریت همزمان سه پروژه لقمهای بزرگتر از دهانش برداشت.
توضیح: این عبارت هشداردهنده میگوید کاری نکن که از عهدهات خارج باشد. درست مانند کسی که لقمهای بزرگتر از آنچه بتواند بجود بردارد، اگر مسئولیتها یا کارهایی فراتر از توان خود قبول کنیم دچار مشکل خواهیم شد. معادل فارسی آن «لقمه بزرگتر از دهانت برندار» است که دقیقاً همان تصویر و معنا را منتقل میکند.
اصطلاحات این بخش شامل عباراتی است که در آنها از نام انواع لباس و پوشاک به صورت کنایی استفاده شده و معنای آنها اغلب به ویژگیها یا رفتارهای انسانی برمیگردد نه خود لباس:
Fit like a glove
معنی: دقیقاً اندازه بودن؛ کاملاً جور بودن (مثل دستکش به دست آمدن).
مثال: “I was worried the dress might be too small, but it fits like a glove.” – نگران بودم که لباس ممکن است خیلی کوچک باشد، اما مثل دستکش اندازه است (کاملاً اندازهام شد).
توضیح: وقتی میگوییم چیزی مثل دستکش اندازه است یعنی آن لباس یا شیء انگار مخصوص شخص ساخته شده و کاملاً سایز و مناسب اوست. از این اصطلاح میتوان هم بهمعنای واقعی (اندازه بودن لباس) و هم بهصورت کنایی برای جور بودن کامل چیزی با نیاز یا سلیقه کسی استفاده کرد.
Wear your heart on your sleeve
معنی: قلبت را روی آستینت گذاشتن (مجازی)؛ احساسات خود را علناً و بیپرده نشان دادن.
مثال: “You always know how Jim is feeling because he wears his heart on his sleeve.” – تو همیشه میدانی جیم چه احساسی دارد چون او احساساتش را کاملاً عیان نشان میدهد.
توضیح: این اصطلاح به فردی اطلاق میشود که هیچ احساس خود را مخفی نمیکند و شادی یا ناراحتیاش را همه میتوانند از ظاهر و رفتارش بفهمند. در فارسی میتوان گفت «احساساتش رو راحت بروز میده» یا «هرچه در دل دارد روی چهرهاش پیداست».
If the shoe fits (wear it)
معنی: اگر حرفی که زده شده در موردت صدق میکند، آن را بپذیر؛ حرف حساب را قبول کن.
مثال: “I’m not saying you’re lazy, but if the shoe fits, wear it.” – من نمیگویم تو تنبلی، اما اگر احساس میکنی این حرف در موردت صدق میکند، قبولش کن.
توضیح: این اصطلاح زمانی استفاده میشود که حرف یا انتقادی عمومی مطرح شده و مخاطب احساس میکند ممکن است درباره او باشد. در واقع معنیاش این است که «اگر مطلبی در مورد تو صدق میکند، آن را بپذیر». به بیان دیگر، «حرف حساب جواب نداره» و اگر کفش اندازۀ پایت هست، بپوشش! (کنایه از پذیرش حقیقت درباره خود).
Caught with your pants down
معنی: با شلوار پایین گیر افتادن (لفظی)؛ غافلگیر و خجالتزده شدن در حالی که آماده نبودن.
مثال: “The politician was caught with his pants down when the scandal became public.” – وقتی رسوایی علنی شد، آن سیاستمدار کاملاً غافلگیر و خجالتزده شد (دستش رو شد و آمادگی نداشت).
توضیح: این اصطلاح به موقعیتی اشاره دارد که کسی ناگهان در شرایط نامناسب یا بدون آمادگی غافلگیر میشود و شرمنده و دستپاچه میگردد. معادل فارسی مستقیم برای آن وجود ندارد ولی میتوان گفت «غافلگیر شدن در موقعیتی نامناسب» یا «بیگارد ماندن و رودربایست شدن».
At the drop of a hat
معنی: به محض اشارهی کلاه! (کنایه از فوراً و بیدرنگ)؛ بدون معطلی و بدون نیاز به دلیل.
مثال: “She’s always ready to travel at the drop of a hat.” – او همیشه آماده است که فوری و بدون معطلی سفر کند.
توضیح: وقتی میگوییم کسی کاری را “با افتادن یک کلاه” انجام میدهد، یعنی به کوچکترین اشاره یا بدون هیچ تأمل و درنگی آن کار را فوری انجام خواهد داد. این عبارت معنی «بلادرنگ» یا «فوراً» میدهد. در فارسی میتوان معادل «با یک اشاره، بدون معطلی آماده بودن» را برای آن در نظر گرفت.
Dressed to kill
معنی: با تیپ بسیار شیک و چشمگیر لباس پوشیدن؛ ژیگول و خیرهکننده لباس پوشیدن.
مثال: “Everyone noticed Susan at the party because she was dressed to kill.” – همه در مهمانی متوجه سوزان شدند چون او به طرز خیرهکنندهای شیک لباس پوشیده بود.
توضیح: این اصطلاح زمانی به کار میرود که کسی با لباسها و سر و وضع بسیار شیک، جذاب و چشمگیر در جمع ظاهر شده است؛ طوری که انگار میخواهد دیگران را «بکُشد» (مجذوب خود کند) با ظاهرش. در فارسی میتوان گفت «خیلی تیپ زده بود» یا «با سر و وضع خیلی شیک ظاهر شده بود».
Roll up your sleeves
معنی: آستینها را بالا زدن؛ آمادهٔ سخت کار کردن شدن.
مثال: “There’s a lot to do, so let’s roll up our sleeves and start cleaning.” – کارهای زیادی برای انجام دادن داریم، پس بیا آستینها را بالا بزنیم و شروع به تمیز کردن کنیم.
توضیح: بالا زدن آستینها به صورت فیزیکی نشانهای از آمادهشدن برای کار عملی و جدی است. به شکل اصطلاحی، «آستین بالا زدن» یعنی با جدیت دست به کار شدن و آمادهی تلاش سخت بودن. این عبارت در فارسی هم با همین مضمون استفاده میشود.
Keep something under your hat
معنی: چیزی را زیر کلاه نگهداشتن؛ رازی را پیش خود نگه داشتن و فاش نکردن.
مثال: “I’ll tell you what happened, but keep it under your hat for now.” – من به تو خواهم گفت چه اتفاقی افتاد، اما فعلاً پیش خودت نگهش دار (به کسی نگو).
توضیح: وقتی از کسی میخواهیم رازی را «زیر کلاهش نگه دارد» در واقع داریم به او میگوییم که آن موضوع را مخفی نگهدار و برای دیگران فاش نکن. این اصطلاح غیررسمی معادل «پیش خودت نگه دار» یا «بین خودمان بماند» در فارسی است.
Have something up your sleeve
معنی: حقه یا نقشهای در آستین داشتن؛ برنامه یا توانایی مخفی در سر داشتن.
مثال: “Don’t worry about John in the competition – I’m sure he has something up his sleeve.” – نگران جان در مسابقه نباش؛ مطمئنم که او یک نقشهی مخفی در آستین دارد (فکرهایی در سر دارد).
توضیح: این اصطلاح از شعبدهبازها گرفته شده که گاهی وسایل را در آستین پنهان میکنند. زمانی به کار میرود که فردی برگی برنده یا نقشهی مخفی دارد که در موقع لزوم رو خواهد کرد. در فارسی میتوان گفت «یه چیزایی تو چنته داره» یا «یه نقشههایی در سر داره» که مفهوم مشابهی را میرساند.
Below the belt
معنی: ضربه زیر کمربند (کنایهای)؛ حرکت یا گفتاری ناجوانمردانه و غیرمنصفانه.
مثال: “Bringing up his failed marriage in the argument was below the belt.” – در جریان بحث، پیش کشیدن ماجرای ازدواج شکستخوردهی او یک حرکت ناجوانمردانه بود.
توضیح: این اصطلاح از ورزش بوکس میآید که زدن ضربه به زیر کمربند خطا محسوب میشود. کنایه از هر رفتار یا حرفی است که غیرمنصفانه، ناجوانمردانه یا نامردی باشد. اگر کسی در بحث یا رقابت below the belt عمل کند، یعنی از خط انصاف فراتر رفته و ضربهی ناروایی زده است.
Pull your socks up
معنی: جر جورابها را بالا کشیدن (ظاهراً)؛ دست به کار شدن و عملکرد خود را بهبود دادن.
مثال: “You need to pull your socks up if you want to pass this exam.” – تو باید تلاشت را بیشتر کنی (جر جورابها را بالا بکشی) اگر میخواهی این امتحان را قبول شوی.
توضیح: این عبارت کنایهآمیز به فرد میگوید که «آستین بالا بزن و جدیتر تلاش کن» (هرچند از جوراب نام میبرد!). یعنی شخص باید انضباط و کوشش خود را افزایش دهد. در فارسی میتوانیم بگوییم «همت کن و کارت را سروسامان بده» یا «تلاشات را بیشتر کن» که مفهوم مشابهی دارد.
Put yourself in someone else’s shoes
معنی: خود را در کفش/جای کس دیگری قرار دادن؛ خود را جای فرد دیگری گذاشتن و از دید او نگاه کردن.
مثال: “Put yourself in my shoes—how would you feel if this happened to you?” – خودت را جای من بگذار؛ اگر این اتفاق برای تو میافتاد چه حسی پیدا میکردی؟
توضیح: این اصطلاح دعوت به همدلی و درک متقابل است. وقتی میگوییم «خودت را در کفش من بگذار» یعنی شرایط من را تصور کن و ببین چه حسی دارد. معادل فارسی رایج آن «خودت را جای من بگذار» است که برای تشویق فرد به درک احساسات یا وضعیت دیگری به کار میرود.
Hot under the collar
معنی: زیر یقه داغ شدن؛ بسیار عصبانی یا آزرده شدن.
مثال: “He got hot under the collar when his boss criticized him in front of everyone.” – وقتی رئیسش جلو همه از او انتقاد کرد، حسابی عصبانی شد و خونش به جوش آمد.
