Family (سطح: مبتدی) – خانواده. مثال: “My family is very important to me.” (خانواده برای من خیلی مهم است.)
Parent (سطح: مبتدی) – والد/والدین. مثال: “Parents should support their children’s dreams.” (والدین باید از رویاهای فرزندان خود حمایت کنند.)
Sibling (سطح: متوسط) – خواهر یا برادر. مثال: “I have two siblings, a brother and a sister.” (من یک برادر و یک خواهر دارم.)
Cousin (سطح: متوسط) – پسرعمو، دخترعمو، پسرخاله یا دخترخاله (خویشاوند نزدیک). مثال: “I often visit my cousins during summer vacations.” (من اغلب در تعطیلات تابستانی به دیدن پسرعموهایم میروم.)
Aunt (سطح: مبتدی) – خاله یا عمه. مثال: “My aunt is coming to visit us tomorrow.” (خاله/عمهام فردا پیش ما میآید.)
Marriage (سطح: متوسط) – ازدواج. مثال: “They decided to have a simple marriage ceremony.” (آنها تصمیم گرفتند مراسم ازدواج سادهای برگزار کنند.)
Spouse (سطح: متوسط) – همسر. مثال: “He introduced his spouse to his colleagues.” (او همسرش را به همکارانش معرفی کرد.)
Love (سطح: مبتدی) – عشق. مثال: “Love is essential in every family.” (عشق در هر خانوادهای ضروری است.)
Trust (سطح: پیشرفته) – اعتماد. مثال: “Trust forms the foundation of any strong relationship.” (اعتماد پایهٔ هر رابطهٔ قوی است.)
Friendship (سطح: متوسط) – دوستی. مثال: “Their friendship has lasted for years.” (دوستی آنها سالها دوام یافته است.)
Fruit (سطح: مبتدی) – میوه. مثال: “I eat a piece of fruit every day.” (من هر روز یک عدد میوه میخورم.)
Vegetable (سطح: مبتدی) – سبزیجات. مثال: “Green vegetables are very healthy.” (سبزیجات سبز بسیار مغذی هستند.)
Meal (سطح: مبتدی) – وعده غذایی. مثال: “We had a healthy meal together.” (ما با هم یک وعده غذایی سالم صرف کردیم.)
Cuisine (سطح: متوسط) – سبک آشپزی (مثلاً غذای ایتالیایی، هندی). مثال: “Indian cuisine is known for its spices.” (آشپزی هندی به ادویههایش معروف است.)
Ingredient (سطح: متوسط) – ماده تشکیلدهنده (غذا). مثال: “Flour is a basic ingredient for making bread.” (آرد یکی از مواد اصلی در تهیه نان است.)
Recipe (سطح: متوسط) – دستور پخت. مثال: “I found a recipe for chocolate cake.” (من دستور پخت یک کیک شکلاتی را پیدا کردم.)
Flavor (سطح: متوسط) – طعم. مثال: “The soup has a spicy flavor.” (این سوپ طعم تند و خوشمزهای دارد.)
Nutrition (سطح: متوسط) – تغذیه (مواد مغذی). مثال: “Good nutrition is important for health.” (تغذیه مناسب برای سلامتی مهم است.)
Beverage (سطح: متوسط) – نوشیدنی. مثال: “They served cold beverages by the pool.” (آنها کنار استخر نوشیدنیهای سرد سرو کردند.)
Dessert (سطح: متوسط) – دسر. مثال: “We had ice cream for dessert.” (ما برای دسر بستنی خوردیم.)
Delicious (سطح: مبتدی) – خوشمزه. مثال: “The pasta was delicious.” (ماکارونی خوشمزه بود.)
Fresh (سطح: متوسط) – تازه. مثال: “Fresh vegetables are available at the market.” (سبزیجات تازه در بازار موجود است.)
Organic (سطح: پیشرفته) – ارگانیک (بدون مواد شیمیایی). مثال: “She prefers to buy organic fruits.” (او ترجیح میدهد میوههای ارگانیک بخرد.)
Trip (سطح: مبتدی) – سفر. مثال: “Our trip to France was exciting.” (سفر ما به فرانسه هیجانانگیز بود.)
Destination (سطح: متوسط) – مقصد. مثال: “Our final destination was a small village.” (مقصد نهایی ما یک روستای کوچک بود.)
Itinerary (سطح: پیشرفته) – برنامه سفر. مثال: “She prepared a detailed itinerary for the trip.” (او برنامه سفر دقیقی را برای این سفر تهیه کرد.)
Accommodation (سطح: متوسط) – محل اقامت (مانند هتل). مثال: “We need to book our accommodation in advance.” (ما باید محل اقامت خود را از قبل رزرو کنیم.)
Tourist attraction (سطح: متوسط) – جاذبه گردشگری. مثال: “The Eiffel Tower is a famous tourist attraction.” (برج ایفل یک جاذبه گردشگری معروف است.)
Passport (سطح: مبتدی) – گذرنامه. مثال: “You should renew your passport before traveling.” (قبل از سفر باید گذرنامهتان را تمدید کنید.)
Visa (سطح: متوسط) – ویزا. مثال: “Many tourists need a visa to enter some countries.” (بسیاری از گردشگران برای ورود به بعضی کشورها به ویزا نیاز دارند.)
Souvenir (سطح: متوسط) – سوغات (یادگاری سفر). مثال: “I bought a small souvenir from the museum shop.” (من یک سوغات کوچک از فروشگاه موزه خریدم.)
Flight (سطح: مبتدی) – پرواز. مثال: “My flight to New York was delayed.” (پرواز من به نیویورک تأخیر داشت.)
Ticket (سطح: مبتدی) – بلیط. مثال: “I need to buy a train ticket to the city.” (من باید یک بلیط قطار به شهر بخرم.)
Tourist (سطح: مبتدی) – گردشگر. مثال: “Tourists visit this beach every summer.” (گردشگران هر تابستان به این ساحل میآیند.)
Guidebook (سطح: متوسط) – کتاب راهنما. مثال: “He always carries a guidebook when traveling.” (او هنگام سفر همیشه یک کتاب راهنما همراه دارد.)
Culture (سطح: متوسط) – فرهنگ (مردم یک کشور). مثال: “Traveling allows you to experience new cultures.” (سفر کردن این امکان را میدهد که فرهنگهای جدید را تجربه کنید.)
Adventure (سطح: متوسط) – ماجراجویی. مثال: “Camping in the mountains was a real adventure.” (چادر زدن در کوهستان یک ماجراجویی واقعی بود.)
Teacher (سطح: مبتدی) – معلم. مثال: “The teacher explained the lesson clearly.” (معلم درس را به روشنی توضیح داد.)
Student (سطح: مبتدی) – دانشآموز/دانشجو. مثال: “Every student has a notebook.” (هر دانشآموز یک دفترچه دارد.)
Classroom (سطح: مبتدی) – کلاس درس. مثال: “The classroom was full of students.” (کلاس درس پر از دانشآموز بود.)
Homework (سطح: مبتدی) – تکالیف مدرسه. مثال: “I have to finish my homework tonight.” (من باید امشب تکالیفم را تمام کنم.)
Exam (سطح: مبتدی) – امتحان. مثال: “She studied hard for the final exam.” (او برای امتحان نهایی خیلی درس خواند.)
University (سطح: مبتدی) – دانشگاه. مثال: “He applied to a university abroad.” (او برای تحصیل در یک دانشگاه خارجی درخواست داد.)
Curriculum (سطح: متوسط) – برنامه درسی. مثال: “The school updated its math curriculum this year.” (مدرسه برنامه درسی درس ریاضی خود را امسال بهروز کرد.)
Scholarship (سطح: پیشرفته) – بورسیه تحصیلی. مثال: “She won a scholarship to study in America.” (او یک بورسیه برای تحصیل در آمریکا دریافت کرد.)
Research (سطح: متوسط) – تحقیق/پژوهش. مثال: “His research focuses on environmental science.” (پژوهش او بر علوم محیطزیست متمرکز است.)
Lecture (سطح: متوسط) – سخنرانی درسی. مثال: “The professor gave an interesting lecture on history.” (استاد یک سخنرانی جالب درباره تاریخ ارائه داد.)
Degree (سطح: متوسط) – مدرک تحصیلی. مثال: “She earned her degree in physics.” (او مدرک خود را در رشته فیزیک گرفت.)
Professor (سطح: متوسط) – استاد دانشگاه. مثال: “The professor assigned a lot of reading.” (استاد دانشگاه تعداد زیادی مقاله برای مطالعه تعیین کرد.)
Campus (سطح: متوسط) – محوطه دانشگاه. مثال: “The campus library is open 24/7.” (کتابخانه دانشگاه شبانهروز باز است.)
Tuition (سطح: متوسط) – شهریه. مثال: “Tuition at private universities is usually high.” (شهریه دانشگاههای خصوصی معمولاً بالا است.)
Job (سطح: مبتدی) – شغل. مثال: “She is looking for a new job.” (او به دنبال یک شغل جدید میگردد.)
Work (سطح: مبتدی) – کار. مثال: “He goes to work by bus every day.” (او هر روز با اتوبوس به محل کار میرود.)
Career (سطح: متوسط) – مسیر شغلی/حرفه. مثال: “She has built a successful career in law.” (او در رشته حقوق یک مسیر شغلی موفق را طی کرده است.)
Employee (سطح: مبتدی) – کارمند. مثال: “The employees work in three shifts.” (کارمندان در سه شیفت کار میکنند.)
Employer (سطح: متوسط) – کارفرما. مثال: “The employer approved the budget.” (کارفرما بودجه را تأیید کرد.)
Salary (سطح: مبتدی) – حقوق (ماهانه). مثال: “He asked for a higher salary.” (او درخواست حقوق بالاتری کرد.)
Promotion (سطح: متوسط) – ارتقاء شغلی. مثال: “She received a promotion at work.” (او در محل کار ارتقاء رتبه گرفت.)
Interview (سطح: متوسط) – مصاحبه شغلی. مثال: “He has a job interview tomorrow.” (او فردا یک مصاحبه کاری دارد.)
Resume (سطح: متوسط) – رزومه (سوابق کاری). مثال: “She updated her resume before applying.” (او قبل از ارسال درخواست کار، رزومه خود را بهروز کرد.)
Boss (سطح: مبتدی) – رئیس. مثال: “My boss praised my performance.” (رئیسم از عملکرد من تعریف کرد.)
Colleague (سطح: متوسط) – همکار. مثال: “Her colleagues helped her with the project.” (همکاران او در پروژه به او کمک کردند.)
Responsibility (سطح: متوسط) – مسئولیت. مثال: “He takes his responsibilities seriously.” (او مسئولیتهایش را جدی میگیرد.)
Meeting (سطح: متوسط) – جلسه. مثال: “We have a meeting with the manager today.” (امروز یک جلسه با مدیر داریم.)
Vacation (سطح: متوسط) – تعطیلات/مرخصی. مثال: “He is on vacation next week.” (او هفته آینده در مرخصی است.)
Store (سطح: مبتدی) – فروشگاه. مثال: “I went to the store to buy bread.” (من برای خرید نان به فروشگاه رفتم.)
Market (سطح: مبتدی) – بازار. مثال: “The farmer sells vegetables at the market.” (کشاورز سبزیجاتش را در بازار میفروشد.)
Mall (سطح: متوسط) – مرکز خرید. مثال: “They enjoyed shopping at the new mall.” (آنها از خرید در مرکز خرید جدید لذت بردند.)
Price (سطح: مبتدی) – قیمت. مثال: “The price of this shirt is very high.” (قیمت این پیراهن خیلی بالا است.)
Discount (سطح: مبتدی) – تخفیف. مثال: “I bought the jacket at a discount.” (من ژاکت را با تخفیف خریدم.)
Bargain (سطح: متوسط) – چانه زدن؛ معامله خوب. مثال: “She knows how to bargain at the market.” (او در بازار میداند چگونه چانه بزند.)
Sale (سطح: مبتدی) – حراج، فروش ویژه. مثال: “All items are on sale this week.” (تمام کالاها این هفته در حراج هستند.)
Customer (سطح: مبتدی) – مشتری. مثال: “The store has many loyal customers.” (این فروشگاه مشتریان وفادار زیادی دارد.)
Return (سطح: متوسط) – بازگرداندن کالا. مثال: “You can return the product if it is defective.” (در صورت معیوب بودن میتوانید کالا را پس بدهید.)
Refund (سطح: متوسط) – بازپرداخت، استرداد پول. مثال: “They gave me a refund when the product was defective.” (وقتی کالا معیوب بود، پولم را پس دادند.)
Receipt (سطح: متوسط) – رسید (رسید خرید). مثال: “Keep the receipt for your records.” (رسید را برای سوابق خود نگه دارید.)
Cashier (سطح: متوسط) – صندوقدار. مثال: “The cashier gave me my change after I paid.” (پس از پرداخت، صندوقدار پول اضافه را به من داد.)
Brand (سطح: متوسط) – برند (مارک). مثال: “She likes clothes of well-known brands.” (او لباسهای برندهای معروف را دوست دارد.)
Quality (سطح: متوسط) – کیفیت. مثال: “The quality of this product is excellent.” (کیفیت این محصول عالی است.)
Nature (سطح: مبتدی) – طبیعت. مثال: “We should protect nature for future generations.” (ما باید طبیعت را برای نسلهای آینده حفظ کنیم.)
Environment (سطح: مبتدی) – محیط زیست. مثال: “Pollution is harmful to the environment.” (آلودگی برای محیط زیست مضر است.)
Climate (سطح: متوسط) – آبوهوا/اقلیم. مثال: “Climate change affects weather patterns worldwide.” (تغییرات آبوهوا الگوهای اقلیمی جهان را تحت تأثیر قرار میدهد.)
Pollution (سطح: مبتدی) – آلودگی. مثال: “Air pollution causes health problems.” (آلودگی هوا مشکلات سلامتی ایجاد میکند.)
Recycle (سطح: متوسط) – بازیافت. مثال: “We should recycle plastic bottles.” (ما باید بطریهای پلاستیکی را بازیافت کنیم.)
Conservation (سطح: پیشرفته) – حفاظت (از محیط زیست). مثال: “Conservation of natural habitats is crucial.” (حفاظت از زیستگاههای طبیعی بسیار مهم است.)
Ecosystem (سطح: متوسط) – اکوسیستم. مثال: “Every species plays a role in the ecosystem.” (هر گونه نقشی در اکوسیستم دارد.)
Habitat (سطح: متوسط) – زیستگاه. مثال: “Wetlands are important habitats for many animals.” (باتلاقها زیستگاههای مهمی برای بسیاری از حیوانات هستند.)
Wildlife (سطح: متوسط) – حیات وحش. مثال: “The park is home to diverse wildlife.” (این پارک زیستگاه حیاتوحش متنوعی است.)