توضیح: این اصطلاح حالت فردی را توصیف میکند که چنان عصبانی یا شرمنده شده که انگار زیر یقهاش داغ شده است. در فارسی میتوان گفت «خونش به جوش آمد» یا «از کوره در رفت» که بیانگر خشم ناگهانی است. همچنین بسته به حالت میتواند نشاندهندهی احساس ناراحتی و گرگرفتگی ناشی از خجالت نیز باشد، اما بیشترین کاربرد آن برای عصبانیت است.
On cloud nine
معنی: خیلی خوشحال، در اوج شادی.
مثال: “She was on cloud nine after getting the job offer.” – بعد از اینکه پیشنهاد کار گرفت، در اوج شادی بود.
توضیح: بیانگر احساس فوقالعاده خوشبختی.
In seventh heaven
معنی: بسیار خوشحال، در بهشت بودن.
مثال: “When he passed the exam, he was in seventh heaven.” – وقتی امتحان را قبول شد، خیلی خوشحال بود.
Over the moon
معنی: از خوشحالی سر از پا نشناختن.
مثال: “She was over the moon about her wedding dress.” – او از لباس عروسش سر از پا نمیشناخت.
Walking on air
معنی: در پوست خود نگنجیدن از خوشی.
مثال: “He’s been walking on air since his promotion.” – از وقتی ترفیع گرفته، در پوست خودش نمیگنجد.
Grin from ear to ear
معنی: تا بناگوش خندیدن.
مثال: “He was grinning from ear to ear when he saw his gift.” – وقتی هدیهاش را دید تا بناگوش خندید.
Full of the joys of spring
معنی: پر از انرژی و خوشحالی.
مثال: “She came to work full of the joys of spring.” – او سر کار پر از نشاط و انرژی آمد.
Jump for joy
معنی: از خوشحالی بالا و پایین پریدن.
مثال: “The kids jumped for joy when school was canceled.” – بچهها از لغو مدرسه از خوشحالی بالا و پایین پریدند.
Tickled pink
معنی: خیلی راضی و خوشحال شدن.
مثال: “She was tickled pink by the surprise party.” – از جشن غافلگیرانه خیلی خوشحال شد.
Feeling blue
معنی: احساس غم داشتن.
مثال: “She’s been feeling blue since her friend moved away.” – از وقتی دوستش رفت، او غمگین است.
Down in the dumps
معنی: افسرده و دلگیر بودن.
مثال: “He’s been down in the dumps since he lost his job.” – از وقتی کارش را از دست داده افسرده است.
Cry one’s eyes out
معنی: خیلی گریه کردن.
مثال: “She cried her eyes out after the breakup.” – بعد از جدایی خیلی گریه کرد.
Have a heavy heart
معنی: دلی پر از غم داشتن.
مثال: “He left the town with a heavy heart.” – او با دلی غمگین شهر را ترک کرد.
In low spirits
معنی: بیانرژی و غمگین بودن.
مثال: “She’s been in low spirits lately.” – او این روزها دل و دماغ ندارد.
Broken-hearted
معنی: دلشکسته و خیلی ناراحت.
مثال: “He was broken-hearted after the accident.” – او بعد از حادثه دلشکسته شد.
Downhearted
معنی: دلسرد و ناراحت.
مثال: “Don’t be downhearted, things will get better.” – دلسرد نباش، اوضاع بهتر میشود.
Cry over spilled milk
معنی: غصه خوردن بابت گذشته.
مثال: “Stop crying over spilled milk.” – دیگه غصهی گذشته رو نخور.
Hit the roof
معنی: از کوره در رفتن.
مثال: “Dad hit the roof when he saw the broken window.” – وقتی پدر پنجره شکسته را دید از کوره در رفت.
Hot under the collar
معنی: خیلی عصبانی شدن.
مثال: “He got hot under the collar after being criticized.” – بعد از اینکه از او انتقاد شد، حسابی عصبانی شد.
Go bananas
معنی: از شدت خشم یا هیجان دیوانه شدن.
مثال: “The coach went bananas when the team lost.” – وقتی تیم باخت مربی از کوره در رفت.
See red
معنی: خون جلوی چشم کسی را گرفتن.
مثال: “He saw red when he heard the insult.” – وقتی توهین را شنید خون جلوی چشمش را گرفت.
Blow one’s top
معنی: منفجر شدن از عصبانیت.
مثال: “She blew her top when her son lied to her.” – وقتی پسرش دروغ گفت منفجر شد.
Foam at the mouth
معنی: از شدت خشم به جوش و خروش افتادن.
مثال: “The manager was foaming at the mouth over the mistake.” – مدیر از شدت عصبانیت به جوش آمده بود.
Lose one’s temper
معنی: از کوره در رفتن، کنترل خود را از دست دادن.
مثال: “He often loses his temper in traffic jams.” – او اغلب در ترافیک کنترلش را از دست میدهد.
Get cold feet
معنی: جا زدن از ترس.
مثال: “He got cold feet before the wedding.” – او قبل از عروسی جا زد.
Butterflies in the stomach
معنی: دلشوره داشتن.
مثال: “I always get butterflies in my stomach before exams.” – قبل از امتحان همیشه دلشوره دارم.
Scared stiff
معنی: از ترس خشک شدن.
مثال: “She was scared stiff during the storm.” – او هنگام طوفان از ترس خشک شد.
Shake like a leaf
معنی: مثل برگ لرزیدن.
مثال: “He was shaking like a leaf before his speech.” – قبل از سخنرانی مثل برگ میلرزید.
Frightened out of one’s wits
معنی: وحشتزده شدن.
مثال: “The child was frightened out of his wits by the noise.” – بچه از صدا وحشتزده شد.
Break into a cold sweat
معنی: از شدت ترس یا استرس عرق سرد کردن.
مثال: “He broke into a cold sweat during the interview.” – او هنگام مصاحبه عرق سرد کرد.
Heart in one’s mouth
معنی: دل توی دهن آمدن.
مثال: “My heart was in my mouth when I heard the news.” – وقتی خبر را شنیدم دلم ریخت.
Scare the life out of someone
معنی: کسی را تا سر حد مرگ ترساندن.
مثال: “The loud bang scared the life out of me.” – آن صدای بلند مرا تا حد مرگ ترساند.
در محیطهای کاری و تجاری، اصطلاحات و عباراتی رایج هستند که در مکالمات روزمره به کار میروند و دانستن آنها برای درک بهتر گفتگوها و تعامل حرفهای ضروری است. در ادامه، سه دسته از این اصطلاحات را بررسی میکنیم: Teamwork (کار گروهی)، Success & Failure (موفقیت و شکست) و Decision-making (تصمیمگیری). هر اصطلاح همراه با معنی فارسی، مثال کاربردی و توضیح آورده شده است تا زبانآموزان در تمام سطوح بهخوبی مفهوم و کاربرد آن را درک کنند.
در این بخش، اصطلاحاتی را معرفی میکنیم که برای توصیف همکاری و کار تیمی به کار میروند. این عبارات به ما کمک میکنند مفاهیمی چون هماهنگی اعضای تیم، تقسیم وظایف و روحیهی تیمی را در قالب عبارتهای کوتاه بیان کنیم:
On the same page (همنظر بودن) – به معنای همعقیده و همفهم بودن اعضای گروه در مورد یک موضوع یا هدف است. وقتی اعضای تیم on the same page باشند، یعنی همه تصویر واضح و یکسانی از برنامه یا مسئله دارند.
Example: “Our budget is tight, so we must reduce expenses by 20%. Is everyone on the same page about this plan?”
مثال: «بودجهی ما محدود است و باید هزینهها را ۲۰٪ کاهش دهیم. آیا همه در این مورد همنظر هستید؟»
Pull your weight (سهم خود را ادا کردن) – یعنی وظایف خود را بهخوبی انجام دادن و به اندازهی سایرین تلاش کردن. این اصطلاح زمانی استفاده میشود که انتظار داریم هر عضو تیم کار خودش را انجام دهد و کسالت یا کمکاری نکند. اگر کسی pull their weight نکند، فشار کار روی دوش بقیه میافتد.
Example: “If we want the project to succeed, everyone needs to pull their weight and not leave the work to others.”
مثال: «اگر میخواهیم پروژه موفق شود، هر کس باید سهم خودش را انجام دهد و کار را به دیگران واگذار نکند.»
There’s no “I” in team (هیچ «من»ی در تیم نیست) – کنایه از این که موفقیتهای تیم نتیجهی کار گروهی است نه تلاش یک فرد خاص. این عبارت تأکید میکند که در کار تیمی، خودخواهی و تکروی جایی ندارد. There’s no “I” in team یادآوری میکند که نباید موفقیت یا شکست را فقط به یک نفر نسبت داد.
Example: “There’s no ‘I’ in team; we all have to work together to meet the deadline.”
مثال: «تیم جای «من» ندارد؛ همه باید با هم کار کنیم تا به موعد مقرر برسیم.»
Team player (دارای روحیهی تیمی) – به کسی گفته میشود که روحیهی کار تیمی دارد و بهخوبی با دیگران همکاری میکند. یک team player موفق منافع گروه را در نظر میگیرد، به نظرات دیگران احترام میگذارد و برای موفقیت جمعی تلاش میکند. کارفرمایان معمولاً دنبال افرادی هستند که team player باشند.
Example: “We need to hire someone who is a real team player and can collaborate well with others.”
مثال: «ما باید کسی را استخدام کنیم که واقعاً روحیهی کار تیمی داشته باشد و بتواند بهخوبی با دیگران همکاری کند.»
Step up to the plate (پیشقدم شدن در قبول مسئولیت) – یعنی داوطلب شدن برای پذیرش یک مسئولیت یا انجام کاری سخت در زمانی که نیاز است. این اصطلاح که از ورزش بیسبال گرفته شده، در محیط کار به شرایطی اشاره دارد که یک نفر مسئولیت حل مشکل یا انجام وظیفهٔ دشواری را بر عهده میگیرد. Stepping up to the plate نشانهی مسئولیتپذیری و رهبری است.
Example: “After our manager resigned, Sara stepped up to the plate and led the team successfully.”
مثال: «پس از استعفای مدیرمان، سارا پیشقدم شد و تیم را با موفقیت رهبری کرد.»