Biodiversity (سطح: پیشرفته) – تنوع زیستی. مثال: “Deforestation threatens biodiversity.” (قطع درختان تنوع زیستی را تهدید میکند.)
Renewable (سطح: متوسط) – تجدیدپذیر (مانند انرژی تجدیدپذیر). مثال: “We use renewable energy like solar power.” (ما از انرژیهای تجدیدپذیر مانند انرژی خورشیدی و بادی استفاده میکنیم.)
Sustainable (سطح: متوسط) – پایدار. مثال: “They use sustainable farming methods.” (آنها از روشهای کشاورزی پایدار استفاده میکنند.)
Deforestation (سطح: متوسط) – جنگلزدایی. مثال: “Deforestation has increased CO₂ levels.” (قطع درختان باعث افزایش سطح دیاکسید کربن شده است.)
Climate change (سطح: پیشرفته) – تغییرات اقلیمی. مثال: “Climate change affects global temperatures.” (تغییرات اقلیمی دمای زمین را تحت تأثیر قرار میدهد.)
Be (بودن): این فعل به معنای «وجود داشتن/بودن» است. مثال: “I am a teacher.” (من معلم هستم.) سطح: مبتدی.
Have (داشتن): به معنای «داشتن/متعلق بودن» است. مثال: “I have a book.” (من یک کتاب دارم.) سطح: مبتدی.
Do (انجام دادن): این فعل نشاندهنده انجام کاری است. مثال: “I do my homework.” (من تکلیفم را انجام میدهم.) سطح: مبتدی.
Say (گفتن): به معنی «گفتن/اظهار کردن» است. مثال: “She says hello.” (او سلام میگوید.) سطح: مبتدی.
Go (رفتن): به معنای «رفتن/حرکت کردن به جایی» است. مثال: “I go to school every day.” (من هر روز به مدرسه میروم.) سطح: مبتدی.
Get (گرفتن/رسیدن): این فعل «گرفتن/دریافت کردن» یا «رسیدن به جایی» را بیان میکند. مثال: “I get a gift.” (من یک هدیه میگیرم.) سطح: مبتدی.
Make (ساختن/درست کردن): به معنی «ساختن/ایجاد کردن چیزی» است. مثال: “I make a cake.” (من یک کیک درست میکنم.) سطح: مبتدی.
Know (دانستن): به معنای «دانستن/آگاهی داشتن» است. مثال: “I know the answer.” (من جواب را میدانم.) سطح: مبتدی.
Think (فکر کردن): این فعل «فکر کردن/به این نتیجه رسیدن» را نشان میدهد. مثال: “I think about my future.” (من به آیندهام فکر میکنم.) سطح: مبتدی.
Take (گرفتن/برداشتن): به معنی «گرفتن/برداشتن چیزی» است. مثال: “Take the book.” (کتاب را بردار.) سطح: مبتدی.
See (دیدن): این فعل به «دیدن/تماشا کردن» اشاره دارد. مثال: “I see a bird.” (من یک پرنده میبینم.) سطح: مبتدی.
Come (آمدن): به معنی «آمدن/رسیدن» است. مثال: “She comes home late.” (او دیر به خانه میآید.) سطح: مبتدی.
Want (خواستن): فعل «خواستن/تمایل داشتن» را بیان میکند. مثال: “I want an apple.” (من یک سیب میخواهم.) سطح: مبتدی.
Look (نگاه کردن): به معنای «نگاه کردن/دیدن چیزی» است. مثال: “Look at this!” (به این نگاه کن!) سطح: مبتدی.
Use (استفاده کردن): این فعل نشاندهنده «بهکار بردن/استفاده کردن از چیزی» است. مثال: “I use a computer.” (من از کامپیوتر استفاده میکنم.) سطح: مبتدی.
Find (یافتن): به معنی «پیدا کردن/یافتن چیزی» است. مثال: “I find my keys.” (من کلیدهایم را پیدا میکنم.) سطح: مبتدی.
Give (دادن): این فعل «دادن/اعطا کردن» را نشان میدهد. مثال: “Give me the pen.” (خودکار را به من بده.) سطح: مبتدی.
Tell (گفتن/اطلاع دادن): به معنی «گفتن/به کسی چیزی را اطلاع دادن» است. مثال: “Tell me the truth.” (حقیقت را به من بگو.) سطح: مبتدی.
Work (کار کردن): این فعل «کار کردن/مشغول کار بودن» را بیان میکند. مثال: “I work in a bank.” (من در یک بانک کار میکنم.) سطح: مبتدی.
Try (سعی کردن): به معنای «سعی کردن/آزمودن» است. مثال: “I try my best.” (من نهایت تلاشم را میکنم.) سطح: مبتدی.
Ask (پرسیدن/درخواست کردن): این فعل «پرسیدن/درخواست چیزی» را نشان میدهد. مثال: “She asks a question.” (او یک سؤال میپرسد.) سطح: مبتدی.
Need (نیاز داشتن): به معنی «نیاز داشتن/ضرورت داشتن» است. مثال: “I need help.” (من به کمک نیاز دارم.) سطح: مبتدی.
Feel (احساس کردن): این فعل «احساس کردن/حس کردن» را نشان میدهد. مثال: “I feel happy.” (من احساس خوشحالی میکنم.) سطح: مبتدی.
Become (شدن): فعل «شدن/تبدیل شدن» را بیان میکند. مثال: “He becomes a doctor.” (او دکتر میشود.) سطح: متوسط.
Leave (ترک کردن): به معنی «ترک کردن/رفتن از جایی» است. مثال: “I leave the house.” (من از خانه خارج میشوم.) سطح: مبتدی.
Put (گذاشتن): این فعل «گذاشتن/قرار دادن چیزی» را نشان میدهد. مثال: “Put the book on the table.” (کتاب را روی میز بگذار.) سطح: مبتدی.
Mean (معنی دادن): به معنای «معنی دادن/منظور داشتن» است. مثال: “What does this word mean?” (این کلمه چه معنی دارد؟) سطح: متوسط.
Keep (نگه داشتن): فعل «نگه داشتن/حفظ کردن» را بیان میکند. مثال: “Keep the change.” (بقیه پول را بردار.) سطح: مبتدی.
Let (اجازه دادن): به معنی «اجازه دادن/رها کردن» است. مثال: “Let me go.” (بگذار بروم.) سطح: مبتدی.
Begin (شروع کردن): این فعل «شروع کردن» را نشان میدهد. مثال: “We begin the class.” (ما کلاس را شروع میکنیم.) سطح: متوسط.
Seem (به نظر رسیدن): به معنی «به نظر رسیدن/معلوم بودن» است. مثال: “It seems difficult.” (این کار دشوار به نظر میرسد.) سطح: متوسط.
Help (کمک کردن): فعل «کمک کردن به کسی» را بیان میکند. مثال: “I help my friend.” (من به دوستم کمک میکنم.) سطح: مبتدی.
Talk (صحبت کردن): این فعل «صحبت کردن/گفتگو کردن» را نشان میدهد. مثال: “They talk loudly.” (آنها بلند صحبت میکنند.) سطح: مبتدی.
Turn (چرخیدن/پیچیدن): به معنی «چرخیدن/تبدیل شدن» است. مثال: “Turn left.” (به سمت چپ بپیچ.) سطح: مبتدی.
Big (بزرگ): به معنای «بزرگ/عظیم» است. مثال: “This house is big.” (این خانه بزرگ است.) سطح: مبتدی.
Small (کوچک): معنی «کوچک/ریز» را دارد. مثال: “The cat is small.” (گربه کوچک است.) سطح: مبتدی.
Good (خوب): صفتی است به معنی «خوب/مناسب». مثال: “She is a good student.” (او دانشآموز خوبی است.) سطح: مبتدی.
Bad (بد): به معنای «بد/ناخوشایند» است. مثال: “This is a bad idea.” (این ایده بدی است.) سطح: مبتدی.
New (جدید): معنی «جدید/نو» دارد. مثال: “I bought a new car.” (من یک ماشین جدید خریدم.) سطح: مبتدی.
Old (قدیمی): به معنی «کهنه/قدیمی» است. مثال: “He has an old bike.” (او دوچرخه قدیمی دارد.) سطح: مبتدی.
Young (جوان): معنی «جوان/نوجوان» را دارد. مثال: “They were young.” (آنها جوان بودند.) سطح: مبتدی.
Important (مهم): به معنای «مهم/ضروری» است. مثال: “This is an important message.” (این یک پیام مهم است.) سطح: متوسط.
Right (درست): صفت «درست/صحیح» است. مثال: “You are right.” (تو درست میگویی.) سطح: متوسط.
Wrong (اشتباه): به معنی «اشتباه/نادرست» است. مثال: “That’s the wrong answer.” (آن پاسخ اشتباه است.) سطح: متوسط.
Sure (مطمئن): معنی «مطمئن/قطعی» را دارد. مثال: “Are you sure?” (مطمئنی؟) سطح: متوسط.
Only (تنها): به معنی «تنها/فقط» است. مثال: “She is the only child.” (او تنها فرزند است.) سطح: متوسط.
Different (مختلف): این صفت «متفاوت/مختلف» را نشان میدهد. مثال: “They have different opinions.” (آنها نظرات متفاوتی دارند.) سطح: متوسط.
Free (رایگان/آزاد): معنی «بدون هزینه/آزاد» دارد. مثال: “The museum is free.” (ورود به موزه رایگان است.) سطح: متوسط.
Full (پر): صفتی است به معنی «پر/کامِل». مثال: “The glass is full.” (لیوان پر است.) سطح: متوسط.
Easy (آسان): به معنای «آسان/ساده» است. مثال: “This exercise is easy.” (این تمرین آسان است.) سطح: مبتدی.
Hard (سخت): معنی «سخت/دشوار» را دارد. مثال: “Math is hard for me.” (ریاضی برای من سخت است.) سطح: مبتدی.
Clear (واضح): به معنی «واضح/آشکار» است. مثال: “It’s clear now.” (حالا واضح است.) سطح: متوسط.
Certain (مطمئن/خاص): معنی «مطمئن/خاص» را میدهد. مثال: “I’m certain about that.” (من در این باره مطمئنم.) سطح: متوسط.
Open (باز): صفت «باز/گشوده» است. مثال: “The door is open.” (در باز است.) سطح: متوسط.
Short (کوتاه): به معنی «کوتاه/کمطول» است. مثال: “He has short hair.” (او موهای کوتاهی دارد.) سطح: مبتدی.
Long (بلند): صفت «بلند/دراز» است. مثال: “She wrote a long letter.” (او یک نامه بلند نوشت.) سطح: مبتدی.
Likely (احتمالاً): معنی «محتمل/قابل پیشبینی» را دارد. مثال: “It’s likely to rain.” (احتمال بارش باران وجود دارد.) سطح: متوسط.
Natural (طبیعی): به معنی «طبیعی/خدادادی» است. مثال: “She has a natural talent.” (او استعداد طبیعی دارد.) سطح: متوسط.
Common (رایج): صفت «متداول/رایج» است. مثال: “This word is common.” (این کلمه رایج است.) سطح: متوسط.
Happy (خوشحال): معنی «خوشحال/شاد» را دارد. مثال: “We are happy.” (ما خوشحالیم.) سطح: مبتدی.
Ready (آماده): به معنای «آماده/حاضر» است. مثال: “They are ready to go.” (آنها آماده رفتن هستند.) سطح: مبتدی.
Serious (جدی): صفت «جدی/سختگیر» است. مثال: “He is a serious person.” (او فرد جدیای است.) سطح: متوسط.
Similar (مشابه): به معنی «مشابه/شبیه» است. مثال: “The two cars are similar.” (آن دو ماشین مشابه هم هستند.) سطح: متوسط.
Special (خاص): معنی «خاص/ویژه» را میدهد. مثال: “This is a special gift.” (این یک هدیه ویژه است.) سطح: متوسط.
Possible (ممکن): به معنای «ممکن/احتمال دارد» است. مثال: “Anything is possible.” (هر چیزی ممکن است.) سطح: متوسط.
Nice (خوب/خوشایند): صفت «خوب/دلپذیر» است. مثال: “What a nice day!” (چه روز خوبی!) سطح: مبتدی.
Public (عمومی): معنی «عمومی/ملی» را دارد. مثال: “It’s a public holiday.” (این یک تعطیل رسمی است.) سطح: متوسط.
Always (همیشه): به معنای «همیشه/همواره» است. مثال: “I always eat breakfast.” (من همیشه صبحانه میخورم.) سطح: مبتدی.
Usually (معمولاً): این قید «معمولاً/اغلب اوقات» را نشان میدهد. مثال: “He usually walks to work.” (او معمولاً با پیادهروی به محل کار میرود.) سطح: متوسط.
Often (اغلب): به معنی «اغلب/زیاد» است. مثال: “We often meet here.” (ما اغلب اینجا ملاقات میکنیم.) سطح: مبتدی.
Sometimes (گاهی): این قید «گاهی/بعضی مواقع» را نشان میدهد. مثال: “Sometimes I read books.” (گاهی کتاب میخوانم.) سطح: مبتدی.
Never (هرگز): به معنای «هرگز/هیچوقت» است. مثال: “She never smokes.” (او هرگز سیگار نمیکشد.) سطح: مبتدی.
Again (دوباره): معنی «دوباره/یک بار دیگر» را میدهد. مثال: “Try again.” (دوباره تلاش کن.) سطح: مبتدی.
Still (هنوز): به معنی «هنوز/بیدرنگ» است. مثال: “He is still sleeping.” (او هنوز خواب است.) سطح: مبتدی.
Already (قبلاً): این قید «قبلاً/از قبل» را نشان میدهد. مثال: “I have already eaten.” (من قبلاً غذا خوردهام.) سطح: متوسط.
Soon (به زودی): به معنای «به زودی/در آینده نزدیک» است. مثال: “She will come soon.” (او به زودی میآید.) سطح: مبتدی.
Late (دیر): معنی «دیر/تاخیر» را دارد. مثال: “Don’t be late!” (دیر نکن!) سطح: مبتدی.
Early (زود): این قید «زود/در زمان مناسب» را نشان میدهد. مثال: “I wake up early.” (من زود بیدار میشوم.) سطح: مبتدی.
Now (اکنون): به معنای «اکنون/همین حالا» است. مثال: “Let’s start now.” (بیایید حالا شروع کنیم.) سطح: مبتدی.
Then (سپس): معنی «سپس/بعداً» را میدهد. مثال: “I finished work, then I went home.” (من کارم را تمام کردم، سپس به خانه رفتم.) سطح: مبتدی.
After (بعداً): این قید «بعداً/پس از آن» را نشان میدهد. مثال: “We will talk after dinner.” (بعد از شام صحبت میکنیم.) سطح: مبتدی.
Before (قبل): به معنای «قبل/پیش از آن» است. مثال: “Call me before you leave.” (قبل از رفتن با من تماس بگیر.) سطح: مبتدی.
Immediately (فوراً): معنی «فوراً/بلافاصله» را میدهد. مثال: “He answered immediately.” (او فوراً پاسخ داد.) سطح: متوسط.
Quickly (سریعاً): این قید «سریعاً/با سرعت» را نشان میدهد. مثال: “Run quickly!” (سریع بدو!) سطح: متوسط.
Slowly (آهسته): به معنای «آهسته/کمسرعت» است. مثال: “She speaks slowly.” (او آهسته صحبت میکند.) سطح: متوسط.
Well (خوب): معنی «خوب/بهخوبی» را دارد. مثال: “He plays piano well.” (او پیانو را خوب مینوازد.) سطح: مبتدی.
Badly (بد): این قید «بد/بهطور بد» را نشان میدهد. مثال: “She cooks badly.” (او آشپزی خوبی ندارد.) سطح: متوسط.
Easily (بهراحتی): به معنای «بهراحتی/آسانی» است. مثال: “He solved it easily.” (او بهراحتی آن را حل کرد.) سطح: متوسط.
Clearly (واضحاً): معنی «واضحاً/بهروشنی» را میدهد. مثال: “She explained it clearly.” (او آن را واضح توضیح داد.) سطح: متوسط.
Exactly (دقیقاً): این قید «دقیقاً/همانطور که گفته شد» را نشان میدهد. مثال: “That’s exactly right.” (دقیقاً درست است.) سطح: متوسط.
Together (با هم): به معنای «با هم/یکجا» است. مثال: “Let’s go together.” (بیایید با هم برویم.) سطح: مبتدی.
Only (فقط): معنی «فقط/منحصراً» را دارد. مثال: “Only she knows.” (فقط او میداند.) سطح: متوسط.
Just (همین حالا/فقط): این قید «فقط/همینالان» را نشان میدهد. مثال: “I just arrived.” (من همین الان رسیدم.) سطح: متوسط.
Maybe (شاید): به معنای «شاید/احتمالاً» است. مثال: “Maybe I’ll go.” (شاید بروم.) سطح: متوسط.
Probably (احتمالاً): معنی «احتمالاً/بهاحتمال زیاد» را میدهد. مثال: “They will probably come.” (احتمالاً آنها خواهند آمد.) سطح: متوسط.
Actually (در واقع): این قید «در واقع/واقعاً» را نشان میدهد. مثال: “Actually, I forgot.” (در واقع فراموش کردم.) سطح: متوسط.
Eventually (سرانجام): به معنای «سرانجام/در نهایت» است. مثال: “She eventually agreed.” (او سرانجام موافقت کرد.) سطح: متوسط.
Very (خیلی): معنی «خیلی/بسیار» را دارد. مثال: “I am very tired.” (من خیلی خستهام.) سطح: مبتدی.
Too (خیلی/نیز): این قید «خیلی/نیز» را نشان میدهد. مثال: “It’s too hot.” (خیلی گرم است.) سطح: مبتدی.
Enough (کافی): به معنای «کافی/به اندازه» است. مثال: “That’s enough water.” (آب کافی است.) سطح: متوسط.
خانوادهی واژگان (Word Family) مجموعهای از کلمات انگلیسی است که یک ریشهٔ مشترک دارند و پیشوندها یا پسوندهای متفاوتی به آن ریشه افزوده شده است. کلمات خانوادهای معمولاً در معنا و ساختار به هم مرتبطند و آشنایی با خانوادهی یک کلمه به یادگیرنده کمک میکند معنای کلمات جدیدی را که ریشهٔ مشترک دارند حدس بزند. همچنین مطالعات نشان دادهاند آموزش آگاهی واژگانی و تحلیل اجزای کلمه (مانند ریشه، پیشوند و پسوند) با بهبود مهارت خواندن و هجی و درک واژگان جدید همراه است. به همین دلیل شناخت خانوادههای واژگانی و آموختن ریشهها و افعال و پسوندها، ابزاری قوی برای گسترش واژگان و تسریع روند یادگیری زبان است.
بسیاری از واژگان جدید انگلیسی با افزودن پیشوند یا پسوند به یک ریشه ساخته میشوندreadingrockets.org. در این روش، ابتدا ریشهٔ پایه (که خود معنایی مستقل دارد) شناسایی میشود و سپس با اضافه کردن پیشوند و/یا پسوندهای شناختهشده کلمات جدیدی شکل میگیرد. به عنوان مثال، پیشوند un- به معنی «نه، غیر» است، پسوند re- به معنی «دوباره»، و پسوند -ly برای تبدیل صفات به قید استفاده میشود. برخی مثالهای متداول از این فرآیند عبارتند از:
پیشوند un- (نه): مانند unhappy («ناراضی»، adjective).
پیشوند re- (دوباره): مانند replay («دوباره پخش کردن»، فعل).
پسوند -ful (دارای … بودن): مانند careful («دقیق، محتاط»، adjective).
پسوند -ness (وضعیت یا حالت): مانند happiness («شادی»، noun).
پسوند -ly (بهطور … بودن): مانند happily («شادانه»، adverb).
این مثالها نشان میدهند چگونه با اضافه کردن پیشوندها و پسوندهای مختلف به یک ریشهٔ پایه میتوان خانوادهای از کلمات مرتبط را شکل داد و دامنه واژگان پیرامون یک مفهوم را گسترش داد.
برخی ریشههای رایج انگلیسی و خانوادههای واژگانی مربوط به آنها عبارتند از:
Act (انجام دادن):
act (فعل): «عمل کردن، اقدام کردن». مثال: “In an emergency, people must act quickly.” (در شرایط اضطراری، افراد باید سریعاً عمل کنند.) (سطح: مبتدی)
actor (اسم): «بازیگر». مثال: “He wants to be an actor when he grows up.” (او میخواهد وقتی بزرگ شد بازیگر شود.) (سطح: مبتدی)
action (اسم): «عمل، اقدام». مثال: “She took immediate action and called the police.” (او بلافاصله اقدام کرد و پلیس را خبر کرد.) (سطح: متوسط)
active (صفت): «فعال». مثال: “My dog is very active and likes to run.” (سگم بسیار فعال است و دوست دارد بدود.) (سطح: متوسط)
actively (قید): «بهطور فعال». مثال: “He actively participates in class activities.” (او بهطور فعال در فعالیتهای کلاسی شرکت میکند.) (سطح: متوسط)
Beauty (زیبایی):
beauty (اسم): «زیبایی». مثال: “The beauty of the sunset impressed everyone.” (زیبایی غروب خورشید همه را تحت تأثیر قرار داد.) (سطح: متوسط)
beautiful (صفت): «زیبا». مثال: “That is a beautiful painting.” (آن یک نقاشی زیباست.) (سطح: مبتدی)
beautifully (قید): «بهصورت زیبا». مثال: “She sings beautifully.” (او بهصورت زیبایی آواز میخواند.) (سطح: متوسط)
beautify (فعل): «زیبا کردن». مثال: “She decided to beautify her room with flowers.” (او تصمیم گرفت اتاقش را با گلها زیبا کند.) (سطح: پیشرفته)
Create (خلق کردن):
create (فعل): «خلق کردن». مثال: “He will create a new design.” (او یک طرح جدید خلق خواهد کرد.) (سطح: متوسط)
creation (اسم): «آفرینش، ایجاد». مثال: “The creation of this program took months.” (ایجاد این برنامه ماهها طول کشید.) (سطح: پیشرفته)
creative (صفت): «خلاق». مثال: “She is a very creative student.” (او یک دانشآموز بسیار خلاق است.) (سطح: متوسط)
creatively (قید): «بهصورت خلاقانه». مثال: “He expressed himself creatively through art.” (او خود را بهصورت خلاقانه از طریق هنر بیان کرد.) (سطح: متوسط)
Help (کمک کردن):
help (فعل/اسم): «کمک کردن/کمک». مثال: “He always helps me with my homework.” (او همیشه در انجام تکالیفم به من کمک میکند.) (سطح: مبتدی)
helpful (صفت): «سودمند، کمککننده». مثال: “Your advice was very helpful.” (نصیحت تو بسیار کمککننده بود.) (سطح: مبتدی)
helpless (صفت): «ناتوان، بیدفاع». مثال: “The baby felt helpless without his mother.” (کودک بدون مادرش احساس ناتوانی میکرد.) (سطح: متوسط)
helper (اسم): «کمککننده، یاریرسان». مثال: “My sister is a good helper in the kitchen.” (خواهرم کمککنندهی خوبی در آشپزخانه است.) (سطح: متوسط)
helping (اسم): «کمک (بخش خوراک)». مثال: “She served a second helping of rice.” (او یک وعدهی دوم از برنج آورد.) (سطح: متوسط)
unhelpful (صفت): «بیفایده، بیفایده». مثال: “His advice was unhelpful.” (نصیحت او سودمند نبود.) (سطح: متوسط)
Success (موفقیت):
succeed (فعل): «موفق شدن». مثال: “She will succeed if she tries hard.” (اگر سخت تلاش کند، او موفق خواهد شد.) (سطح: متوسط)
success (اسم): «موفقیت». مثال: “Her success in the exam made her happy.” (موفقیت او در امتحان باعث خوشحالی او شد.) (سطح: متوسط)
successful (صفت): «موفق». مثال: “He was successful in solving the problem.” (او در حل مسئله موفق بود.) (سطح: متوسط)
unsuccessful (صفت): «ناموفق». مثال: “It was an unsuccessful attempt to open the lock.” (تلاش برای باز کردن قفل ناموفق بود.) (سطح: متوسط)
successfully (قید): «با موفقیت». مثال: “They completed the project successfully.” (آنها پروژه را با موفقیت به پایان رساندند.) (سطح: متوسط)
Danger (خطر):
danger (اسم): «خطر». مثال: “There is a danger of flooding after the storm.” (پس از طوفان، خطر سیل وجود دارد.) (سطح: متوسط)
dangerous (صفت): «خطرناک». مثال: “Climbing without a rope is dangerous.” (بالا رفتن بدون طناب خطرناک است.) (سطح: متوسط)
endanger (فعل): «به خطر انداختن». مثال: “Don’t smoke; it can endanger your health.” (سیگار نکشید؛ ممکن است سلامتتان را به خطر بیندازد.) (سطح: متوسط)
endangered (صفت): «در معرض خطر (انقراض)». مثال: “The tiger is an endangered species.” (ببر یک گونهی در خطر انقراض است.) (سطح: متوسط)
dangerously (قید): «بهطور خطرناک». مثال: “He was driving dangerously fast.” (او بهطور خطرناکی با سرعت بالا رانندگی میکرد.) (سطح: متوسط)
Friend (دوست):
friend (اسم): «دوست». مثال: “He is my best friend.” (او بهترین دوستم است.) (سطح: مبتدی)
friendly (صفت): «دوستانه». مثال: “Our teacher has a friendly personality.” (معلم ما شخصیت دوستانهای دارد.) (سطح: متوسط)
friendship (اسم): «دوستی». مثال: “Their friendship lasted many years.” (دوستی آنها چندین سال دوام داشت.) (سطح: متوسط)
befriend (فعل): «دوست شدن با، همدم شدن». مثال: “It is kind to befriend strangers.” (دوست شدن با غریبهها کار مهربانانهای است.) (سطح: پیشرفته)
unfriendly (صفت): «غیردوستانه». مثال: “They were greeted by an unfriendly smile.” (آنها با لبخند غیردوستانهای مواجه شدند.) (سطح: متوسط)
Use (استفاده کردن):
use (فعل/اسم): «استفاده کردن/استفاده». مثال: “I use my phone every day.” (من هر روز از تلفنم استفاده میکنم.) (سطح: مبتدی)
useful (صفت): «مفید». مثال: “This tool is very useful.” (این ابزار بسیار مفید است.) (سطح: مبتدی)
useless (صفت): «بیفایده». مثال: “This broken pen is useless.” (این خودکار شکسته بیفایده است.) (سطح: متوسط)
user (اسم): «کاربر». مثال: “Read the user manual carefully.” (دفترچهی راهنمای کاربر را با دقت بخوانید.) (سطح: متوسط)
usage (اسم): «کاربرد، مصرف». مثال: “The usage of this word is rare.” (کاربرد این واژه نادر است.) (سطح: متوسط)
reuse (فعل): «دوباره استفاده کردن». مثال: “I always reuse plastic bags to save the environment.” (من همیشه برای حفظ محیط زیست دوباره از کیسههای پلاستیکی استفاده میکنم.) (سطح: متوسط)
Know (دانستن):
know (فعل): «دانستن». مثال: “I know the answer.” (من جواب را میدانم.) (سطح: مبتدی)
knowledge (اسم): «دانش». مثال: “His knowledge of history is vast.” (دانش او در تاریخ گسترده است.) (سطح: متوسط)
knowledgeable (صفت): «آگاه، مطلع». مثال: “He is knowledgeable about computers.” (او در مورد کامپیوترها مطلع است.) (سطح: پیشرفته)
unknown (صفت): «ناشناخته». مثال: “The outcome of the game is unknown.” (نتیجه بازی نامعلوم است.) (سطح: متوسط)
knowingly (قید): «با آگاهی، عمداً». مثال: “He knowingly broke the rules.” (او عمداً قوانین را نقض کرد.) (سطح: پیشرفته)
Move (حرکت کردن):
move (فعل/اسم): «حرکت کردن/حرکت». مثال: “Please move the chair next to the table.” (لطفاً صندلی را کنار میز جابهجا کنید.) (سطح: مبتدی)
movement (اسم): «حرکت، جنبش». مثال: “She made a graceful dance movement.” (او یک حرکت رقص ظریف انجام داد.) (سطح: متوسط)
movable (صفت): «قابل حرکت». مثال: “The table is not movable.” (میز غیرقابل حرکت است.) (سطح: متوسط)
immovable (صفت): «غیرقابل حرکت». مثال: “The rock was immovable despite all efforts.” (با وجود تمام تلاشها، آن صخره غیرقابل حرکت بود.) (سطح: متوسط)
moving (صفت): «متاثرکننده، احساسی». مثال: “The movie had a very moving scene.” (آن فیلم صحنهای بسیار احساسی داشت.) (سطح: متوسط)
movie (اسم): «فیلم». مثال: “I like watching a movie every weekend.” (من آخر هفته هر هفته تماشای فیلم را دوست دارم.) (سطح: متوسط)
Power (قدرت):
power (اسم): «قدرت، نیرو». مثال: “He uses all his power to lift the heavy box.” (او از تمام توانش برای بلند کردن جعبه سنگین استفاده میکند.) (سطح: متوسط)
powerful (صفت): «قدرتمند». مثال: “A powerful engine drives the car.” (یک موتور قدرتمند خودرو را میرانَد.) (سطح: متوسط)
powerless (صفت): «ناتوان، بیقدرت». مثال: “Without tools, he felt powerless.” (بدون ابزار، او احساس ناتوانی میکرد.) (سطح: متوسط)
empower (فعل): «توانمند کردن، قدرت دادن». مثال: “The program empowers women in the community.” (این برنامه زنان را در جامعه توانمند میکند.) (سطح: متوسط)
powerfully (قید): «بهطور قدرتمند». مثال: “He spoke powerfully to the audience.” (او بهطور قدرتمندانه با مخاطبان سخن گفت.) (سطح: متوسط)
Think (فکر کردن):
think (فعل): «فکر کردن». مثال: “I think he is right.” (فکر میکنم او درست میگوید.) (سطح: مبتدی)
thought (اسم): «فکر، اندیشه». مثال: “That thought never crossed my mind.” (آن فکر هرگز به ذهنم خطور نکرد.) (سطح: متوسط)
thoughtful (صفت): «اندیشمند، با دقت». مثال: “It was a thoughtful gesture.” (آن کار نشاندهندهی توجه بود.) (سطح: متوسط)
thoughtless (صفت): «بیفکرانه». مثال: “His comment was thoughtless.” (اظهار نظر او بیفکرانه بود.) (سطح: متوسط)
thinker (اسم): «اندیشمند». مثال: “He is considered a great thinker.” (او یک اندیشمند بزرگ محسوب میشود.) (سطح: متوسط)
rethink (فعل): «دوباره فکر کردن». مثال: “We should rethink our plan.” (باید نقشهمان را دوباره بررسی کنیم.) (سطح: متوسط)
Real (واقعی):
real (صفت): «واقعی». مثال: “The story is based on real events.” (این داستان بر اساس اتفاقات واقعی است.) (سطح: متوسط)
reality (اسم): «واقعیت». مثال: “In reality, things are different.” (در واقعیت، اوضاع متفاوت است.) (سطح: متوسط)
realize (فعل): «متوجه شدن». مثال: “I realize my mistake now.” (حالا متوجه اشتباهم شدم.) (سطح: متوسط)
unreal (صفت): «غیرواقعی». مثال: “This outcome feels unreal.” (این نتیجه غیرواقعی به نظر میرسد.) (سطح: متوسط)
realistic (صفت): «واقعبینانه». مثال: “That hope is not realistic.” (آن امید واقعبینانه نیست.) (سطح: متوسط)
realistically (قید): «بهطور واقعبینانه». مثال: “Realistically, we cannot finish today.” (واقعبینانه نگاه کنیم، نمیتوانیم امروز تمام کنیم.) (سطح: متوسط)
Strong (قوی):
strong (صفت): «قوی». مثال: “He is very strong.” (او خیلی قوی است.) (سطح: مبتدی)
strength (اسم): «قدرت، استحکام». مثال: “He regained his strength after the illness.” (او پس از بیماری نیروی خود را بازیافت.) (سطح: متوسط)
strengthen (فعل): «تقویت کردن». مثال: “Exercises strengthen your muscles.” (تمرینات عضلات شما را تقویت میکنند.) (سطح: متوسط)
strongly (قید): «با قدرت، بهشدت». مثال: “He strongly disagrees with that idea.” (او قویاً با آن ایده مخالف است.) (سطح: متوسط)
مترادفها (Synonyms):
nice (خوشایند): واژهی “nice” به معنی دلپذیر یا رضایتبخش است و برای توصیف چیزهای مطلوب، لذتبخش یا رفتار دوستانه به کار میرود. مثال: She gave me a nice gift. (او یک هدیهی خوب به من داد.)