Pass the buck (انداختن تقصیر به گردن دیگری) – به معنی شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و مقصر دانستن دیگران است. کسی که pass the buck میکند، به جای حل مشکل یا قبول اشتباه خود، دیگری را متهم میسازد. این رفتار در کار تیمی منفی است، زیرا اعتماد بین اعضای گروه را کاهش میدهد.
Example: “Laia made a mistake but tried to pass the buck instead of admitting it.”
مثال: «لیا اشتباه کرد اما به جای پذیرفتن آن سعی کرد تقصیر را گردن دیگری بیندازد.»
Team up with (همکاری کردن با) – یعنی با کسی یا گروهی تیم تشکیل دادن و همکاری نزدیک داشتن. وقتی دو یا چند نفر یا حتی دو شرکت team up میکنند، تواناییها و منابعشان را برای دستیابی به هدفی مشترک به اشتراک میگذارند. این اصطلاح در پروژههای بزرگ رایج است.
Example: “Our startup decided to team up with a larger firm to complete the project on time.”
مثال: «استارتاپ ما تصمیم گرفت برای تکمیل پروژه بهموقع، با یک شرکت بزرگتر تیم شود/همکاری کند.»
Form a team (تیم تشکیل دادن) – به معنی گرد هم آوردن گروهی از افراد برای کار روی یک پروژه یا هدف معین است. مدیران پروژه معمولاً در ابتدای کار form a team میکنند تا افرادی با مهارتهای مکمل را کنار هم بگذارند. این عبارت نشاندهندهی شروع رسمی یک کار گروهی است.
Example: “The first step in the project is to form a team of experts from different departments.”
مثال: «اولین گام در این پروژه این است که یک تیم تشکیل دهیم متشکل از کارشناسان بخشهای مختلف.»
Pitch in (کمک کردن/سهیم شدن در کار) – یعنی مشارکت فعال داشتن و کمک کردن در انجام یک کار گروهی، معمولاً با تلاش و انرژی. وقتی میگوییم همه باید pitch in کنند، منظور این است که هر کسی به اندازهی توانش به پیشبرد کار کمک کند. این اصطلاح در مواقعی که کار زیادی در زمان کم داریم، زیاد استفاده میشود.
Example: “We’re running behind schedule, so everyone will have to pitch in to finish the work on time.”
مثال: «برنامه عقب افتاده است، بنابراین هر کس باید کمک کند تا کار را بهموقع تمام کنیم.»
See eye to eye (دیدگاه مشترک داشتن) – زمانی به کار میرود که دو نفر یا همهی اعضای تیم کاملاً با هم توافق و تفاهم دارند. اگر مدیران روی یک موضوع see eye to eye داشته باشند، یعنی اختلاف نظری بینشان نیست. این اصطلاح اغلب در شکل منفی هم به کار میرود (not see eye to eye) برای بیان اختلاف نظر.
Example: “Fortunately, the project manager and the client see eye to eye on the important issues.”
مثال: «خوشبختانه مدیر پروژه و مشتری در مسائل مهم کاملاً همعقیدهاند.»
Meet someone halfway (کوتاه آمدن برای توافق) – به معنی مصالحه کردن و پذیرفتن بخشی از خواستههای طرف مقابل برای رسیدن به توافق است. وقتی میگوییم دو طرف باید meet halfway، یعنی هر کدام با گذشت کردن از قسمتی از خواستههایشان به نقطهی مشترکی برسند. این اصطلاح در حل اختلافات و مذاکرات کاری بسیار کاربرد دارد.
Example: “To resolve the dispute, both the supplier and the buyer had to meet halfway.”
مثال: «برای حل اختلاف، هم تأمینکننده و هم خریدار مجبور شدند تا حدی کوتاه بیایند و به توافق برسند.»
Have someone’s back (پشتیبان کسی بودن) – یعنی حمایت و پشتیبانی کردن از فردی در یک موقعیت دشوار یا در حین انجام کار. اگر بگویید I have your back به همکارتان، یعنی در برابر مشکلات همراه او هستید و کمکش میکنید. این اصطلاح نشاندهندهی اعتماد و همبستگی در یک تیم است.
Example: “No matter what happens during the presentation, remember that your team has your back.”
مثال: «مهم نیست در طول ارائه چه پیش بیاید، یادت باشه که تیمت پشتت هست (حمایتت میکند).»
در این بخش با مجموعهای از اصطلاحات رایج آشنا میشویم که برای توصیف موفقیتها و شکستها در محیط کار و تجارت به کار میروند. این عبارات به ما کمک میکنند تا دستاوردهای بزرگ یا ناکامیها و درسهایی که از آنها میگیریم را به شکل تصویری بیان کنیم:
Back to the drawing board (بازگشت به تخته رسم/از نو شروع کردن) – به معنی دوباره از ابتدا شروع کردن یک کار یا طرح پس از شکست خوردن آن است. وقتی پروژهای مطابق انتظار پیش نمیرود یا ایدهای شکست میخورد، میگوییم باید back to the drawing board برویم؛ یعنی از صفر فکر کنیم و برنامهریزی جدیدی انجام دهیم.
Example: “Our first advertisement campaign failed, so we went back to the drawing board and developed a new strategy.”
مثال: «اولین کمپین تبلیغاتی ما شکست خورد، بنابراین مجبور شدیم دوباره از نو شروع کنیم و استراتژی جدیدی طراحی کنیم.»
Hit the jackpot (برندهی jackpot شدن/به موفقیت بزرگ دست یافتن) – این اصطلاح که ریشه در بختآزمایی دارد، به معنای یکشبه پولدار شدن یا به موفقیت بسیار بزرگی رسیدن است. وقتی کسی hits the jackpot میگوید، یعنی در کاری چنان موفق شده که سود یا پاداش عظیمی نصیبش شده است (انگار که در لاتاری برنده شده باشد).
Example: “Mehdi hit the jackpot with that investment – he’s made a fortune in just a year.”
مثال: «مهدی با آن سرمایهگذاری شانس آورد و به موفقیت بزرگی رسید – او تنها در یک سال ثروت هنگفتی به دست آورده است.»
In the bag (در کیسه بودن/موفقیت حتمی) – وقتی میگوییم موفقیت یا نتیجهی کاری in the bag است، یعنی تقریباً قطعی و حتمی است و شکست در آن بعید به نظر میرسد. این عبارت زمانی استفاده میشود که از برد یا نتیجهی مثبت یک موقعیت بسیار مطمئن هستیم.
Example: “Our presentation was excellent. The deal is practically in the bag.”
مثال: «ارائهی ما عالی بود. قرارداد عملاً در کیسه است (تقریباً قطعی است).»
Go belly up (وارونه شدن/ورشکسته شدن) – به معنی کاملاً شکست خوردن یک کسبوکار یا پروژه است، بهگونهای که دیگر قابل ادامه دادن نباشد. Go belly up اصطلاحاً یعنی «شکم به هوا شدن» که تصویری از مردن ماهی است؛ در تجارت به معنای ورشکست شدن شرکت یا شکست کامل طرح به کار میرود.
Example: “The startup went belly up after it lost its major client.”
مثال: «آن استارتاپ پس از از دست دادن بزرگترین مشتریاش ورشکسته شد.»
Cut your losses (جلوی ضرر را گرفتن) – یعنی با متوقف کردن یک کار یا تصمیم اشتباه، از ضرر بیشتر جلوگیری کردن. وقتی میبینید پروژهای به نتیجه نمیرسد، ممکن است تصمیم بگیرید cut your losses کنید؛ یعنی پیش از آنکه زمان و سرمایهی بیشتری هدر رود، آن را خاتمه دهید.
Example: “The project was going nowhere, so we decided to cut our losses and scrap it.”
مثال: «پروژه به جایی نمیرسید، پس تصمیم گرفتیم جلوی ضرر را بگیریم و آن را کنار بگذاریم.»
Throw in the towel (حوله را داخل انداختن/تسلیم شدن) – این اصطلاح از ورزش بوکس میآید که در آن مربی با انداختن حوله، تسلیم شدن را اعلام میکند. در کسبوکار به معنای دست از تلاش کشیدن و قبول شکست در یک کار است. اگر بعد از تلاشهای بسیار یک تیم throws in the towel، یعنی دیگر ادامه نمیدهد و شکست را میپذیرد.
Example: “After months of low sales, the shop owner threw in the towel and closed the business.”
مثال: «پس از ماهها فروش کم، صاحب فروشگاه تسلیم شد و کسبوکار را تعطیل کرد.»
Bear fruit (میوه دادن/به ثمر نشستن) – یعنی نتیجهی مثبت دادن تلاشها یا سرمایهگذاریها. وقتی میگوییم کاری bears fruit، یعنی سرانجام از آن کار نتیجهای که انتظار داشتیم به دست آمده است، مشابه عبارتی که در فارسی میگوییم «به بار نشستن زحمات».
Example: “Years of research bore fruit when the team finally discovered a breakthrough solution.”
مثال: «سالها تحقیق به ثمر نشست زمانی که تیم سرانجام به یک راهکار نوآورانه دست یافت.»
On a roll (روی غلتک بودن) – به معنای موفقیتهای پیدرپی داشتن است. وقتی یک نفر یا تیمی on a roll باشد، پشت سر هم نتایج خوب و موفقیت کسب میکند. در چنین مواقعی معمولاً اعتماد به نفس بالاتر میرود و انتظار میرود این روند خوب ادامه پیدا کند.
Example: “Our sales team has been on a roll this quarter, breaking revenue records month after month.”
مثال: «تیم فروش ما این فصل پشت سر هم موفقیت کسب کرده و ماه به ماه رکورد فروش را شکسته است.»
Miss the boat (از قایق جا ماندن/فرصت را از دست دادن) – یعنی فرصت مناسب را از دست دادن. اگر در تصمیمگیری یا اقدام تعلل کنید و miss the boat شوید، یعنی آن زمان طلایی را از دست دادهاید و دیگر برای بهره بردن از یک فرصت دیر شده است. این اصطلاح هشدار میدهد که نباید درنگ کرد.
Example: “We need to act fast on this investment opportunity, or we might miss the boat.”
مثال: «باید سریع در این فرصت سرمایهگذاری اقدام کنیم، وگرنه ممکن است فرصت را از دست بدهیم.»
Make a killing (سود کلان کردن) – اصطلاحی برای کسب سود یا درآمد بسیار زیاد در مدت کوتاه است. وقتی میگویند کسی made a killing, یعنی از یک معامله یا کسبوکار آنقدر پول درآورده که انگار یک شکار بزرگ انجام داده است. این عبارت اغلب دربارهی موفقیتهای مالی بزرگ به کار میرود.
Example: “They made a killing selling their software to multinational corporations.”
مثال: «آنها با فروش نرمافزارشان به شرکتهای چندملیتی سود کلانی به جیب زدند.»
Pass with flying colors (با پرچمهای در اهتزاز گذشتن/با موفقیت چشمگیر انجام دادن) – یعنی با موفقیت فوقالعاده و سربلندی کاری را انجام دادن، بهخصوص در آزمون یا ارزیابی. این اصطلاح اغلب دربارهی امتحانها، پروژهها یا هر چالشی به کار میرود که فرد در آن عالی عمل کرده است.
Example: “Ava passed her certification exam with flying colors – she got the highest score in the region.”
مثال: «آوا امتحان گواهینامهاش را با موفقیت چشمگیری پشت سر گذاشت – او بالاترین نمره را در منطقه کسب کرد.»
The sky’s the limit (آسمان حد نهاست/هیچ سقفی وجود ندارد) – به این معناست که هیچ محدودیتی برای موفقیت یا رشد وجود ندارد. وقتی میگوییم the sky’s the limit، یعنی تا هر اندازه که بخواهید میتوانید پیشرفت کنید و دستاورد داشته باشید. این عبارت برای انگیزه دادن و نشان دادن پتانسیل نامحدود به کار میرود.
Example: “With such an innovative product, the sky’s the limit for our company’s growth.”
مثال: «با چنین محصول نوآورانهای، هیچ محدودیتی در رشد شرکت ما وجود ندارد (موفقیتمان حد و مرزی نخواهد داشت).»
در این قسمت، با اصطلاحاتی آشنا میشویم که در زمینهی تصمیمگیری در محیط کار و کسبوکار بهکار میروند. این عبارات وضعیت انتخابها، دودلیها و نحوهی برخورد با تصمیمهای سخت را به شکل تصویری بیان میکنند و فهم آنها به ما کمک میکند نیات و نظرات افراد را در گفتگوهای کاری بهتر درک کنیم:
The ball is in your court (توپ در زمین توست/تصمیم با شماست) – یعنی نوبت تصمیمگیری یا اقدام با طرف مقابل است. این اصطلاح زمانی گفته میشود که یک فرد یا گروه پیشنهاد خود را ارائه داده و اکنون منتظر تصمیم یا پاسخ طرف دیگر است. The ball is in your court یعنی حالا شما باید انتخاب کنید یا پاسخ دهید.
Example: “We’ve given you our best offer, so now the ball is in your court.”
مثال: «ما بهترین پیشنهاد ممکن را به شما دادیم، حالا تصمیم با شماست (توپ توی زمین شماست).»
Sit on the fence (دو دل بودن/تردید کردن) – به وضعیت کسی اشاره دارد که در یک دوراهی قرار گرفته و نمیتواند بین دو گزینه تصمیم بگیرد یا تصمیمش را به تعویق میاندازد. فردی که sits on the fence مینشیند، نه این طرف را انتخاب میکند نه آن طرف را؛ یعنی موضع روشنی ندارد.
Example: “When asked about the merger, the CEO sat on the fence and didn’t give a clear answer.”
مثال: «وقتی در مورد ادغام شرکت از مدیرعامل سؤال شد، او دو دلی کرد و جواب صریحی نداد.»
Between a rock and a hard place (بین سنگ و جای سخت گیر کردن/بر سر دوراهی سخت بودن) – یعنی در موقعیتی بسیار دشوار قرار گرفتن که در آن باید بین دو گزینهی ناخوشایند یکی را انتخاب کرد. اگر کسی بین a rock and a hard place گیر بیفتد، هر تصمیمی که بگیرد عواقب ناخوشایندی دارد. معادل فارسی آن «مخمصه» یا «بر سر دوراهی گیر کردن» است.
Example: “The manager was between a rock and a hard place: either lay off half the team or risk bankruptcy.”
مثال: «مدیر بر سر دوراهی بدی قرار گرفته بود: یا باید نیمی از تیم را اخراج میکرد یا خطر ورشکستگی را میپذیرفت.»
Bite the bullet (گلوله را گاز گرفتن/دندان روی جگر گذاشتن) – یعنی با شجاعت شرایط سخت یا کار ناخوشایندی را پذیرفتن و انجام دادن. ریشهی تاریخی این اصطلاح به زمانی برمیگردد که سربازان برای تحمل درد عمل جراحی بدون بیهوشی، گلوله گاز میگرفتند. در محیط کاری، bite the bullet کنایه از آن است که کاری دشوار یا ناخوشایند را بهناچار انجام دهیم چون چارهای نیست.
Example: “I know the new regulations are tedious, but we have to bite the bullet and follow them.”
مثال: «میدانم مقررات جدید خستهکننده است، اما مجبوریم دندان روی جگر بگذاریم و آنها را رعایت کنیم.»
Take the plunge (داخل آب پریدن/دل به دریا زدن) – به معنای ریسک کردن و بالاخره یک تصمیم جسورانه را عملی کردن است، پس از مدتی دودلی یا برنامهریزی. وقتی شما take the plunge میکنید، یعنی تردید را کنار میگذارید و کاری که مدتها قصدش را داشتید به صورت جدی آغاز میکنید.
Example: “After years of renting, we took the plunge and bought our own office space.”
مثال: «پس از سالها اجارهنشینی، ما دل به دریا زدیم و فضای اداری خودمان را خریدیم.»
Sleep on it (بذار شب رو این موضوع بخوابم/تصمیم را به فردا موکول کردن) – یعنی تصمیم مهمی را بدون عجله و با دادن یک فرصت (معمولاً یک شب) برای فکر کردن اتخاذ کردن. وقتی کسی میگوید I’ll sleep on it یعنی میخواهد امشب در مورد موضوع فکر کند و روز بعد تصمیمش را اعلام کند. این اصطلاح تأکید میکند که برخی تصمیمها نیاز به تأمل و زمان دارند.
Example: “I’m not sure if we should accept the offer. Let me sleep on it and I’ll give you my answer tomorrow.”
مثال: «مطمئن نیستم این پیشنهاد را قبول کنیم یا نه. بگذار تا فردا دربارهاش فکر کنم، فردا جوابت را میدهم.»
No-brainer (نیاز به فکر نداره/تصمیم بدیهی) – این اصطلاح به تصمیم یا مسئلهای گفته میشود که آنقدر واضح و روشن است که نیازی به فکر کردن ندارد. No-brainer در واقع به معنی «بیمغز» است، یعنی برای حل این مسئله مغزت را به زحمت نینداز چون واضح است. در کسبوکار برای انتخابهای خیلی سودمند یا آشکار استفاده میشود.
Example: “Expanding into that profitable market was a no-brainer for the company.”
مثال: «گسترش فعالیت به آن بازار پرسود برای شرکت یک تصمیم بدیهی بود (احتیاج به فکر نداشت).»
Up in the air (در هوا معلق بودن/نامشخص بودن) – وقتی برنامه یا تصمیمی up in the air است، یعنی هنوز قطعی نشده و در حالت بلاتکلیف است. این اصطلاح حالت عدم اطمینان را نشان میدهد. مثلاً اگر بگوییم برنامهی سفرمان up in the air است، یعنی هنوز معلوم نیست برویم یا نه و تصمیم نهایی گرفته نشده.
Example: “Our relocation plans are still up in the air because we haven’t decided on a new city yet.”
مثال: «برنامههای جابجایی شرکت هنوز معلق است چون هنوز شهر جدید را انتخاب نکردهایم.»
The jury is still out (هیئت منصفه هنوز بیرون است/هنوز نتیجه مشخص نیست) – یعنی هنوز تصمیم یا قضاوت نهایی در مورد چیزی گرفته نشده است. این اصطلاح با تصویر هیئت منصفهی دادگاه که هنوز برنگشته و رأی نداده استفاده میشود و در گفتگوهای روزمره یعنی هنوز نمیدانیم نتیجه چه خواهد شد یا نظر قطعی شکل نگرفته است.
Example: “The jury is still out on the new manager – some staff like her, others are unsure.”
مثال: «در مورد مدیر جدید هنوز نمیتوان قضاوت قطعی کرد – برخی کارکنان از او خوششان میآید، برخی مطمئن نیستند.»
Call the shots (شلیکها را صدا زدن/تصمیمگیرنده بودن) – یعنی کنترل امور را در دست داشتن و تصمیمهای مهم را گرفتن. کسی که calls the shots میکند، در حقیقت تعیین میکند چه کاری انجام شود (انگار که فرمان شلیک را در میدان جنگ صادر میکند). در محیط کاری، معمولاً مدیری که قدرت تصمیمگیری دارد call the shots میکند.
Example: “In our department, it’s the senior engineer who calls the shots on project design decisions.”
مثال: «در بخش ما این مهندس ارشد است که در تصمیمات طراحی پروژه حرف آخر را میزند.»
Hedge your bets (شرطبندی را پوشش دادن/احتمالات را پشتیبان خود داشتن) – یعنی برای کاهش ریسک، بهجای تکیه بر یک گزینه، چند گزینه را موازی جلو بردن یا محافظهکاری کردن در تصمیمگیری. اگر hedge your bets کنید، سعی میکنید طوری تصمیم بگیرید که در صورت شکست یک گزینه، گزینههای دیگر پشتوانه باشند. این اصطلاح مثلاً در سرمایهگذاری به کار میرود (پراکنده کردن سرمایه برای کم کردن خطر).
Example: “It’s wise to hedge your bets by investing in multiple markets rather than just one.”
مثال: «عاقلانه است که برای کاهش ریسک، چند گزینه را موازی پیش ببری؛ مثلاً بهجای یک بازار، در چند بازار مختلف سرمایهگذاری کنی.»