great (عالی): این واژه به معنای بسیار خوب یا عالی است و برای تأکید بر کیفیت بالای چیزی استفاده میشود. مثال: We had a great time at the party. (ما در مهمانی بسیار خوش گذراندیم.)
متضادها (Antonyms):
bad (بد): صفت “bad” به معنی نامطلوب، ناخوشایند یا با کیفیت پایین است و درست نقطهٔ مقابل “good” به شمار میآید. مثال: He had a bad day at work. (او روز بدی را در محل کار گذراند.)
awful (خیلی بد): واژهی “awful” برای توصیف چیزی بسیار بد یا ناخوشایند به کار میرود. مثال: The weather was awful all weekend – cold and rainy. (هوا تمام آخر هفته افتضاح بود – سرد و بارانی.)
مترادفها (Synonyms):
large (بزرگ): صفت “large” هممعنی بزرگ بوده و برای اندازه یا مقدار بیش از حد معمول به کار میرود. مثال: They live in a large house in the country. (آنها در خانهای بزرگ در حومه شهر زندگی میکنند.)
huge (خیلی بزرگ): این واژه به معنی بسیار بزرگ است و برای تأکید بر بزرگی غیرمعمول استفاده میشود. مثال: The explosion left a huge crater in the ground. (انفجار یک گودال عظیم در زمین به جا گذاشت.)
متضادها (Antonyms):
small (کوچک): به معنی کمحجم یا کماندازه که متضاد “big” است. مثال: You are allowed one small suitcase on board the plane. (شما اجازه دارید یک چمدان کوچک با خود به داخل هواپیما ببرید.)
tiny (ریز): به معنی بسیار کوچک است و برای تأکید بر کوچکی بیش از حد به کار میرود. مثال: She was holding a tiny babydictionary.cambridge.org. (او یک نوزاد ریزنقش را در آغوش داشت.)
مترادفها (Synonyms):
glad (خوشنود): یعنی خوشحال و راضی از چیزی. این واژه اغلب در موقعیتهای غیررسمی برای ابراز خوشحالی استفاده میشود. مثال: I’m glad you came to my party. (خوشحالم که به مهمانی من آمدی.)
pleased (راضی): به معنی خرسند و راضی است و اغلب زمانی به کار میرود که کسی از نتیجه یا اتفاقی احساس خشنودی کند. مثال: She was pleased with her exam results. (او از نتایج امتحانش راضی بود.)
متضادها (Antonyms):
sad (غمگین): به معنی ناراحت و اندوهگین که متضاد مستقیم happy است. مثال: He felt sad when his cat died. (او هنگام مرگ گربهاش غمگین شد.)
unhappy (ناراضی/ناراحت): این واژه نیز به معنی خوشحال نبودن یا ناراضی بودن است و حالت کلی غم و ناراحتی را بیان میکند. مثال: She’s unhappy with her current job. (او از شغل فعلیاش ناراضی است.)
مترادفها (Synonyms):
quick (تند): به معنی سریع و با شتاب است و برای توصیف سرعت بالا یا انجام شدن چیزی در زمان کوتاه به کار میرود. مثال: He took a quick shower before leaving. (او قبل از رفتن یک دوش سریع گرفت.)
rapid (سریع): صفت “rapid” هم به معنی بسیار سریع است و معمولاً در متون رسمیتر برای توصیف سرعت بالا به کار میرود. مثال: The patient made rapid progress and recovered in a few days. (بیمار پیشرفت سریعی داشت و در عرض چند روز بهبود یافت.)
متضادها (Antonyms):
slow (آهسته): به معنی کند و آهسته که نقطهٔ مقابل “fast” محسوب میشود. مثال: The turtle is slow but steady. (لاکپشت کند اما پیوسته حرکت میکند.)
sluggish (کند/بیحال): این واژه به معنای بسیار کند و کمانرژی است و برای توصیف حرکت یا عملکرد آهسته همراه با بیحالی به کار میرود. مثال: I felt sluggish on the hot afternoon. (در بعدازظهر گرم احساس کرختی و کندی داشتم.)
مترادفها (Synonyms):
warm (گرم): به معنی نسبتاً گرم است و معمولاً برای توصیف حرارت ملایمتر (دلپذیر یا قابل تحمل) به کار میرود. مثال: It’s nice and warm in the sun. (زیر آفتاب هوا دلپذیر و گرم است.)
boiling (جوشان/خیلی داغ): به صورت غیررسمی برای بیان گرمای بسیار زیاد استفاده میشود. وقتی میگوییم “boiling hot” یعنی هوا یا چیزی به شدت گرم است. مثال: He worked for hours in the boiling sun. (او ساعتها زیر آفتاب سوزان کار کرد.)
متضادها (Antonyms):
cold (سرد): متضاد گرم بوده و به معنی خیلی خنک یا با دمای پایین است. مثال: The water is cold, don’t swim too long. (آب سرد است، زیاد شنا نکن.)
cool (خنک): به معنی ملایم و کمی سرد است و معمولاً برای توصیف دمای مطبوع یا اندکی سرد به کار میرود. مثال: The evening air was cool and refreshing. (هوای عصر خنک و طراوتبخش بود.)
مترادفها (Synonyms):
simple (ساده): به معنی آسان و بیپیچیدگی است و برای توصیف مفاهیم یا کارهایی که درک و انجامشان راحت است به کار میرود. مثال: It’s a simple question to answer. (پاسخ دادن به این سؤال ساده است.)
effortless (بیدردسر): یعنی انجام کاری بدون زحمت و تلاش زیاد. وقتی کاری effortless توصیف میشود، نشان میدهد که آن کار بسیار آسان است. مثال: She danced with effortless grace. (او با ظرافت و بدون هیچ تلاشی میرقصید.)
متضادها (Antonyms):
difficult (دشوار): به معنی سخت و مشکل است و دقیقاً مخالف آسان محسوب میشود. مثال: The exam was quite difficult for me. (آن امتحان برای من واقعاً دشوار بود.)
hard (سخت): در این معنا مترادف difficult است و برای توصیف کار یا مفهومی که انجام یا درکش مشکل است به کار میرود. مثال: It’s hard to solve this puzzle. (حل کردن این معما سخت است.)
توجه: در انگلیسی “hard” علاوه بر “سخت” (دشوار) معنی “سفت/محکم” نیز میدهد، اما در اینجا منظور همان “دشوار” بودن است.
مترادفها (Synonyms):
pretty (خوشگل): صفت “pretty” به معنی زیبا و دلنشین است و بیشتر برای زیبایی ظاهری (بهویژه در مورد خانمها یا چیزهای بانمک) استفاده میشود. به عبارتی، pleasing in appearance یا خوشمنظر. مثال: Your daughter is very prettyscribd.com. (دختر شما خیلی خوشگل است.)
gorgeous (بسیار زیبا): واژهی “gorgeous” به معنی فوقالعاده زیبا و چشمنواز است و برای تأکید بر زیبایی خیرهکننده به کار میرود. مثال: You look gorgeous in that dress!scribd.com. (تو با آن لباس واقعاً شگفتانگیز به نظر میرسی!)
متضادها (Antonyms):
ugly (زشت): این صفت به معنی ناخوشایند در ظاهر است و برای توصیف چیزی که قیافه یا ظاهری ناپسند دارد به کار میرود. مثال: An ugly building was blocking the view. (یک ساختمان زشت جلوی دید را گرفته بود.)
hideous (بسیار زشت/وحشتناک): به معنی فوقالعاده زشت و زننده است و نشاندهنده شدتی بیشتر از ugly میباشد؛ طوری که ظاهر آن به شدت آزاردهنده یا شوکهکننده است. مثال: The bathroom’s color was absolutely hideous. (رنگ حمام واقعاً به شکل وحشتناکی زشت بود.)
مترادفها (Synonyms):
significant (قابلتوجه): صفت “significant” یعنی حائز اهمیت و چشمگیر. در واقع چیزی که significant باشد، آنقدر مهم است که شایان توجه ویژه است. مثال: He played a significant role in the project’s success. (او نقش قابلتوجهی در موفقیت پروژه ایفا کرد.)
crucial (حیاتی/بسیار مهم): این واژه برای چیزی به کار میرود که بسیار مهم و تعیینکننده است؛ بهطوریکه نتیجه یا موفقیت امور به آن وابسته است. crucial یعنی کاملاً ضروری و حیاتی. مثال: It is crucial to follow the safety guidelines. (رعایت دستورالعملهای ایمنی حیاتی است.)
متضادها (Antonyms):
trivial (کماهمیت): trivial به چیزی گفته میشود که جزئی و بیاهمیت باشد؛ یعنی آنقدر ناچیز است که ارزش توجه زیاد ندارد. مثال: Don’t waste time on trivial details. (وقتت را صرف جزئیات کماهمیت نکن.)
insignificant (ناچیز): به معنی بیاهمیت و ناچیز است. چیزی که insignificant باشد آنقدر کوچک یا بیارزش است که تأثیر قابل توجهی ندارد. مثال: The difference in cost is insignificant. (تفاوت هزینه ناچیز است.)
مترادفها (Synonyms):
costly (پرهزینه): صفت “costly” یعنی گران یا پرهزینه (اغلب با تأکید بر بیش از حد گران بودن). این واژه برای مواردی که خرج زیادی برمیدارند به کار میرود. مثال: Buying a house in this area is costly. (خرید خانه در این منطقه پرهزینه است.)
pricey (گرونقیمت): واژهی غیررسمی “pricey” دقیقاً به معنی گران است. وقتی میگوییم چیزی pricey است، یعنی قیمتش بالاست. مثال: That boutique is nice but a bit pricey. (آن بوتیک قشنگ است اما کمی گران است.)
متضادها (Antonyms):
cheap (ارزان): cheap یعنی ارزان قیمت یا دارای هزینه کم. این کلمه برای مواردی استفاده میشود که قیمت پایینی دارند یا هزینهی زیادی نمیبرند. مثال: I found a cheap hotel for the weekend. (یک هتل ارزان برای آخر هفته پیدا کردم.)
inexpensive (ارزان/مقرونبهصرفه): واژهی “inexpensive” نیز به معنی نه گران؛ مقرونبهصرفه است. این کلمه تأکید دارد که قیمت یک چیز زیاد نیست. مثال: This smartphone is high quality yet inexpensive. (این گوشی هوشمند باکیفیت است اما گران نیست.)
مترادفها (Synonyms):
intelligent (باهوش): به معنی دارای هوش و درک بالا. فرد intelligent قدرت یادگیری و فهمیدن مطالب را به سرعت و بهخوبی دارد. مثال: Dolphins are highly intelligent animals. (دلفینها حیواناتی بسیار باهوش هستند.)
clever (زیرک): واژهی “clever” به کسی گفته میشود که سریع و آسان چیزها را یاد میگیرد و میفهمد. این کلمه غالباً برای توصیف هوش عملی و مهارت در حل مشکل نیز بهکار میرود. مثال: She’s clever at solving puzzles. (او در حل پازلها زیرک و توانمند است.)
متضادها (Antonyms):
stupid (احمق): این واژه برای توصیف کسی یا چیزی به کار میرود که فاقد هوش یا قضاوت صحیح باشد. “stupid” یعنی ابله یا احمق که نشاندهنده کمبود فهم و درک است. مثال: It was stupid of me to leave the keys in the car. (احمقانه بود که کلیدها را در ماشین جا گذاشتم.)
foolish (احمقانه): foolish رفتاری را توصیف میکند که بدون عقل و منطق باشد؛ یعنی ناشی از نبود قضاوت و عقل سلیم است. این کلمه بیشتر به حرکات و تصمیمهای ناپخته اشاره دارد. مثال: Taking such a risk was a foolish decision. (انجام چنین ریسکی تصمیم احمقانهای بود.)