Cross that bridge when you come to it (وقت رسیدن به پل ازش رد میشیم/هر مشکلی را در زمان خودش حل کردن) – یعنی نگران مسئله یا تصمیمی که مربوط به آینده است نباش، هر زمان به آن موقعیت رسیدیم، همانوقت دربارهاش تصمیم میگیریم. این اصطلاح زمانی استفاده میشود که کسی دلواپس مشکلی در آینده است و شما میخواهید بگویید الان زود است دربارهاش تصمیم بگیریم یا نگرانش باشیم.
Example: “We might need extra funding next year, but we’ll cross that bridge when we come to it.”
مثال: «شاید سال آینده به بودجهی اضافی نیاز داشته باشیم، اما وقتی به آن مرحله رسیدیم دربارهاش تصمیم میگیریم (لازم نیست الان نگرانش باشیم).»
Meaning (EN): stay calm and think clearly in a difficult or dangerous situation.
معنی (FA): خونسردیات را حفظ کن؛ در شرایط سخت منطقی بمان.
Form/Pattern: keep your head (in/during + a crisis/situation) | نزدیک: keep a cool head | متضاد: lose your head
Examples:
If there’s a fire, keep your head and follow the exit signs.
«اگر آتشسوزی شد، خونسردیات را حفظ کن و تابلوهای خروج را دنبال کن.»
Good leaders keep their heads under pressure.
«رهبران خوب تحت فشار خونسرد میمانند.»
Notes: سطح رسمی/محاورهای خنثی؛ در نوشتار و گفتار هر دو رایج. با lose your head (از کوره در رفتن/وحشت کردن) اشتباه نگیرید.
Meaning (EN): to be arrogant or too proud of oneself.
معنی (FA): خودبزرگبین/مغرور بودن؛ زیاد به خود بالیدن.
Form/Pattern: have/get/develop a big head | صفت: big-headed
Examples:
Don’t let one success give you a big head.
«نگذار یک موفقیت تو را خودبزرگبین کند.»
He’s talented but a bit big-headed.
«بااستعداد است اما کمی خودبزرگبین.»
Notes: محاورهای و اندکی انتقادی. هممعنی: conceited, arrogant؛ متضاد معنایی: humble, down-to-earth.
Meaning (EN): extremely quickly; almost instantly.
معنی (FA): در یک چشم بر هم زدن؛ خیلی سریع.
Form/Pattern: معمولاً قید زمان ابتدای/انتهای جمله میآید.
Examples:
The thief disappeared in the blink of an eye.
«دزد در یک چشم بر هم زدن ناپدید شد.»
Your life can change in the blink of an eye.
«زندگیات میتواند در یک چشم به هم زدن عوض شود.»
Notes: تصویری و رایج در گفتار. مترادف: in no time, in a flash.
Meaning (EN): watch carefully to make sure everything is okay.
معنی (FA): مراقب چیزی/کسی بودن؛ زیر نظر داشتن.
Form/Pattern: keep an eye on + noun | نزدیک: keep a close/sharp eye on | تفاوت: keep an eye out for = گوشبهزنگِ پیدا کردنِ چیزی بودن
Examples:
Can you keep an eye on my bag while I go to the restroom?
«میشه وقتی میرم دستشویی مراقب کیفم باشی؟»
Parents should keep an eye on kids online.
«والدین باید بچهها را در فضای آنلاین زیر نظر داشته باشند.»
Notes: درخواستی مودبانهٔ رایج در موقعیتهای روزمره.
Meaning (EN): (a) to help someone; (b) to applaud someone.
معنی (FA): (الف) به کسی کمک کردن؛ (ب) برای کسی دست زدن/تشویق کردن.
Form/Pattern: give/lend me a hand (with + noun/-ing) | برای تشویق: Let’s give her a hand!
Examples:
Could you give me a hand with these boxes?
«میتونی با این جعبهها کمکم کنی؟»
Let’s give the band a big hand!
«بیایید گروه موسیقی را حسابی تشویق کنیم!»
Notes: lend a hand هممعنی و رایج است. در کاربرد کمک، معمولاً غیررسمی و دوستانه.
Meaning (EN): stop being involved or responsible for something/someone.
معنی (FA): دست از کاری/کسی شستن؛ اعلام عدم مسئولیت و کنار کشیدن.
Form/Pattern: wash my/his/their hands of + noun/issue
Examples:
After months of delays, the manager washed his hands of the project.
«پس از ماهها تأخیر، مدیر از پروژه دست شست.»
She washed her hands of the argument and left the room.
«او از آن بحث کنار کشید و از اتاق خارج شد.»
Notes: لحنش میتواند جدی یا رسمی باشد؛ گاهی بار منفیِ بیمسئولیتی دارد. از نظر فرهنگی اشارهای استعاری به کنار گذاشتن مسئولیت.
Meaning (EN): to be very kind and generous.
معنی (FA): دلِ دریایی داشتن؛ بسیار مهربان و بخشنده بودن.
Form/Pattern: have a heart of gold | متضاد: have a heart of stone (سنگدل بودن)
Examples:
She may look strict, but she has a heart of gold.
«شاید سختگیر به نظر برسد، اما قلبی از طلا دارد.»
Our neighbor with a heart of gold helps everyone.
«همسایهٔ بسیار مهربان ما به همه کمک میکند.»
Notes: مثبت، ستایشآمیز و متداول در گفتار و نوشتار.
Meaning (EN): a change in one’s feelings or opinion, often to a more positive/agreeing attitude.
معنی (FA): دگرگونیِ دل/نظر؛ تغییر دیدگاه (معمولاً به سمت موافقت یا لطف).
Form/Pattern: have a change of heart about + noun/-ing | تفاوت: change your mind = تغییر تصمیم/نظر (عمومیتر و خنثیتر)
Examples:
He had a change of heart and decided to forgive her.
«دلش نرم شد و تصمیم گرفت او را ببخشد.»
After seeing the data, the team had a change of heart about the plan.
«پس از دیدن دادهها، تیم نظرش را دربارهٔ طرح عوض کرد.»
Notes: از نظر معنایی اغلب حاکی از چرخش احساسی مثبت است، نه صرفاً تغییر منطقیِ نظر.
Meaning (EN): a futile or hopeless search; chasing something hard or impossible to find.
معنی (FA): «دنبال نخود سیاه رفتن»؛ تعقیب بیهوده و بینتیجه.
Form/Pattern:
go on / be on a wild-goose chase
send someone on a wild-goose chase
هجینویسی: wild-goose با خط تیره هم رایج است.
Register: محاورهای خنثی تا نیمهرسمی.
Examples:
We spent hours looking for the “perfect venue,” but it turned into a wild-goose chase.
«ساعتها دنبال سالن «بینقص» گشتیم اما در نهایت تبدیل شد به یک دنبالنخودسیاه.»
The vague instructions sent the interns on a wild-goose chase around the campus.
«دستورالعملهای مبهم کارآموزها را در سرتاسر پردیس دانشگاه سر کار گذاشت.»
Don’t send the customer on a wild-goose chase; give them the exact link and time.
«مشتری را دنبال نخود سیاه نفرست؛ زمان و آدرس دقیق را بده.»
Cultural/Origin Note:
ریشه در Romeo and Juliet (Act 2, Scene 4). در اصل به مسابقهی اسبسواری با آرایش دستهغاز (فاصلهگذاری خاص اسبها) اشاره داشت؛ بعدها معنای «تعقیب بیهوده» پیدا کرد.
Common mistakes:
با goose chase به تنهایی کمتر بهکار میرود؛ شکل طبیعیتر wild-goose chase است.
Near-synonyms: fool’s errand, snipe hunt (AmE, غیررسمی).
Mini-drill:
ترجمه کنید: «نذار منو دنبال نخود سیاه بفرستی.»
Don’t send me on a wild-goose chase.
Meaning (EN): do/say something to reduce tension and help people begin talking.
معنی (FA): یخ جمع را آب کردن؛ شروع تعارفشکنی و صحبت.
Form/Pattern:
break the ice (with/for someone)
اسم مرتبط: an icebreaker (فعالیت یا سؤال آغازگر)
Register: بسیار رایج در محیطهای اجتماعی/کاری/آموزشی.
Examples:
The facilitator told a funny story to break the ice at the workshop.
«مدرس برای یخشکنی کارگاه یک داستان بامزه تعریف کرد.»
A quick round of introductions will break the ice.
«یک دور معرفی سریع یخ جمع را آب میکند.»
He asked a light question to break the ice with the client.
«برای یخشکنی با مشتری یک سؤال سبک پرسید.»
Cultural/Origin Note:
شکل مشهور در The Taming of the Shrew (Act 1, Scene 2) و احتمالاً شکسپیر آن را محبوب کرده. تصویر استعاریِ کشتیهایی است که یخ را میشکنند تا راه برای بقیه باز شود.
Common mistakes:
break an ice غلط است؛ the استفاده کنید.
Near-synonyms: get the ball rolling, warm things up, open the conversation.
Mini-drill:
جمله را کامل کن: A simple game can ______ the ice in the first class.
Meaning (EN): by a very narrow margin; barely.
معنی (FA): به زورِ زورکی؛ در یک قدمیِ باخت/شکست؛ «تو مو».
Form/Pattern:
escape/survive/win by the skin of (one’s) teeth
ضمیر تغییر میکند: my/your/his/her/their.
Register: محاورهای تا نوشتاری عمومی.
Examples:
We caught the last train by the skin of our teeth.
«به زورِ زورکی به آخرین قطار رسیدیم.»
The startup survived the cash-flow crisis by the skin of its teeth.
«استارتاپ با اختلافی اندک از بحران نقدینگی جان سالم به در برد.»
He passed the exam by the skin of his teeth—just 51%.
«امتحان را با نمرهی لبمرزی پاس کرد—فقط ۵۱٪.»
Cultural/Origin Note:
از کتاب ایوب (Job 19:20) در ترجمهی کینگجیمز آمده؛ «از پوست دندانهایم گریختم» که معنای «به سختی و به زحمت» میدهد. در انگلیسی امروز کنایه از اختلاف بسیار ناچیز است.
Common mistakes:
گفتن by the skin of teeth بدون ضمیر اشتباه است.
Near-synonyms: by a hair, by a whisker, just in time, by a narrow margin.
Mini-drill:
ترجمه کنید: «با اختلافی خیلی کم برنده شدیم.»
We won by the skin of our teeth.
Meaning (EN): something attractive but prohibited or morally/socially off-limits.