مترادفها (Synonyms):
raise (بالا بردن): در اینجا raise به معنی افزایش دادن مقدار یا سطح چیزی است. برای مثال وقتی میگوییم “to raise prices” یعنی بالا بردن قیمتها. مثال: The company decided to raise salaries by 5%. (شرکت تصمیم گرفت حقوقها را ۵٪ افزایش دهد.)
boost (تقویت کردن/افزایش دادن): boost یعنی بالا بردن یا تقویت کردن چیزی از لحاظ مقدار یا کیفیت. به بیان دیگر، to boost یعنی افزایش یا بهبود بخشیدن. مثال: The new ad campaign boosted our sales significantly. (کمپین تبلیغاتی جدید فروش ما را به طور قابل توجهی بالا برد.)
متضادها (Antonyms):
decrease (کاهش دادن/یافتن): decrease یعنی کم شدن یا کم کردن مقدار چیزی. وقتی چیزی decrease میشود، اندازه یا تعدادش کوچکتر یا کمتر میشود. مثال: Traffic decreases late at night. (ترافیک آخر شب کاهش مییابد.)
reduce (کاهش دادن): reduce یعنی کم کردن (از مقدار یا اندازه). این فعل معمولاً برای کاستن از شدت، مقدار یا اندازهٔ چیزی به کار میرود. مثال: Please reduce the volume of the music. (لطفاً صدای موسیقی را کم کنید.)
مترادفها (Synonyms):
engaging (جذاب): صفت “engaging” به چیزی گفته میشود که جالب و گیرا است و توجه انسان را به خود جلب میکند. یک موضوع یا شخص engaging آنقدر جذاب است که مخاطب میخواهد بیشتر در مورد آن بداند. مثال: The novel’s story is very engaging; I can’t put it down. (داستان رمان خیلی جذاب است؛ نمیتوانم کتاب را زمین بگذارم.)
fascinating (بسیار جالب): این واژه به معنی شگفتانگیز و بسیار جالب است. چیزی که fascinating توصیف شود، توجه آدم را کاملاً مجذوب خود میکند؛ زیرا به شکل فوقالعادهای جالب است مثال: Space exploration is fascinating to me. (کاوش فضایی برای من بسیارجذاب است.)
متضادها (Antonyms):
boring (کسلکننده): به معنی خستهکننده و ملالآور است. چیزی که boring باشد هیچ جذابیتی ندارد و باعث خستگی یا بیحوصلگی میشود. مثال: The lecture was boring and many students fell asleep. (آن سخنرانی کسلکننده بود و بسیاری از دانشجویان خوابشان برد.)
dull (بیهیجان/کدر): صفت “dull” نیز به معنی خستهکننده و فاقد هیجان است. اگر فیلم، کتاب یا هر فعالیتی dull توصیف شود یعنی به هیچ وجه جالب یا سرگرمکننده نیست. مثال: The movie’s plot was dull and predictable. (طرح داستانی فیلم کسلکننده و قابل پیشبینی بود.)
مترادفها (Synonyms):
thorough (دقیق/کامل): واژهی “thorough” به معنای دقیق و با جزئیات کامل است. کسی که کاری را به شکل thorough انجام میدهد، همه جنبهها را با دقت بررسی میکند. مثال: She gave the report a thorough review for errors. (او گزارش را به دقت و کامل از نظر وجود خطا بازبینی کرد.)
painstaking (موشکافانه): این صفت به معنای با دقت و وسواس زیاد (با صرف زحمت فراوان) است. کاری که painstaking انجام شود مستلزم توجه بسیار زیاد به جزئیات و صرف تلاش فراوان است. مثال: The renovation was a slow and painstaking process. (نوسازی، فرایندی آهسته و موشکافانه بود.)
متضادها (Antonyms):
careless (بیدقت): careless توصیفکنندهٔ رفتاری است که در آن دقت و توجه کافی به کار گرفته نشده است. فرد careless ممکن است اشتباهات زیادی مرتکب شود چون به جزئیات توجه نمیکند. مثال: He made a lot of careless mistakes in his homework. (او در مشقهایش اشتباهات ناشی از بیدقتی زیادی داشت.)
sloppy (سرسری/شلخته): این واژه بیانگر انجام کاری به طور شُلخته و بدون دقت است. مثلاً “sloppy work” یعنی کار انجامشده ناقص و با بیدقتی. مثال: The project was completed in a sloppy manner and had to be redone. (پروژه با شلختگی انجام شده بود و مجبور شدند دوباره انجامش دهند.)
مترادفها (Synonyms):
charitable (نیکوکار): charitable به فرد یا اقدامی گفته میشود که سخاوتمندانه و مهربانانه در کمک به دیگران باشد. به عبارتی، نشاندهندهٔ روحیه کمک به نیازمندان و بخشندگی است. مثال: He was known for his charitable work in the community. (او به خاطر کارهای نیکوکارانهاش در جامعه شناخته شده بود.)
compassionate (دلسوز): واژهی “compassionate” به کسی اطلاق میشود که نسبت به رنج و مشکل دیگران احساس همدردی و شفقت نشان میدهد. فرد دلسوز تمایل دارد به دیگران کمک کند و با مهربانی با آنان برخورد میکند. مثال: She’s a compassionate nurse who cares deeply for her patients. (او پرستاری دلسوز است که عمیقاً به بیمارانش اهمیت میدهد.)
متضادها (Antonyms):
malevolent (بدخواه): malevolent صفتی برای توصیف کسی یا چیزی است که قصد آسیب رساندن یا انجام شرارت دارد. یک فرد malevolent برخلاف فرد خیرخواه، نیتهای بد در سر میپروراند. مثال: The malevolent villain in the story plots revenge. (شخصیت شرور بدخواه داستان نقشهٔ انتقام میکشد.)
malicious (کینهتوز/بدجنس): این واژه به معنای بدخواهانه و از روی عناد است؛ یعنی رفتاری که عمداً قصد صدمه زدن یا ناراحت کردن دیگران را دارد. مثال: Spreading that rumor was a malicious act. (پخش آن شایعه یک اقدام بدجنسانه بود.)
مترادفها (Synonyms):
plentiful (فراوان): به معنای به مقدار زیاد و بیش از کافی. وقتی منابع یا چیزهایی plentiful باشند، یعنی به وفور یافت میشوند و کمبودی ندارند. مثال: During summer, fruits are plentiful in the markets. (در تابستان، میوهها به وفور در بازار یافت میشوند.)
ample (بیش از حد کافی): صفت “ample” نشان میدهد که به مقدار بیش از کافی یا وافر وجود دارد. اگر چیزی ample باشد، مقدارش آنقدر زیاد است که کاملاً کفایت میکند و حتی اضافهتر از نیاز است. مثال: We have ample time to finish the project. (ما زمان کافی و وافر برای اتمام پروژه داریم.)
متضادها (Antonyms):
scarce (کمیاب): scarce یعنی اندک و کمیاب؛ به سختی قابل یافتنdictionary.cambridge.org. وقتی میگوییم چیزی scarce است، منظور این است که میزان آن کم بوده و به راحتی در دسترس نیست. مثال: Fresh water became scarce after the drought. (پس از خشکسالی آب شیرین کمیاب شد.)
rare (نادر): به معنی نایاب و بهندرت اتفاقافتنده یا یافتشونده. چیزی که rare باشد فراوانی بسیار کمی دارد یا به ندرت رخ میدهد. مثال: It’s rare to see such honesty in politics. (بسیار نادر است که چنین صداقتی را در سیاست ببینیم.)
مترادفها (Synonyms):
industrious (پرتلاش): صفت “industrious” به فردی گفته میشود که همواره سخت کار میکند و بسیار پرتلاش و فعال است. شخص industrious زمان و انرژی زیادی برای کار یا تحصیل میگذارد. مثال: She is an industrious student who studies many hours a day. (او دانشآموز پرتلاشی است که روزانه ساعتهای زیادی درس میخواند.)
hard-working (سختکوش): این عبارت نیز به معنای بسیار کوشا و اهل کار سخت است. فرد hard-working با تلاش و پشتکار زیاد وظایفش را انجام میدهد. مثال: He built his business through hard-working and determination. (او کسبوکارش را با سختکوشی و اراده بنا کرد.)
متضادها (Antonyms):
lazy (تنبل): lazy یعنی کسی که تمایلی به کار و تلاش ندارد. فرد تنبل معمولاً از کار شانه خالی میکند یا فعالیت چندانی انجام نمیدهد. مثال: My roommate is too lazy to clean up, so I do it. (هماتاقیام آنقدر تنبل است که نظافت نمیکند، بنابراین من این کار را انجام میدهم.)
indolent (تنبل – رسمی): indolent یک واژهی رسمیتر برای تنبل است؛ یعنی بیحال و فراری از زحمت. به بیان دیگر، همان ویژگیهای فرد تنبل را میرساند منتها در متون و گفتار رسمیتر به کار میرود. مثال: The heat made us indolent and unwilling to work. (گرما ما را بیحال و تنبل کرده بود و تمایلی به کار نداشتیم.)
مترادفها (Synonyms):
affluent (مرفه/ثروتمند): صفت “affluent” به معنی بسیار ثروتمند و دارای پول و امکانات فراوان است. برای توصیف افرادی که وضعیت مالی بسیار خوبی دارند یا محلهها/جوامع ثروتمند به کار میرود. مثال: She grew up in an affluent family. (او در یک خانواده ثروتمند بزرگ شد.)
prosperous (ثروتمند و موفق): prosperous به وضعیت یا فردی اشاره دارد که از نظر مالی بسیار موفق و در رفاه باشد. یک جامعه یا کسبوکار prosperous دارای ثروت و رونق اقتصادی است. مثال: The region is prosperous, with low unemployment and high incomes. (آن منطقه مرفه است و نرخ بیکاری پایین و درآمدهای بالایی دارد.)
متضادها (Antonyms):
poor (فقیر): poor یعنی فاقد پول و منابع کافی؛ کسی که poor باشد درآمد یا دارایی چندانی ندارد. این کلمه متضاد اصلی ثروتمند است. مثال: He came from a poor family that often struggled to pay bills. (او از یک خانواده فقیر بود که اغلب در پرداخت صورتحسابها دچار مشکل میشدند.)
destitute (تهیدست/بیچیز): به فردی گفته میشود که کاملاً فقیر و درمانده است و تقریباً هیچ پول، دارایی یا منبعی برای تأمین زندگی ندارد. مثال: The economic crisis left many people destitute. (بحران اقتصادی بسیاری از مردم را تهیدست بر جای گذاشت.)
به ترکیبهای ثابتی از واژهها گفته میشود که معمولاً در کنار هم میآیند و معنا یا کاربرد خاصی را منتقل میکنند. به بیان ساده، برخی کلمات در انگلیسی به صورت طبیعی با هم بهکار میروند و اگر به شکل دیگری ترکیب شوند غیرطبیعی یا اشتباه به نظر میرسند. مثلاً یک انگلیسیزبان میگوید “heavy rain” (باران شدید) و نه “strong rain”. یادگیری کالوکیشنها باعث میشود زبان شما طبیعیتر و قابلفهمتر شود و دایرهی واژگان کاربردی شما غنیتر گردد. در ادامه، مجموعهای سطحبندیشده از کالوکیشنهای رایج انگلیسی را در سه سطح مبتدی، متوسط و پیشرفته همراه با ترجمهی دقیق فارسی، مثال و توضیح مختصر معنایی ارائه میکنیم. (معادل فارسی Collocation در منابع آموزشی «همایند» یا «همنشینی واژگان» نیز گفته شده است.)
در سطح مبتدی، زبانآموزان با کالوکیشنهای ساده و پرکاربردی مواجه میشوند که اغلب دربارهی فعالیتهای روزمره یا توصیفهای رایج هستند. این ترکیبهای ابتدایی پایهی درک کالوکیشنها را شکل میدهند و یادگیری آنها بسیار مهم است. در این بخش چهار نوع کالوکیشن رایج (فعل + اسم، صفت + اسم، قید + فعل، اسم + اسم) در سطح مبتدی معرفی شدهاند.
make a mistake – مرتکب اشتباه شدن، اشتباه کردن
مثال: Everyone makes mistakes. I made a mistake in my calculation. (همه اشتباه میکنند. من در محاسبهام اشتباه کردم.)
توضیح: برای بیان «اشتباه کردن» در انگلیسی از فعل make همراه با mistake استفاده میشود، نه فعل do. مثلاً نمیگویند “do a mistake” که برای انگلیسیزبانان عجیب است. این عبارت به معنای انجام دادن کاری به شکل نادرست یا خطا کردن است.
do your homework – تکالیف انجام دادن
مثال: You should do your homework before watching TV. (باید تکالیفت را انجام بدهی و بعد تلویزیون تماشا کنی.)
توضیح: فعل do با کلماتی مثل homework به کار میرود تا انجام کارهای روزمره را بیان کند. در انگلیسی برای «انجام تکالیف» همیشه میگوییم do homework و هیچگاه از فعل make استفاده نمیکنیم. این ترکیب یکی از رایجترین همایندها برای صحبت دربارهی درس و مدرسه است.
take a break – استراحت کردن (وقتی موقتاً کاری را کنار میگذارید)
مثال: You’ve been studying for hours. Take a break for a few minutes. (تو ساعتهاست در حال درس خواندن هستی. چند دقیقه استراحت کن.)
توضیح: ترکیب take a break به معنی یک وقفه کوتاه و استراحت کردن است. انگلیسیزبانان برای بیان استراحت موقت از فعل take با break استفاده میکنند (معادل «وقتی از کاری دست کشیدن برای استراحت کوتاه»). این کالوکیشن در موقعیتهای کاری و تحصیلی بسیار به کار میرود.
have a shower – دوش گرفتن
مثال: I had a shower before breakfast. (من قبل از صبحانه دوش گرفتم.)
توضیح: فعل have در ترکیب با shower به معنی «دوش گرفتن» است. در انگلیسی بریتانیایی معمولاً میگویند have a shower (و have breakfast: صبحانه خوردن)، در حالیکه در انگلیسی آمریکایی ممکن است take a shower هم گفته شود. این یک همایند بسیار رایج برای صحبت دربارهی کارهای روزانه است.
strong coffee – قهوهٔ غلیظ
مثال: I need a cup of strong coffee to wake up. (برای بیدار شدن به یک فنجان قهوهٔ غلیظ نیاز دارم.)
توضیح: وقتی میگوییم strong coffee منظور قهوهای است که طعم یا کافئین بسیار قوی دارد. در فارسی میتوان آن را «قهوهٔ غلیظ یا پررنگ» ترجمه کرد. دقت کنید که برای قهوه از صفت strong استفاده میشود نه مثلاً “heavy”. این ترکیب نشان میدهد قهوه تاثیر برانگیزانندهی بیشتری دارد.
heavy rain – باران شدید
مثال: The match was cancelled because of heavy rain. (بازی به خاطر باران شدید لغو شد.)
توضیح: ترکیب heavy rain به معنای بارش بسیار زیاد باران است. یک انگلیسیزبان برای باران تند و سیلابی هرگز نمیگوید “strong rain” یا “big rain” بلکه از heavy rain استفاده میکند. در فارسی معادل آن «باران شدید» یا «باران سیلآسا» است.
fast food – فستفود، غذای فوری
مثال: Kids often prefer fast food like burgers and pizza. (بچهها معمولاً غذاهای فستفود مثل برگر و پیتزا را ترجیح میدهند.)
توضیح: اصطلاح fast food به غذایی گفته میشود که سریع آماده و سرو میشود. معادل رایج آن در فارسی «فستفود» یا «غذای فوری» است. دقت کنید که fast در اینجا به معنی سرعت در تهیه غذا است و ربطی به تند خوردن غذا ندارد.
big mistake – اشتباه بزرگ
مثال: Trusting him was a big mistake. (اعتماد کردن به او اشتباه بزرگی بود.)
توضیح: این ترکیب برای تاکید بر شدت یک اشتباه به کار میرود. big mistake یعنی اشتباه قابلتوجه یا خطای جدی. البته بسته به شدت میتوان huge mistake (اشتباه عظیم) هم گفت، اما big mistake از همه رایجتر است. توجه کنید که ترکیب big mistake طبیعی است، در حالی که large mistake به گوش ناواضح میآید چون کمتر استفاده میشود.
drive carefully – با احتیاط رانندگی کردن
مثال: It’s snowing, so please drive carefully. (برف میبارد، پس لطفاً با احتیاط رانندگی کنید.)
توضیح: قید carefully به معنی «با دقت/با احتیاط» یک قید پرکاربرد است که با فعل drive میآید تا «با احتیاط راندن» را بیان کند. در انگلیسی برای توصیه به رانندگی محتاطانه از این ترکیب استفاده میشود. مثلاً جملهی مثال به رانندگان توصیه میکند که در جادههای لغزنده با احتیاط برانند.
try hard – سخت تلاش کردن
مثال: Even if you fail the first time, keep trying hard. (حتی اگر بار اول شکست خوردی، به تلاشت ادامه بده و سخت تلاش کن.)
توضیح: وقتی میگوییم کسی tries hard یعنی با پشتکار و تلاش فراوان کاری را انجام میدهد. معادل آن در فارسی «سخت تلاش کردن» یا «تمام تلاش خود را کردن» است. این همایند برای تأکید بر میزان کوشش فرد به کار میرود. مثلاً “She tried hard to pass the exam” یعنی «او واقعاً با سختکوشی برای قبولی در امتحان تلاش کرد.»
sleep well – خواب راحتی داشتن (خوب خوابیدن)
مثال: I usually sleep well after a busy day. (معمولاً بعد از یک روز پرمشغله خواب راحتی دارم.)
توضیح: ترکیب sleep well به معنی «خوب و عمیق خوابیدن» است. هرچند کلمهی well به معنای «خوب» در نگاه اول صفت به نظر میرسد، در اینجا نقش قید دارد و کیفیت فعل sleep را توصیف میکند. این همایند نشان میدهد خواب فرد بدون مشکل و آسوده بوده است.
speak fluently – سلیس صحبت کردن
مثال: After living in London for a year, he can speak English fluently. (او پس از یک سال زندگی در لندن میتواند با سلاست انگلیسی صحبت کند.)
توضیح: speak fluently یعنی «روان و سلیس صحبت کردن». معمولاً دربارهی تسلط بر یک زبان به کار میرود (مثلاً fluently speak a language). قید fluently به معنای روان/سلیس، همایند طبیعی فعل speak است. در مقابل، گفتن “speak English fast” (سریع انگلیسی حرف زدن) منظور روان صحبت کردن را نمیرساند و عبارتی اشتباه خواهد بود.
traffic jam – ترافیک سنگین، راهبندان
مثال: We got stuck in a traffic jam on the way to work. (در مسیر محل کار در یک راهبندان گیر کردیم.)
توضیح: ترکیب traffic jam به وضعیت ترافیک شدید گفته میشود که خودروها متوقف یا بسیار کند شدهاند. در فارسی اصطلاح «راهبندان» یا «گرفتاری در ترافیک» معادل آن است. واژهی jam به معنای «مربا» نیست ؛ در اینجا یعنی چیزی که متراکم و فشرده شده (مثل ترافیک). گفتن “traffic marmalade” شوخی است و شکل درست همان traffic jam میباشد.
birthday party – جشن تولد
مثال: I’m organizing a birthday party for my sister. (دارم برای خواهرم یک جشن تولد ترتیب میدهم.)
توضیح: این ترکیب یک اسم مرکب رایج است که از دو اسم birthday (تولد) و party (مهمانی) تشکیل شده و به معنای «مهمانی جشن تولد» است. انگلیسیزبانها همیشه برای چنین مناسبتی میگویند birthday party. جابهجا کردن این واژهها (“party birthday”) هیچ کاربردی ندارد و اشتباه است.
fish and chips – ماهی و سیبزمینی سرخکرده
مثال: Traditional British food includes fish and chips. (غذای سنتی بریتانیا شامل ماهی و سیبزمینی سرخکرده است.)
توضیح: Fish and chips یک ترکیب اسمی تثبیتشده برای غذای معروف انگلیسی است (ماهى سوخارى با سیبزمینى سرخکرده). ترتیب واژهها در این همایند تغییرناپذیر است. مثلاً اگر بگوییم “chips and fish” برای شنونده ناآشنا و نادرست است. بسیاری از زوجواژههای تثبیتشده در انگلیسی چنین هستند، مثلاً همیشه میگوییم salt and pepper (نمک و فلفل) نه “pepper and salt”. یادگیری این ترکیبها برای روان صحبت کردن ضروری است.
در سطح متوسط، زبانآموزان دامنهی گستردهتری از کالوکیشنها را فرامیگیرند؛ از ترکیبهای نیمهمحاورهای گرفته تا عباراتی که کمی رسمیتر یا اصطلاحیتر هستند. این همایندها به بیان دقیقتر مفاهیم کمک میکنند و باعث میشوند گفتار و نوشتار حرفهایتری داشته باشیم. در این بخش نیز کالوکیشنها بر اساس نوع دستوری گروهبندی شدهاند.
catch a cold – سرما خوردن
مثال: Dress warmly or you’ll catch a cold. (لباس گرم بپوش وگرنه سرما میخوری.)
توضیح: در انگلیسی برای بیان «سرما خوردن» از فعل catch بههمراه cold استفاده میشود. این ترکیب یک اصطلاح رایج است و نباید بهجای آن گفت “take a cold” یا “get a cold” (با اینکه از نظر گرامری get ممکن است قابل قبول باشد، catch a cold رایجتر است). جالب است بدانید در اینجا catch به طور استعاری به مفهوم «گرفتار شدن» در سرماخوردگی اشاره دارد.
pay attention – توجه کردن
مثال: Please pay attention to the teacher. (لطفاً به حرفهای معلم توجه کنید.)
توضیح: ترکیب pay attention به معنای «توجه کردن/دقت کردن» است. فعل pay (پرداختن) در اینجا معنای مالی ندارد بلکه یک همایند است که با attention میآید تا مفهوم «معطوف کردن حواس» را برساند. این عبارت را در فارسی میتوانیم «حواست را جمع کن» نیز تعبیر کنیم. گفتن “give attention” یا “do attention” غلط است؛ همیشه باید از pay استفاده کرد.
make progress – پیشرفت کردن
مثال: Her English is making great progress. (انگلیسی او پیشرفت چشمگیری دارد میکند.)
توضیح: فعل make در کنار اسم progress به معنی «پیشرفت داشتن/کردن» است. این همایند نشان میدهد که در یک کار یا مهارت به جلو میرویم. توجه کنید که برای «پیشرفت کردن» نباید گفت “do progress” یا “have progress”؛ ترکیب طبیعی همان make progress است. این عبارت هم در زبان روزمره و هم در متون رسمی کاربرد زیادی دارد.
break a promise – زیر قول زدن، عهد شکنی کردن
مثال: I’m sorry I broke my promise to you. (متاسفم که قولم را به تو شکستم.)
توضیح: ترکیب break a promise به معنای عمل نکردن به قول یا پیمان است. در انگلیسی از فعل break (شکستن) به صورت استعاری همراه promise استفاده میشود تا «شکستن قول» را بیان کند. معادل متداول فارسی آن «زیر قول زدن» یا «عهدشکنی کردن» است. در مقابل، وفای به عهد با عبارت keep a promise (قول را نگه داشتن) بیان میشود. پس “don’t break your promises, keep them.”
take responsibility – مسئولیت برعهده گرفتن
مثال: He took responsibility for the failure of the project. (او مسئولیت شکست پروژه را بر عهده گرفت.)
توضیح: این همایند برای زمانی است که کسی پذیرای تبعات یا انجام کاری میشود. take responsibility یعنی «مسئولیت چیزی را پذیرفتن/برعهده گرفتن». در انگلیسی معمولاً نمیگویند “accept responsibility” (مگر در متون خیلی رسمی) بلکه در گفتگوهای روزمره از take استفاده میکنند. این ترکیب در محیط کاری و تحصیلی بسیار شنیده میشود.
serious problem – مشکل جدی
مثال: Unemployment is a serious problem in some countries. (بیکاری در برخی کشورها مشکل جدیای است.)
توضیح: عبارت serious problem یعنی مشکل مهم و نگرانکننده. صفت serious در اینجا شدت و اهمیت مشکل را میرساند. برای مشکلات بزرگ معمولاً از همین ترکیب استفاده میشود. مثلاً “a serious illness” (بیماری جدی) یا “a serious mistake” (اشتباه جدی). گفتن “hard problem” به معنای مسئله دشوار است و بار معنایی «اهمیت» را ندارد، پس آن را با serious problem اشتباه نباید گرفت.
bright future – آینده روشن
مثال: She’s intelligent and hardworking; she has a bright future ahead. (او باهوش و سختکوش است؛ آیندهی روشنی در پیش دارد.)
توضیح: ترکیب bright future کنایه از آیندهای موفق و امیدوارکننده است. در فارسی نیز میگوییم «آینده روشن» یا «آینده درخشانی داشتن». این یک همایند استعاری است؛ bright (روشن) معمولاً برای توصیف نور به کار میرود، اما در اینجا روشنی به معنای خوبی و موفقیت آینده است. در مقابل، “dark future” خیلی استفاده نمیشود و برای تصویر منفی آینده بیشتر میگویند bleak future (آینده تیره و تار).
mixed feelings – احساسات ضدونقیض
مثال: I have mixed feelings about moving to a new city – excited but also sad. (در مورد اسبابکشی به شهر جدید احساسات ضدونقیضی دارم – هیجانزدهام اما همچنین غمگین.)
توضیح: اصطلاح mixed feelings زمانی به کار میرود که فرد همزمان دو احساس متفاوت (مثبت و منفی) دربارهی چیزی دارد. مثلاً شادی و ناراحتی توأمان. معادل تحتاللفظی آن «احساسات مخلوط» است، اما در فارسی بهتر است بگوییم «احساسات متناقض» یا «دو دل بودن». این یک همایند جاافتاده در مکالمات روزمره است.
high quality – کیفیت بالا
مثال: This shop sells high quality leather bags. (این فروشگاه کیفهای چرمی با کیفیت بالا میفروشد.)
توضیح: عبارت high quality یعنی دارای کیفیت عالی یا مرغوب. برای توصیف محصولات، کالاها یا حتی کارها از این ترکیب زیاد استفاده میشود. در نقطه مقابل، poor quality یا low quality (کیفیت پایین) به کار میرود. دقت کنید که quality در انگلیسی ذاتاً اسم است اما میتواند به شکل ترکیبی با صفات برای سنجش مرغوبیت بیاید. مثلاً high-quality products (محصولات باکیفیت).
deeply regret – عمیقاً پشیمان بودن/شدن
مثال: I deeply regret what I said to her. (من عمیقاً از حرفی که به او زدم پشیمانم.)
توضیح: این ترکیب برای ابراز پشیمانی و تأسف شدید به کار میرود. deeply regret یعنی «بسیار متأسف/پشیمان بودن». اغلب در موقعیتهای رسمیتر یا عذرخواهیهای جدی استفاده میشود (مثلاً “We deeply regret any inconvenience caused.” – «ما از هرگونه ناراحتی پیشآمده عمیقاً متأسفیم.»). deeply نقش تأکیدی دارد و نشان میدهد میزان پشیمانی فراتر از “really regret” (واقعاً پشیمان بودن) است.
strongly recommend – اکیداً توصیه کردن
مثال: I strongly recommend this book to anyone interested in history. (من این کتاب را به هرکس که به تاریخ علاقهمند است اکیداً توصیه میکنم.)
توضیح: strongly recommend یعنی «به شدت/اکیداً توصیه کردن». وقتی میخواهیم توصیه یا پیشنهادی را با قاطعیت و اصرار بیان کنیم از این همایند استفاده میکنیم. در فارسی میتوان گفت «اکیداً پیشنهاد میکنم». ترکیبهای مشابه: highly recommend نیز پرکاربرد است که همان معنی را میدهد. استفاده از “very recommend” یا “strongly suggest you to” ساختاری اشتباه است؛ شکل درست همان strongly recommend (something) است.
fully understand – کاملاً فهمیدن/درک کردن
مثال: Do you fully understand the consequences of your decision? (آیا کاملاً عواقب تصمیمات را درک میکنی؟)
توضیح: fully understand یعنی «به طور کامل فهمیدن». این ترکیب تأکید دارد که فرد همهجانبه موضوعی را درک کرده است. fully قیدی است که اغلب با افعال ادراکی مثل understand و appreciate میآید (مثلاً “I fully appreciate your concern.” – «من نگرانی شما را کاملاً درک میکنم.»). عبارت “completely understand” هم معادل همین اصطلاح است و کاربرد دارد. اما مثلاً “100% understand” گفتن معمول نیست.
barely notice – به زحمت متوجه شدن (به سختی متوجه شدن)
مثال: He was so quiet I barely noticed he was in the room. (او آنقدر ساکت بود که من به زحمت متوجه شدم در اتاق است.)