معنی (FA): میوهی ممنوعه؛ چیز جذاب اما ممنوع/تابو.
Form/Pattern:
taste/sample/seek the forbidden fruit
صفت مرکب: forbidden-fruit effect (اثر روانشناختی جذابیتِ ممنوعیت).
Register: ادبی تا عمومی؛ در رسانه و مقاله نیز رایج.
Examples:
For teenagers, strict rules can make certain apps feel like forbidden fruit.
«برای نوجوانها قوانین سخت میتواند بعضی اپها را «میوهی ممنوعه» کند.»
The film explores the allure of forbidden fruit in a conservative society.
«فیلم، کششِ میوهی ممنوعه را در جامعهای محافظهکار بررسی میکند.»
He treated insider information as forbidden fruit—tempting but dangerous.
«او اطلاعات محرمانه را مثل میوهی ممنوعه میدید—وسوسهبرانگیز اما خطرناک.»
Cultural/Origin Note:
از سِفر پیدایش (Genesis 2–3): میوهی «درخت معرفتِ نیک و بد». در متن الزاماً «سیب» ذکر نشده؛ پیوندِ «سیب» بیشتر از هنر و بازی زبانی لاتینی (mālum: سیب / شرّ) آمده است. معنی کنایی امروز: جاذبهی چیزهای ممنوع.
Common mistakes:
بهجای «forbidden fruit» نگویید restricted fruit؛ بار فرهنگی/ادبی از بین میرود.
Near-synonyms: temptation, taboo desire, the lure of the prohibited.
شدت و لحن:
wild-goose chase بار طنز/سرکار گذاشتن دارد.
by the skin of your teeth بارِ «با اختلاف ناچیز» و کمی استرس دارد.
break the ice خنثی/مثبت و اجتماعی است.
forbidden fruit لحنی ادبی و روانشناختی دارد (جاذبهی منع).
جایگاه دستوری (Chunking):
فعل + مفعول ثابت: break the ice، taste the forbidden fruit.
حرف اضافه ثابت: by the skin of (one’s) teeth.
اسم مرکب: wild-goose chase.
جایگزینها (Synonyms) برای تنوع در نوشتار:
break the ice → get the ball rolling, start the conversation.
wild-goose chase → fool’s errand.
by the skin of your teeth → by a hair, just barely.
forbidden fruit → taboo attraction, illicit lure (رسمیتر).
اشتباهات رایج خلاصه:
break an ice →
break the ice
by the skin of teeth →
by the skin of my/your/his… teeth
جا انداختن wild در wild-goose chase
ترجمهی تحتاللفظی forbidden fruit بدون اشاره به «ممنوع/تابو»
Under the weather – حس ناخوشی یا کسالت داشتن.
مثال: “I’m feeling a bit under the weather today.” (من امروز کمی ناخوشاحوال هستم.)
توضیح: وقتی کسی این اصطلاح را بهکار میبرد، منظور این است که حال خوبی ندارد و کمی مریض یا ضعیف است. مثلاً ممکن است کسی که کمی سرماخورده یا آبریزش بینی دارد از این عبارت استفاده کند.
A storm in a teacup – ایجاد جنجال بیمورد روی مسئلهای کوچک.
مثال: “Their argument was a storm in a teacup; it wasn’t a big deal.” (بحث آنها طوفانی در یک فنجان بود؛ موضوع واقعاً مهمی نبود.)
توضیح: این اصطلاح یعنی برای موضوع خیلی جزئی یا بیاهمیت سر و صدای زیادی به پا کردن. این عبارت اغلب برای اشاره به بحثهایی به کار میرود که جدی یا مهم نیستند.
Raining cats and dogs – خیلی شدید باریدن باران.
مثال: “It was raining cats and dogs, so we stayed indoors.” (باران شدیدی میبارید، بنابراین در خانه ماندیم.)
توضیح: این اصطلاح یعنی باران خیلی زیاد و سنگینی میبارد. معمولاً فقط برای بارندگیهای بسیار شدید از این عبارت استفاده میشود.
A ray of sunshine – چیزی یا کسی که شادی و امید میآورد.
مثال: “Her smile is a ray of sunshine on a cloudy day.” (لبخند او مثل یک پرتو آفتاب در روزی ابری است.)
توضیح: وقتی چیزی را «پرتوی آفتاب» مینامیم، یعنی آن چیز موجب شادی و امید میشود. معمولاً به شخص یا چیزی گفته میشود که در موقعیت ناراحت یا تاریک، شادی و امید به همراه میآورد.
Snowed under – خیلی مشغول بودن (کار زیاد داشتن).
مثال: “I’m snowed under with work right now.” (در حال حاضر با کار خیلی زیادی مشغولم.)
توضیح: این اصطلاح یعنی شخص با کار یا مسئولیت زیادی مواجه است و غرق در کار شده. این عبارت بیشتر در زمینههای کاری به کار میرود تا مشغله زیاد را توصیف کند.
Break the ice – یخ شکستن (شروع ارتباط یا گفتگو برای راحت شدن فضا).
مثال: “To break the ice, he told a funny story when meeting new colleagues.” (برای شکستن یخ فضا، وقتی همکاران جدید را دید، داستان خندهداری تعریف کرد.)
توضیح: وقتی از این اصطلاح استفاده میکنیم، منظور آغاز یک گفتگو یا فعالیتی است که فضای رسمی یا خشک را به حالتی راحتتر و دوستانهتر تبدیل کند. این عبارت مخصوصاً در ملاقاتهای رسمی یا زمانی که فضا خیلی سرد است، به کار میرود.
The calm before the storm – آرامش قبل از وقوع یک اتفاق شدید.
مثال: “The office was quiet. It felt like the calm before the storm.” (دفتر کار آرام بود. انگار قبل از وقوع یک حادثه بزرگ، اوضاع آرام بود.)
توضیح: این اصطلاح به زمانی اشاره دارد که قبل از رسیدن حادثه یا بحران، فضای نسبتاً آرامی حکمفرما است. یعنی قبل از وقوع یک اتفاق مهم و پرحادثه، اوضاع آنقدر آرام است که انگار هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد.
Blow someone out of the water – کاملاً تحت تأثیر قرار دادن یا غافلگیر کردن کسی.
مثال: “Her performance blew the audience out of the water.” (اجرای او مخاطبان را کاملاً شگفتزده کرد.)
توضیح: این اصطلاح یعنی کاری انجام دادن که دیگران را مبهوت کند و از لحاظ کیفیت یا عملکرد، بسیار بهتر بودن. این عبارت برای مواقعی استفاده میشود که کسی کاری فوقالعاده انجام میدهد و دیگران را شگفتزده میکند.
Chase rainbows – دنبال آرزوهای دستنیافتنی بودن.
مثال: “Trying to get rich quickly is like chasing rainbows.” (تلاش برای ثروتمند شدن سریع، مثل دنبال کردن رنگینکمان است.)
توضیح: این اصطلاح وقتی استفاده میشود که کسی وقت و انرژی خود را صرف هدفی میکند که به احتمال زیاد به دست نمیآید. یعنی وقت و انرژیاش را برای هدفی غیرواقعی تلف میکند و در انتها معمولاً ناامید میشود.
Fair-weather friend – دوستی که فقط در شرایط خوب همراه است.
مثال: “He’s just a fair-weather friend; he disappears when things get tough.” (او فقط یک دوست وقت خوش است؛ وقتی اوضاع سخت میشود، ناپدید میشود.)
توضیح: «دوست وقت خوش» به کسی گفته میشود که در روزهای خوب همراه است ولی در شرایط سخت و بد کنار شما نیست. یعنی دوستی غیرقابلاعتماد است که فقط وقتی همهچیز خوب پیش میرود، در کنارتان است.
Every cloud has a silver lining – هر موقعیت بد، نکته خوبی هم دارد.
مثال: “Although she lost her job, she believes that every cloud has a silver lining.” (با اینکه شغلش را از دست داد، باور دارد که در هر وضعیت بد جنبه مثبتی وجود دارد.)
توضیح: این مثل به این معنی است که در هر موقعیت بد یا ناامیدکننده، جنبه مثبت یا امیدی وجود دارد. اگرچه شرایط به ظاهر بد است، اما ممکن است چیزی خوب از آن بیرون بیاید و در دل آن امیدی نهفته باشد.
On cloud nine – خیلی خوشحال یا سرمست بودن.
مثال: “After hearing the good news, he was on cloud nine.” (بعد از شنیدن خبر خوب، او خیلی سرخوش و شاد بود.)
توضیح: این اصطلاح برای زمانی به کار میرود که کسی بسیار خوشحال و شادمان باشد. یعنی احساس میکند در بالاترین درجه خوشحالی قرار دارد و هیچ نگرانیای ندارد.
Steal someone’s thunder – کسی را غافلگیر کردن یا اعتبار کاری را از او گرفتن.
مثال: “She announced the plan first and stole my thunder.” (او ابتدا طرح را اعلام کرد و از زیر من برداشت.)
توضیح: این اصطلاح وقتی گفته میشود که کسی کاری را انجام دهد یا خبری را اعلام کند پیش از دیگران، طوری که توجه و تحسین دیگران از آن شخص به او معطوف شود. یعنی در واقع از موفقیت یا ایدهای که قرار بوده برای دیگری باشد، او استفاده کند.
Get wind of something – از چیزی مطلع شدن (معمولاً از راه شایعه یا خبر غیرمستقیم).
مثال: “They got wind of the surprise party and prepared a gift.” (آنها از جشن سورپرایز باخبر شدند و هدیهای آماده کردند.)
توضیح: این اصطلاح به معنی باخبر شدن از موضوعی است که معمولاً از طریق شنیدهها یا شایعه به دست آمده است. یعنی خبر چیزی را از راه غیرمستقیم یا وقتی که قرار نبود بشنویم، متوجه شدن.
Beat around the bush – اطراف موضوع را پرگوئی کردن، از اصل مطلب طفره رفتن.
مثال: “Quit beating around the bush and tell me what happened.” (دور قضیه نریز و بگو چه اتفاقی افتاده.)
توضیح: این اصطلاح وقتی استفاده میشود که کسی بدون رسیدن به اصل مطلب، درباره موضوع صحبت کند. معمولاً زمانی به کار میرود که شخص از صریح صحبت کردن اجتناب میکند و میخواهد از بحث اصلی دور شود.