توضیح: قید barely به معنی «به سختی/به زحمت» وقتی با فعل notice میآید، مفهوم «خیلی کم متوجه شدن یا تقریباً ندیدن/نفهمیدن» را میدهد. barely و hardly هر دو همین معنا را میرسانند. این ترکیب برای توصیف چیزی که خیلی نامحسوس بوده استفاده میشود. معادل آن در فارسی میتواند «به زور متوجه شدم» باشد.
piece of advice – یک نصیحت/توصیه
مثال: Can I give you a piece of advice? (میتوانم یک توصیه به تو بکنم؟)
توضیح: در انگلیسی advice (نصیحت/توصیه) اسم غیرقابلشمارش است، یعنی نمیتوان گفت an advice. برای اشاره به یک توصیه، از ساختار a piece of advice استفاده میکنیم. این همایند رایج نشان میدهد «یک واحد توصیه». معادل آن در فارسی فقط «یک توصیه/نصیحت» است، اما دانستن ساختار انگلیسی آن برای درست حرف زدن ضروری است. برای جمع هم از pieces of advice استفاده میشود هرچند در کاربرد روزمره کمتر پیش میآید کسی چندین piece را با هم ذکر کند.
round of applause – یک دور/دسته کفزدن (تشویق)
مثال: Let’s give the performers a round of applause! (بیایید به اجراکنندگان یک تشویق جانانه کنیم!)
توضیح: این عبارت به معنای یک دورهی کوتاه کف زدن گروهی برای تشویق کسی است. در فارسی شاید بگوییم «یک کف مرتب بزنیم» یا «تشویق کنیم». round در اینجا به معنی «دور» یا «مرحله» است. انگلیسیزبانان وقتی جمعیتی را به کفزدن دعوت میکنند یا از تشویق حضار صحبت میکنند، تقریباً همیشه از این همایند استفاده میکنند. مثلا: “The audience gave him a big round of applause.” (حضار حسابی او را تشویق کردند).
mother tongue – زبان مادری
مثال: Her mother tongue is Spanish. (زبان مادری او اسپانیایی است.)
توضیح: این یک ترکیب اسمی ثابت برای اشاره به اولین زبان (زبان مادری) هر فرد است. جالب اینکه کلمهی tongue به معنای «زبان (عضو بدن)» است اما در این ترکیب استعاری به معنای «زبان (language)» به کار رفته است. مانند بسیاری از زبانهای دیگر، انگلیسی نیز از مفهوم «زبان مادری» استفاده میکند که ترکیبی تثبیتشده است. شکل دیگر مثل native language کمتر به کار میرود و رسمیتر است.
security guard – نگهبان امنیتی، مأمور حفاظت
مثال: There is a security guard at the bank entrance. (یک مأمور حفاظت دم درِ بانک هست.)
توضیح: این همایند از دو اسم تشکیل شده: security (امنیت) و guard (نگهبان). ترکیب آنها شغل یا نقش «نگهبان/حفاظتچی» را معنی میدهد. بسیاری از عنوانهای شغلی یا اصطلاحات فنی در انگلیسی به شکل اسم+اسم هستند. دانستن اینکه این کلمات چگونه با هم ترکیب میشوند برای درک متون و مکالمات ضروری است. برای مثال، software engineer (مهندس نرمافزار) یا traffic light (چراغ راهنمایی) نیز از همین الگو پیروی میکنند.
زبانآموزان پیشرفته با کالوکیشنهای پیچیدهتر و اصطلاحیتری روبهرو میشوند که تسلط بر آنها نشانهی نزدیک شدن به سطح نیتیومانند در زبان است. این ترکیبها شامل واژگان رسمیتر، تعبیرهای کنایهای و ساختارهای چندکلمهای خاص هستند. در ادامه، تعدادی از همایندهای سطح پیشرفته را بررسی میکنیم.
commit suicide – خودکشی کردن
مثال: The report says he committed suicide due to depression. (گزارش میگوید او به دلیل افسردگی خودکشی کرده است.)
توضیح: فعل commit به معنی «مرتکب شدن» در ترکیب commit suicide یعنی «دست به خودکشی زدن». این همایند بسیار رایج اما در عین حال بار معنایی سنگینی دارد و در اخبار و متون رسمی زیاد به چشم میخورد. دقت کنید که هرگز نمیگویند “do/perform suicide” – ترکیب صحیح فقط commit suicide است. (توجه: امروزه برخی بهجای commit از فعلهای دیگری مانند “die by suicide” استفاده میکنند چون commit حس جرمانگاری دارد.)
make a fuss – سر و صدا/غوغا به پا کردن (بیجهت اعتراض و قیلوقال کردن)
مثال: My dad made a fuss when I came home late. (وقتی دیر به خانه آمدم پدرم سر و صدا راه انداخت/کلی سروصدا کرد.)
توضیح: اصطلاح make a fuss یعنی سر و صدا به راه انداختن یا اعتراض شلوغکارانه کردن (اغلب برای مسائل کماهمیت). معادل آن در فارسی «شلوغبازی درآوردن» یا «داد و قال کردن» است. این همایند بیشتر در محاوره کاربرد دارد: “Don’t make a fuss over such a small mistake.” (برای یه اشتباه کوچیک اینهمه سروصدا نکن). جالب اینکه fuss به تنهایی یعنی هیاهو و قیلوقال، و با فعل make معنی فعل به خود میگیرد.
seize the opportunity – از فرصت استفاده کردن، فرصت را غنیمت شمردن
مثال: When I got the scholarship, I seized the opportunity to study abroad. (وقتی بورس تحصیلی گرفتم، از فرصت استفاده کرده و برای تحصیل به خارج رفتم.)
توضیح: فعل seize به معنی «قاپیدن/به چنگ آوردن» در این ترکیب کنایی به مفهوم «فرصت را مغتنم شمردن» است. seize the opportunity یعنی حداکثر استفاده را از یک موقعیت بردن پیش از آنکه از دست برود. این همایند در زبان رسمی و نوشتاری نیز بسیار به کار میرود. مثلاً: “Seize the opportunity when it comes knocking.” (فرصتی را که به در میزند، غنیمت بشمار).
file a lawsuit – اقامه دعوی کردن (شکایت رسمی تنظیم کردن)
مثال: The company filed a lawsuit against its former employee. (آن شرکت علیه کارمند سابقش طرح دعوی کرد.)
توضیح: در حوزه حقوقی، file a lawsuit به معنای «طرح شکایت در دادگاه» است. فعل file (پرونده کردن) همایند خاص lawsuit (دعوی قضایی) است. انگلیسیزبانان نمیگویند “open a lawsuit” یا “submit a lawsuit”؛ ترکیب درست همین file a lawsuit میباشد. این سطح از واژگان تخصصی معمولاً در متون رسمی، روزنامهها و مکالمات حرفهای شنیده میشود و دانستن آن برای درک مطلب پیشرفته ضروری است.
auspicious occasion – موقعیت فرخنده/خجسته
مثال: They chose an auspicious occasion for the launch of their product. (آنها یک موقعیت فرخنده را برای عرضه محصولشان انتخاب کردند.)
توضیح: واژه auspicious به معنی «فرخنده، نیکیُمن» یک صفت پیشرفته است که با occasion (مناسبت/موقعیت) ترکیب میشود و معنای «مناسبت مبارک و خوشیمن» میدهد. این همایند بیشتر در نوشتههای رسمی یا ادبی به کار میرود. مثلاً “on this auspicious occasion” عبارتی کلیشهای است به معنی «در این فرصت خجسته». طبیعتاً زبانآموزان پیشرفته با چنین ترکیبات ادبی و رسمی آشنا میشوند.
blatant lie – دروغ آشکار (دروغ شاخدار)
مثال: He told a blatant lie about where he was last night. (او دربارهی اینکه دیشب کجا بوده یک دروغ آشکار گفت.)
توضیح: blatant lie یعنی «دروغ واضح و وقیحانه» – دروغی که کاملاً روشن و بیشرمانه است. blatant یعنی «فاحش/واضح (معمولاً در مورد خطا یا اشتباه)» و در این ترکیب شدت دروغ را نشان میدهد. معادل محاورهای آن در فارسی «دروغ شاخدار» است. این همایند را وقتی کسی حقیقت روشن را انکار میکند یا خلاف واقع واضحی را ادعا میکند، به کار میبرند. مثلاً: “The claim is a blatant lie.” (آن ادعا یک دروغ آشکار است).
staunch supporter – حامی سرسخت/پروپاقرص
مثال: She’s a staunch supporter of environmental causes. (او یکی از حامیان سرسخت امور زیستمحیطی است.)
توضیح: صفت staunch به معنای «دوآتشه، وفادار و سرسخت» معمولاً با supporter (حامی/هوادار) میآید. staunch supporter یعنی «حامی بسیار وفادار و ثابتقدم». این ترکیب در زمینه سیاست، ورزش یا هر جایی که بحث طرفداری و پشتیبانی مطرح باشد، زیاد دیده میشود. برای مثال، “a staunch ally” (متحد بسیار وفادار) نیز کاربرد مشابهی دارد. دانستن این صفتهای کمتر رایج به فهم متنهای پیشرفته کمک میکند.
utter chaos – هرجومرج کامل
مثال: The sudden strike caused utter chaos at the airport. (اعتصاب ناگهانی باعث هرجومرج کامل در فرودگاه شد.)
توضیح: کلمه utter به معنای «کاملاً/محض» یک صفت تأکیدی است که اغلب پیش از اسمهای منفی مثل chaos (هرجومرج)، nonsense (مزخرفات) یا failure (شکست) میآید. utter chaos یعنی بینهایت آشوب و بینظمی. معادل آن در فارسی «هرجومرج محض یا کامل» است. این همایند شدت وضعیت آشفته را نشان میدهد. به کار بردن چنین صفاتی درک شما از متون پیچیده را نشان میدهد و بیانتان را غنیتر میکند.
categorically deny – قاطعانه تکذیب کردن
مثال: The CEO categorically denied all the fraud allegations. (مدیرعامل قاطعانه همه اتهامات تقلب را تکذیب کرد.)
توضیح: categorically deny یعنی «به صورت قطعی و صریح انکار کردن». categorically قیدی سطح بالا به معنای «به طور قاطع و بیقیدوشرط» است. این ترکیب بیشتر در اخبار، گزارشهای رسمی یا بیانیههای دولتی به کار میرود، مثلاً وقتی کسی همه چیز را بیبروبرگرد رد میکند. نمونه: “The government categorically denies any involvement in the incident.” (دولت به طور قاطع هرگونه دخالت در آن واقعه را تکذیب میکند). استفاده از این همایند، لحن کلام را رسمی و محکم میکند.
apologize profusely – پیوسته عذرخواهی کردن، بارها عذر خواستن
مثال: He apologized profusely for arriving late to the meeting. (او برای دیر رسیدن به جلسه پیدرپی عذرخواهی کرد.)
توضیح: profusely قیدی به معنی «فراوان/پیاپی» است. ترکیب apologize profusely یعنی مکرراً و با تاکید بسیار عذرخواهی کردن. معادل آن در فارسی میتواند «پشت سر هم معذرتخواهی کردن» باشد. این همایند هنگامی استفاده میشود که کسی خیلی پشیمان است و چندین بار پیاپی یا با شدت احساس از خود عذرخواهی میکند. مثلاً: “She thanked profusely, then left in a hurry.” (او بارها تشکر کرد و سپس با عجله رفت) – در این مثال نیز profusely همین نقش تاکید تکرار را دارد.
think seriously – جدی فکر کردن، عمیق اندیشیدن
مثال: You should think seriously about accepting that job offer. (باید درباره قبول کردن آن پیشنهاد شغلی به طور جدی فکر کنی.)
توضیح: think seriously یعنی «با جدیت و عمیق فکر کردن». این ترکیب نشان میدهد که فرد باید همه جوانب را با اهمیت و دقت در نظر بگیرد. در فارسی میتوانیم بگوییم «جدی به چیزی اندیشیدن». اگر بگوییم “think hard” تقریباً نزدیک است اما seriously رسمیتر و قویتر است. این قید با افعالی مثل consider (سنجیدن) و debate (مطرح کردن) هم به کار میرود (مثلاً seriously consider doing something).
openly admit – آشکارا/صراحتاً اعتراف کردن
مثال: She openly admitted that she had made a mistake. (او بهصراحت اذعان کرد که اشتباه کرده است.)
توضیح: openly admit یعنی «به طور آشکار و بیپرده اعتراف یا اذعان کردن». قید openly (علناً/بیپرده) تأکید میکند که فرد بدون پنهانکاری یا خجالت حقیقتی را میپذیرد. این همایند در متون خبری یا بیان حقیقت در جمع استفاده میشود. معادل آن در فارسی «صراحتاً اعتراف کردن» است. برای مثال: “He openly admitted his fault in front of everyone.” (او آشکارا در حضور همه به تقصیر خود اعتراف کرد).
surge of anger – موج ناگهانی خشم
مثال: He felt a surge of anger when he saw his damaged car. (وقتی ماشین آسیبدیدهاش را دید موجی از خشم در او احساس کرد.)
توضیح: کلمه surge به معنای «موج ناگهانی/افزایش شدید» است. ترکیب a surge of anger یعنی «طغیان ناگهانی خشم» یا «موجی از خشم» که به فرد دست میدهد. این همایند یک حالت احساسی ناگهانی و قوی را توصیف میکند. در متون ادبی یا توصیفی بسیار بهکار میرود؛ مثلاً: “A surge of anger coursed through him.” (موجی از خشم در وجودش جریان یافت). دانستن این ترکیبها برای درک رمانها و نوشتههای پیچیده مفید است.
stroke of luck – یک شاهکار شانس، خوششانسی ناگهانی
مثال: By a stroke of luck, I found my lost wallet in the park. (با یک خوششانسی محض کیف پول گمشدهام را در پارک پیدا کردم.)
توضیح: عبارت a stroke of luck یعنی «یک موقعیت شانسآور ناگهانی». در فارسی میتوان به شوخی گفت «شاهکار شانس» یا «یکباره شانس آوردن». stroke در اینجا به معنی «ضربه/اتفاق» است و مفهومش این است که گویی شانس به کسی روی آورده است. این همایند را وقتی استفاده میکنیم که اتفاقی خوشیمن و غیرمنتظره رخ دهد. مثلاً: “It was a stroke of luck that it didn’t rain during the wedding.” (خیلی شانس آوردیم که هنگام عروسی باران نبارید.)
center of attention – مرکز توجه
مثال: Dressed in a bright red gown, she was the center of attention at the party. (با آن لباس قرمز درخشانش، او در میهمانی مرکز توجه بود.)