Nip something in the bud – مانع شدن یا پایان دادن به چیزی در همان آغاز.
مثال: “They nipped the problem in the bud by fixing it immediately.” (آنها با رفع فوری مشکل، آن را در نطفه خفه کردند.)
توضیح: این اصطلاح یعنی یک مشکل یا ایده بد را قبل از اینکه بزرگ شود، متوقف کردن. معمولاً در مسائل یا مشکلات برای جلوگیری از گسترش آنها استفاده میشود.
Bark up the wrong tree – اشتباه کردن در داوری یا کسی را به اشتباه متهم کردن.
مثال: “If you think I’m to blame, you’re barking up the wrong tree.” (اگر فکر میکنی تقصیر منه، راهی را اشتباه میروی.)
توضیح: این اصطلاح به این معنی است که شخص در قضاوت یا متهم کردن کسی یا چیزی اشتباه میکند. یعنی دارد در مسیر نادرستی میرود یا کسی را ناصحیح متهم میکند.
Can’t see the forest for the trees – به خاطر جزئیات دید کلی را نداشتن.
مثال: “She’s focusing too much on minor details; she can’t see the forest for the trees.” (او زیادی روی جزئیات کوچک تمرکز کرده؛ نمیتواند کلیت ماجرا را ببیند.)
توضیح: این اصطلاح وقتی به کار میرود که کسی آنقدر مشغول جزئیات است که از دیدن تصویر بزرگ غافل میشود. یعنی نمیتواند به کل ماجرا یا هدف نهایی توجه کند چون درگیر جزئیات کوچک شده است.
Wild goose chase – تعقیب کاری بیهوده یا غیرممکن.
مثال: “Looking for a perfect solution turned out to be a wild goose chase.” (دنبال راهحل کامل گشتن معلوم شد کار بیهودهای بود.)
توضیح: این اصطلاح به معنی انجام کاری است که نتیجه مشخص یا مفید ندارد و بیهوده است. یعنی دنبال چیزی رفتن که اساساً به آن نمیتوان رسید.
Go out on a limb – ریسک کردن برای حمایت از چیزی.
مثال: “I’ll go out on a limb and say this plan will work.” (میخواهم ریسک کنم و بگویم این طرح جواب میدهد.)
توضیح: این اصطلاح یعنی برای بیان نظر یا انجام کاری، خطراتی را به جان خریدن. در محیطهای کاری و گفتگوهای رسمی برای ابراز ریسک کردن استفاده میشود.
The grass is greener on the other side – دیگران همیشه بهتر به نظر میرسند (حسرت به زندگی دیگران).
مثال: “She always thinks the grass is greener on the other side, but every place has its problems.” (او همیشه فکر میکند زندگی دیگران بهتر است، اما هر جا مشکلات خودش را دارد.)
توضیح: این اصطلاح وقتی استفاده میشود که کسی فکر میکند زندگی دیگران از زندگی خودش بهتر است و از موقعیت خود ناراضی است. یعنی فکر میکند زندگی دیگران بهتر است و همیشه به زندگی خود حسرت میخورد.
A thorn in one’s flesh – مانعی ناراحتکننده یا اذیتکننده.
مثال: “That constant noise is a thorn in my flesh.” (آن صدای دائمی مثل خاری در پوستم است.)
توضیح: این اصطلاح به چیزی گفته میشود که مکرراً و به شدت فرد را ناراحت یا آزار میدهد. یعنی مشکلی دائمی است که ذهن یا زندگی فرد را اذیت میکند.
A rolling stone gathers no moss – کسی که اهل جابجایی است، مسئولیت یا وابستگی زیادی نمیگیرد.
مثال: “He changes jobs every year; a rolling stone gathers no moss.” (او هر سال شغلش را عوض میکند؛ سنگی که غلت میخورد، خزه نمیگیرد.)
توضیح: این ضربالمثل میگوید کسی که مدام در حال حرکت است، معمولاً مسئولیت یا مشکلات کمتری خواهد داشت. یعنی مردمی که زیاد جابجا میشوند و ریشه نمیگیرند، گرفتار مسئولیتها یا مسائل جدی نمیشوند.
The last straw – آخرین میخ تابوت؛ چیزی که تحمل را لبریز میکند.
مثال: “Missing the meeting was the last straw for the manager.” (غیبت در جلسه برای مدیر آخرین میخ تابوت بود.)
توضیح: این اصطلاح به آخرین مشکلی اشاره دارد که پس از آن دیگر نمیتوان ادامه داد یا تحمل کرد. یعنی اتفاقی که کاسه صبر را لبریز میکند و باعث میشود فرد فوراً واکنش نشان دهد یا تصمیم جدیدی بگیرد.
Hit the road (راه افتادن، شروع سفر): این اصطلاح وقتی به کار میرود که کسی بخواهد حرکت کند یا یک سفر را شروع کند. مثال: “Let’s hit the road early!” (زود راه بیفتیم!). توضیح: یعنی زود سفر کردن یا ترک مکان کنونی برای حرکت به مقصدی جدید.
Travel light (سبک سفر کردن): به معنای این است که هنگام سفر فقط وسایل ضروری را همراه خود ببریم و بار اضافی نباشد. مثال: “I’m traveling light with just a backpack.” (من فقط با یک کولهپشتی سبک سفر میکنم). توضیح: این اصطلاح تأکید دارد که بار سفر نباید سنگین باشد و بهتر است با وسایل کم و سبک سفر کنیم.
Catch the travel bug (اشتیاق به سفر پیدا کردن): وقتی کسی یکباره عشق شدیدی به مسافرت پیدا کند، میگویند که “travel bug” در او افتاده است. مثال: “Ever since his trip to Europe, he has caught the travel bug.” (از وقتی به اروپا رفته، به شدت اشتیاق سفر پیدا کرده است). توضیح: مثل بیماریای است که باعث میشود کسی دائماً بخواهد سفر کند و آداب جدید را تجربه کند.
Off the beaten path (دور از مسیرهای معمول): به مکانها یا مسیرهایی میگویند که کمتر شناختهشده یا دور از جاهای توریستی هستند. مثال: “We found a beautiful village off the beaten path.” (یک روستای زیبا در مسیری دورافتاده پیدا کردیم). توضیح: یعنی جایی که اکثر افراد به آنجا نمیروند؛ معمولاً این مکانها آرامتر و بکرترند و زیبایی خاص خود را دارند.
Live out of a suitcase (همیشه در سفر بودن): یعنی آنقدر زیاد سفر کردن که انگار همیشه محتویات خود را در چمدان و کیف نگه میداری و خانه ثابتی نداری. مثال: “I’ve been living out of a suitcase for the past six months.” (شش ماه است که دائماً در سفرم و انگار زندگیام در چمدانم است). توضیح: معمولاً وقتی فردی برای کار یا تفریح پیوسته در مسیر حرکت است و هرگز خانهی ثابت ندارد، از این اصطلاح استفاده میشود.
On a shoestring (با بودجه خیلی کم): یعنی با حداقل هزینه ممکن سفر کردن. مثال: “They traveled around Asia on a shoestring.” (آنها با کمترین هزینه ممکن اطراف آسیا سفر کردند). توضیح: نشان میدهد که این سفر با خرج بسیار کم انجام شده و از روشهای ارزان (مثل هاستل یا قطارهای محلی) استفاده شده است.
Itchy feet (دلتنگ سفر بودن): وقتی کسی از ماندن در یک مکان خسته و کلافه شده و دوست دارد هرچه زودتر به سفری جدید برود، میگویند itchy feet دارد. مثال: “After staying in one city for a week, she had itchy feet.” (بعد از یک هفته ماندن در یک شهر، دلتنگ سفر شد). توضیح: یعنی فرد احساس میکند باید حرکت کند و دوباره سفر یا ماجراجویی کند.
Pack one’s bags (بستن وسایل سفر): عبارت مجازی است برای آماده شدن جهت سفر و بستن چمدان. مثال: “I guess it’s time to pack our bags and head to the airport.” (فکر کنم وقتشه بار و بندیلمون رو ببندیم و بریم فرودگاه). توضیح: یعنی لوازم سفر را جمع کردن و آماده شدن برای حرکت.
A red-eye flight (پرواز شبانه): اشاره به پروازی دارد که خیلی دیر شب حرکت میکند و صبح زود به مقصد میرسد. مثال: “We took a red-eye flight to save on hotel costs.” (پرواز شبانه گرفتیم تا هزینه هتل را کم کنیم). توضیح: معمولاً به پروازهای خستهکننده شبانه گفته میشود که در حالی که میخوابیم حرکت میکنند و زمان سفر را کوتاهتر میکنند.
Get away from it all (دوری گزیدن از همه چیز): به معنی فاصله گرفتن از دغدغهها و مشغلههای روزمره و رفتن به سفری آرام و بیاسترس است. مثال: “She needed a vacation to get away from it all.” (او نیاز داشت که برای دور شدن از همه چیز به تعطیلات برود). توضیح: یعنی خواستن آرامش و فراموش کردن مشکلات زندگی در سفر.
See the world (دنیا را دیدن): یعنی سفرهای زیادی کردن و دیدن کشورهای مختلف و فرهنگهای گوناگون. مثال: “He plans to take a year off to see the world.” (او برنامه دارد یک سال مرخصی بگیرد و دنیا را گشت بزند). توضیح: یعنی تجربه سفرهای گوناگون و آشنایی با مناطق مختلف کره زمین.
Take the scenic route (رفتن از مسیر زیبا): یعنی برای لذت بردن از مناظر زیبا، مسیر طولانیتر و طبیعتی را انتخاب کردن. مثال: “Instead of the highway, they took the scenic route along the coast.” (آنها به جای بزرگراه، مسیر زیباتری کنار ساحل را انتخاب کردند). توضیح: یعنی میخواهند زمان بیشتری برای تماشای چشماندازهای زیبا صرف کنند، حتی اگر مسیر طولانیتر باشد.
Hit the books (درس خواندن فشرده): وقتی نیاز باشد خیلی جدی و فشرده درس خواند، میگویند “hit the books”. مثال: “Final exams start tomorrow, so it’s time to hit the books.” (امتحانات از فردا شروع میشود، پس وقت آن است که حسابی درس بخوانیم). توضیح: یعنی بهطور جدی شروع به مطالعه کردن و بررسی کتابهای درسی یا جزوات کنید.
Learn by heart (حفظ کردن): به معنای این است که چیزی را طوری یاد بگیری که کاملاً حفظ کنی. مثال: “She learned the poem by heart for the recital.” (او شعر را برای جشن حفظ کرد). توضیح: یعنی بارها تکرار کردهای تا بتوانی بدون نگاه کردن، مطلب را از بر بگویی.
Pass with flying colours (قبولی با نمره عالی): وقتی کسی در امتحانی بسیار خوب عمل کند و نمره بالایی بگیرد، از این اصطلاح استفاده میشود. مثال: “He studied hard and passed the exam with flying colours.” (او سخت درس خواند و با نمره عالی در امتحان قبول شد). توضیح: کنایه از موفقیت درخشان است؛ اصطلاحاً یعنی طوری قبول شدن که همه بگویند خیلی عالی بود.
Teacher’s pet (شاگرد مورد علاقه معلم): به دانشآموزی گفته میشود که معلم او را خیلی دوست دارد یا او را تشویق میکند. مثال: “She’s always answering questions in class; I think she’s the teacher’s pet.” (او همیشه به سوالات کلاس جواب میدهد؛ فکر کنم بچه مورد علاقه معلم است). توضیح: معمولاً بار معنایی طنزآمیز دارد و نشان میدهد آن شاگرد تلاش بیشتری برای جلب توجه معلم میکند.
Brainstorm (ایجاد ایده): یعنی جمع شدن گروهی برای تولید ایدههای جدید درباره یک موضوع. مثال: “We had a brainstorm session to come up with project ideas.” (جلسه طوفان ذهنی داشتیم تا ایدههای پروژه را پیدا کنیم). توضیح: در کلاس یا جلسات علمی استفاده میشود و نشان میدهد همه ایدهها بدون سانسور گفته میشود تا بهترین ایدهها پیداشوند.
Copycat (کپیکار): به کسی گفته میشود که کار یا جواب دیگران را تقلید یا کپی میکند. مثال: “Stop being a copycat and do your own homework.” (دست بردار از این کپی کردن و تکالیفت را خودت انجام بده). توضیح: معمولاً در مدرسه به فردی اطلاق میشود که به جای تلاش خود، از کارهای دیگران کپی میکند.
Cut class (فرار از کلاس) یا Bunk off (بریتانیا): به معنی غیبت از کلاس درس بدون اجازه است. مثال: “He cut class to go to the movies.” (او از کلاس فرار کرد تا به سینما برود). توضیح: در آمریکا «cut class» و در انگلیس «bunk off» میگویند؛ یعنی دانشآموز به درسی که باید باشد، نرفته و میخواهد کار دیگری کند.
Know the ropes (کار را یاد گرفتن): وقتی کسی فوت و فنها یا روشهای یک کار را یاد میگیرد، از این اصطلاح استفاده میشود. مثال: “After a week of orientation, she really knows the ropes at the lab.” (بعد از یک هفته آشنایی، او در آزمایشگاه واقعاً کارها را یاد گرفته است). توضیح: یعنی با گذشت زمان، روشها و قوانین محیط (مثل مدرسه، آزمایشگاه یا دفتر کار) برایش روشن میشود.
Drop out (ترک تحصیل): یعنی مدرسه یا دانشگاه را قبل از اتمام دوره تعطیل کردن و ادامه ندادن. مثال: “He had to drop out of college due to financial problems.” (به دلیل مشکلات مالی مجبور شد دانشگاه را رها کند). توضیح: معمولا به معنی پایان دادن به تحصیل و تمرکز روی کار یا مسائل دیگر است.
Bookworm (کتابخوان): اصطلاح دوستانه برای کسی است که خیلی زیاد مطالعه میکند و به کتاب علاقه دارد. مثال: “She was such a bookworm that the school library became her second home.” (او آنقدر کتابخوان بود که کتابخانه مدرسه برایش مثل خانه دوم شده بود). توضیح: نشان میدهد آن شخص عاشق کتاب و مطالعه است و وقت زیادی را صرف خواندن میکند.
Old school (سنتی): وقتی گفته میشود کسی یا چیزی “old school” است، یعنی روشها یا طرز فکر قدیمی و سنتی دارد. مثال: “He prefers old school teaching methods over new technology.” (او روشهای تدریس قدیمی را نسبت به تکنولوژی جدید ترجیح میدهد). توضیح: یعنی نوستالژیک یا کلاسیک رفتار میکند و روشهای قدیمیتر را قبول دارد.
Eager beaver (شخص خیلی مشتاق و پرتلاش): به کسی گفته میشود که خیلی علاقمند است و همیشه زیاد تلاش میکند. مثال: “She’s an eager beaver who always volunteers for classroom activities.” (او خیلی مشتاق است و همیشه داوطلب فعالیتهای کلاسی میشود). توضیح: یعنی کسی که همیشه فعال و سرزنده است و هر فرصت یادگیری را جدی میگیرد.
Tie the knot (ازدواج کردن): وقتی دو نفر ازدواج میکنند، از این اصطلاح استفاده میشود. مثال: “After five years of dating, they finally tied the knot.” (بعد از پنج سال دوستی، بالاخره ازدواج کردند). توضیح: کنایه از بستن گره است که به معنای متعهد شدن مشترک و زندگی مشترک است.
Break up (تمام کردن رابطه): یعنی خاتمه دادن به یک رابطه عاشقانه یا دوستی. مثال: “They decided to break up after realizing they wanted different things.” (بعد از اینکه فهمیدند خواستههایشان متفاوت است، تصمیم گرفتند رابطه را تمام کنند). توضیح: این عبارت به معنی جدایی دو طرف و پایان یافتن رابطه است.
Get along (with someone) (با کسی خوب بودن): یعنی با کسی رابطه دوستانه و سازگاری داشتن. مثال: “We get along very well with our neighbors.” (ما با همسایهها خیلی خوب کنار میآییم). توضیح: بر تعامل مسالمتآمیز و احترام متقابل در ارتباط تأکید میکند.
Fight like cats and dogs (مثل سگ و گربه دعوا کردن): به معنی دائم مشاجره یا بحث داشتن با کسی است. مثال: “Those two siblings always fight like cats and dogs.” (آن دو خواهر و برادر همیشه مثل سگ و گربه دعوا میکنند). توضیح: یعنی دو نفر خیلی با هم ناسازگارند و مدام میجنگند و صدا بپا میشود.
On the rocks (رابطه نامطمئن): وقتی گفته میشود رابطه on the rocks است، یعنی در بحران یا خطر فروپاشی قرار دارد. مثال: “Their marriage has been on the rocks for months.” (ازدواجشان ماههاست که در بحران است). توضیح: استعارهای است از صخرههایی که کشتی روی آن متلاطم میشود؛ یعنی رابطه دچار مشکلات جدی شده است.
Cold feet (دودل شدن قبل از تصمیم مهم): وقتی قبل از انجام یک تصمیم بزرگ یا تعهد (مثلاً ازدواج) کسی ناگهان دچار اضطراب و تردید میشود، میگویند “cold feet” دارد. مثال: “She got cold feet right before the wedding.” (او درست قبل از عروسی دچار تردید شد). توضیح: یعنی فرد در آخرین لحظه از تصمیمش میترسد یا منصرف میشود.
See eye to eye (دیدگاه مشترک داشتن): به معنی این است که دو نفر کاملاً در مورد چیزی موافق و همنظرند. مثال: “We don’t always see eye to eye on everything.” (ما همیشه در همهچیز موافق نیستیم). توضیح: یعنی در موضوعات مهم توافق ندارند و احتمالاً نظراتشان متفاوت است.
Fall in love (عاشق شدن): یعنی عاشق شدن به صورت عمیق و شروع رابطه عاشقانه. مثال: “They met in college and soon fell in love.” (آنها در دانشگاه همدیگر را دیدند و خیلی زود عاشق هم شدند). توضیح: به روند شروع احساسات عاشقانه اشاره دارد.
Have a crush on (someone) (دلباخته کسی بودن): یعنی پنهانی یا به طور ملایم به کسی علاقهمند بودن، معمولاً بدون اینکه رابطه جدی داشته باشند. مثال: “She had a crush on her classmate but never told him.” (او به همکلاسیاش علاقه داشت ولی هرگز به او نگفت). توضیح: معمولا برای علاقه ابتدایی یا اولی به کار میرود.
Love at first sight (عشق در نگاه اول): وقتی بلافاصله بعد از دیدن کسی، عاشق او شوی، از این اصطلاح استفاده میشود. مثال: “It was love at first sight for them.” (برای آنها عشق در نگاه اول بود). توضیح: یعنی بدون هیچ زمینه قبلی، فقط با یک نگاه، احساس عشق عمیق در هر دو شکل گرفت.
Third wheel (عضو اضافه): وقتی دو نفر با هم قرار دارند و یک نفر سوم که با آنها رابطه ندارد همراهشان باشد، او را «چرخ سوم» مینامند. مثال: “I felt like a third wheel on their date.” (در قرار آنها احساس میکردم یک آدم اضافی هستم). توضیح: یعنی آن شخص نقش زیادی ندارد و بیشتر حس فرد اضافه و بیربط به جمع بودن میدهد.
Patch things up (آشتی کردن): یعنی درست کردن رابطهای که دچار دعوا یا سوءتفاهم شده است. مثال: “They had a big fight but eventually patched things up.” (آنها دعوای بزرگی کردند اما در نهایت آشتی کردند). توضیح: به معنی رفع اختلافات و بازگرداندن رابطه به حالت خوب قبلی است.
Through thick and thin (در خوشی و سختی): یعنی حمایت و همراهی با کسی در تمام روزهای خوب و بد. مثال: “They promised to stay together through thick and thin.” (آنها قول دادند چه خوشی باشد چه سختی، با هم بمانند). توضیح: نشاندهنده وفاداری و پایداری در رابطه است، حتی وقتی شرایط دشوار میشود.
مارا در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
تمام حقوق مادی و معنوی سایت برای اموزشگاه دکتر هراثی محفوظ میباشد