توضیح: center of attention یعنی فرد یا چیزی که همه توجهها به او معطوف است (مرکز توجه جمع بودن). این ترکیب تحتاللفظی از دو اسم center (مرکز) و attention (توجه) ساخته شده و تصویری از تمرکز نگاهها روی یک نقطه ارائه میدهد. در فارسی هم میتوانیم همین عبارت «مرکز توجه» را بهکار ببریم. این همایند در گفتگوهای روزمره و نوشتار استفاده زیادی دارد و دانستن آن سطح بیان شما را بالاتر میبرد.
grain of truth – ذرهای حقیقت
مثال: His excuse was full of lies without a grain of truth in it. (بهانهاش پر از دروغ بود و ذرهای حقیقت در آن نبود.)
توضیح: ترکیب a grain of truth به معنای «اندکی حقیقت (در میان انبوهی از دروغ یا مبالغه)» است. grain یعنی دانه، و این اصطلاح تصویری میگوید حتی به اندازه یک دانه هم حقیقت وجود ندارد. معمولاً در حالت منفی یا سوالی استفاده میشود: “There isn’t a grain of truth in those rumors.” (در آن شایعات ذرهای حقیقت وجود ندارد). این همایند سطح پیشرفتهتری از بیان را نشان میدهد و فهم آن در درک مطلبهای پیچیده مفید است.
در زبان انگلیسی برخی واژگان از نظر تلفظ یا شکل نوشتاری شبیه به هم هستند اما معنا و کاربرد متفاوتی دارند. این مسئله میتواند برای زبانآموزان گیجکننده باشد. در این مجموعه، واژههای گیجکننده را به صورت جفتها یا گروههایی فهرست کردهایم. برای هر مورد، ابتدا معانی دقیق هر کلمه به فارسی آمده، سپس تفاوت معنایی و کاربردی آنها توضیح داده شده است. همچنین برای هر واژه مثالی در جمله انگلیسی و نکات کاربردی یا راهنمای زمان استفاده ارائه شده است تا درک بهتری حاصل شود.
Accept vs. Except
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو کلمه همآوا (Homonym) هستند و یکسان تلفظ میشوند ولی معنای کاملاً متفاوت دارند. Accept فعل به معنای پذیرفتن چیزی به طور داوطلبانه یا موافقت کردن است («to receive willingly» یا «to give approval»). به عنوان مثال: “She accepted the job offer.” یعنی «او پیشنهاد شغلی را پذیرفت». در مقابل، Except بیشتر به عنوان حرف اضافه به معنای «بهاستثنای» یا «غیر از» بهکار میرود. مثلا: “Everyone passed the exam except John.” یعنی «همه بهجز جان در امتحان قبول شدند». گاهی except به صورت فعل نیز استفاده میشود به معنی «مستثنی کردن»، هرچند کاربرد آن به این شکل کمتر رایج است.
مثالها:
نکته کاربردی:
برای بهخاطر سپردن تفاوت این دو کلمه، توجه کنید که Except با پیشوند ex- شروع میشود که معنی «خارج/بیرون» میدهد. بنابراین except یعنی چیزی را خارج کردن یا کنار گذاشتن از یک جمع. در حالی که accept حرف a (آ) دارد و با «پذیرش» (Approval) مرتبط است.
Adapt vs. Adopt
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
هر دو کلمه فعل هستند اما کاربرد متفاوت دارند. Adapt یعنی «تغییر دادن یا تطبیق دادن چیزی برای مناسب شدن با شرایط یا هدف جدید». مثلا میگوییم: “Species must adapt to survive in new environments.” یعنی «گونهها باید برای بقا در محیطهای جدید خود را تطبیق دهند». Adopt به معنای «پذیرفتن و به کار بستن چیزی به عنوان خودی» است. برای نمونه: “The company adopted a new policy.” یعنی «شرکت سیاست جدیدی را اتخاذ کرد». همچنین adopt در معنای حقوقی به معنی «به فرزندی گرفتن» است (to adopt a child). به طور خلاصه، adapt بر تغییر در خود یا در چیزی برای سازگاری دلالت دارد، در حالی که adopt بر گرفتن یا پذیرفتن چیزی از بیرون به عنوان خود دلالت میکند.
مثالها:
نکته کاربردی:
برای تشخیص این دو، توجه کنید که adapt اغلب با حرف اضافه to میآید (adapt to something) و مفهوم سازگار شدن با چیزی را دارد. اما adopt معمولا مفعول مستقیم میگیرد (adopt something) و نشان میدهد چیزی را میپذیریم یا مالک میشویم. همچنین میتوانید به حروف این کلمات توجه کنید: در adapt حرف ‘a’ دوم نشاندهنده adjust (تنظیم/تطبیق) است، و در adopt حرف ‘o’ میتواند به own (مالک شدن یا به خود گرفتن) اشاره کند.
Advice vs. Advise
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
تفاوت اصلی این دو در نقش دستوری و تلفظ آنهاست: Advice اسم است و به معنی «پند یا توصیه» است، در حالی که advise فعل است و به معنی «توصیه کردن یا نصیحت کردن». از نظر تلفظ، advice صدای پایانی /s/ دارد و advise صدای /z/. برای مثال: “She gave me good advice.” یعنی «او به من توصیهی خوبی کرد» (در اینجا advice یک اسم است به معنی توصیه). در مقابل: “She advised me to rest.” یعنی «او به من توصیه کرد استراحت کنم» که در آن advise فعل است.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک روش ساده برای تمایز این دو آن است که به پایان کلمه نگاه کنید: Advice با حرف صدادار -ice تمام میشود، در حالی که advise به -ise ختم میشود. معمولاً در انگلیسی، کلماتی که به -ice ختم میشوند اسم هستند (مثل device، office) و کلماتی که به -ise ختم میشوند فعل (مثل supervise، organize). همچنین میتوانید به نقش جمله توجه کنید؛ اگر کلمه مورد نظر عمل انجام دادن را برساند (میتوان to قبل از آن آورد)، فعل advise است و اگر شیء یا چیزی باشد که داده یا گرفته میشود، اسم advice است. به یاد داشته باشید: “to advise” یعنی “to give advice” – یعنی فعل advise دقیقا انجام عمل دادن advice است.
Adverse vs. Averse
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو واژهی صفت تلفظ نسبتاً شبیه دارند اما معنی و کاربردشان متفاوت است. Adverse به معنای «نامطلوب یا مضر» است و برای توصیف شرایط یا چیزهای ناخوشایند به کار میرود. مثلا: “Adverse weather conditions prevented us from leaving.” یعنی «شرایط نامساعد جوی مانع از حرکت ما شد». یا “This drug has adverse side effects.” (این دارو عوارض جانبی زیانباری دارد). از طرفی، Averse معمولا برای افراد به کار میرود و به معنی «مخالف یا بیمیل نسبت به چیزی» است. averse همیشه با حرف اضافه to همراه است، مانند: “She is averse to smoking.” یعنی «او از سیگار کشیدن بیزار است/با سیگار کشیدن مخالف است».
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه برای تمایز این دو: Adverse اغلب برای چیزهای بد و زیانبار به کار میرود (همریشه با harmful یا unfavorable) و هیچ حرف اضافهای نیاز ندارد. اما averse تقریبا همیشه به شکل averse to میآید و دربارهی میل شخصی است (هممعنی با opposed یا unwilling). بنابراین اگر در جمله بعد از کلمه مورد نظر to دیدید، به احتمال زیاد باید averse باشد نه adverse. به یاد داشته باشید: “averse to something” یعنی از آن چیز بدتان میآید یا نمیخواهید انجامش دهید، در حالی که “adverse something” ساختار درستی نیست.
Affect vs. Effect
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو کلمه از رایجترین واژگان گیجکننده در انگلیسی هستند. Affect معمولاً فعل است به معنای «تأثیر گذاشتن بر» یا «تغییر دادن». مثلا: “The weather affects my mood.” یعنی «هوا روی خلقوخوی من تأثیر میگذارد». در مقابل، Effect معمولاً اسم است و به معنای «اثر یا نتیجه» میباشد. به عنوان نمونه: “Too much coffee can have a negative effect on your sleep.” یعنی «قهوه زیاد میتواند اثر منفی بر خوابت داشته باشد». به زبان ساده، affect عمل تأثیر گذاشتن را بیان میکند و effect نتیجه آن تأثیر را.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه آسان برای به خاطر سپردن: Affect با A شروع میشود، پس یک Action (عمل) است؛ Effect با E شروع میشود، پس End-result (نتیجه) است. همچنین در اغلب موارد affect فعل است و effect اسم. البته effect به ندرت میتواند فعل هم باشد به معنی «به وجود آوردن/محقق کردن» (مثلاً to effect change: ایجاد تغییر کردن)، و affect نیز یک اسم فنی در روانشناسی دارد (به معنی تظاهر عاطفی)، اما این کاربردها بسیار کمتر رایجاند. برای زبانآموزان، همان قاعدهی ساده را در نظر بگیرید: affect = فعل (تأثیر گذاشتن) و effect = اسم (اثر).
Allude vs. Elude
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
Allude به معنای «اشاره کردن غیرمستقیم» است. وقتی از allude استفاده میکنیم، مطلب یا شخصی را بدون ذکر صریح نام میرسانیم. برای مثال: “He alluded to his past experiences during the talk.” یعنی «او در صحبتهایش به تجربیات گذشتهاش اشارهای ضمنی کرد» (مستقیماً نگفت چه بودند). در مقابل، Elude به معنی «فرار کردن یا طفره رفتن» است. این کلمه معمولاً به گریز فیزیکی یا فرار ذهنی اشاره دارد. مثلا: “The thief eluded the police for weeks.” یعنی «دزد برای هفتهها از دست پلیس فرار میکرد». یا در حالت ذهنی: “The meaning of the poem eludes me.” یعنی «معنی این شعر از فهم من میگریزد» (درک آن برایم دشوار است). به طور خلاصه، allude درباره اشاره و تلمیح است، elude درباره فرار و دور ماندن.
مثالها:
نکته کاربردی:
برای تمایز، توجه کنید که Allude همریشه با allusion (اشارهی غیرمستقیم) است؛ هر دو با al- شروع میشوند و به مفهوم اشاره کردن مربوطاند. اما Elude با e (حرف ابتدای escape) شروع میشود و به مفهوم escape (فرار) نزدیک است. همچنین elude اغلب با کلماتی مثل capture (دستگیری) یا understanding (درک) میآید (فرار کردن از دستگیری یا از درک شدن) در حالی که allude معمولا با to و موضوع اشاره به کار میرود (allude to something).
Allusion vs. Illusion
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
با آنکه این دو واژه از لحاظ آوایی شباهت دارند، معنای متفاوتی دارند. Allusion به معنای «اشاره یا تلمیح غیرمستقیم» است. برای مثال در ادبیات، وقتی نویسندهای به داستان یا شخصیت دیگری اشاره میکند بیآنکه مستقیماً نام ببرد، از allusion استفاده کرده است. مثال: “The novel’s title is an allusion to Shakespeare.” (عنوان آن رمان اشارهای است به شکسپیر). در مقابل، Illusion به معنی «توهم یا خطای دید/ادراک» است. یعنی چیزی که به شکل نادرستی ادراک میشود یا با واقعیت مطابقت ندارد. مثلاً: “The magician’s trick was just an illusion.” یعنی «حقهٔ شعبدهباز فقط یک توهم بود» (واقعی نبود، بلکه چشم را فریب داد). همچنین illusion میتواند به یک عقیدهٔ باطل یا امید واهی هم اشاره کند (مثلاً “He was under the illusion that money would bring happiness.” – او دچار این توهم بود که پول خوشبختی میآورد).
مثالها:
نکته کاربردی:
برای یادسپاری: Allusion با A شروع میشود مثل ** اشاره (Addressing indirectly)**؛ Illusion با I شروع میشود مثل Imaginary (خیالی) یا Illusive. همچنین، allusion نزدیک به allude است (که در بالا دیدیم به معنی اشاره کردن است) و illusion نزدیک به illusive یا illuminate نیست بلکه معنی فریب دادن چشم یا ذهن را دارد. از نظر کاربرد، allusion اغلب در حوزه ادبیات، هنر یا گفتار به کار میرود برای اشارههای غیرمستقیم فرهنگی یا تاریخی، در حالی که illusion بیشتر در علوم ادراکی (توهمات بصری)، جادو و شعبده، یا برای بیان باورهای اشتباه استفاده میشود.
Breath vs. Breathe
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو کلمه تنها در یک حرف (حرف e آخر) تفاوت دارند اما نقش دستوری و تلفظ آنها فرق میکند. Breath اسم است و به «هوای دم یا بازدمشده» یا خود «عمل تنفس» (به طور اسمی) اشاره دارد. مثلاً: “Take a deep breath.” یعنی «یک نفس عمیق بکش» (اینجا breath اسم «نفس» است). Breathe فعل است، به معنای «نفس کشیدن». برای مثال: “Just breathe slowly and relax.” یعنی «فقط آرام نفس بکش و استراحت کن». از نظر تلفظ نیز تفاوت دارند: breath شبیه «برَث» (/breθ/) تلفظ میشود (قافیه با death)، در حالی که breathe شبیه «بریــذ» (/briːð/) تلفظ میشود (قافیه با seethe).
مثالها:
نکته کاربردی:
یک قانون کلی: هرگاه دیدید که در جمله فعل لازم است (کاری انجام میشود)، از breathe (با e انتهایی) استفاده کنید، و هرگاه اسمی لازم بود (چیزی، مفهومی)، breath (بدون e انتهایی) بهکار ببرید. برای چک کردن خود، میتوانید به جای کلمه مشکوک، عبارت «to breathe» (برای فعل) یا «a breath» (برای اسم) را در ذهن قرار دهید و ببینید کدام منطقی است. همچنین به تفاوت تلفظ دقت کنید؛ وجود حرف e در پایان breathe باعث میشود صدای /th/ آن صدای «ذ» (ناختم) باشد. یک نکتهی جالب: در انگلیسی بسیاری از جفتهای اسم/فعل این الگو را دارند که اسم کوتاهتر و اغلب بدون e است (مثلاً cloth = پارچه در برابر clothe = لباس پوشاندن).
Capital vs. Capitol
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو واژه از نظر نوشتاری نزدیکاند اما کاربردشان متفاوت است. Capital چندین معنی دارد: به عنوان اسم میتواند «پایتخت» یک کشور یا ایالت باشد (مثلاً Paris is the capital of France – پاریس پایتخت فرانسه است). به عنوان صفت میتواند معنای «عمده یا درجه یک» داشته باشد (مثل capital idea – ایدهی عالی) یا به «حرف بزرگ» اشاره کند (capital letter یعنی حرف بزرگ). همچنین capital به معنای «سرمایه» (پول یا منابع مالی) نیز هست. در مقابل، Capitol کاربرد بسیار محدودتری دارد و تقریباً فقط به «ساختمان مجلس قانونگذاری» اشاره میکند. در آمریکا، Capitol با حرف بزرگ C به ساختمان کنگره در واشنگتن گفته میشود. در سایر موارد هم capitol معمولاً به بنای مجلس ایالتی یا کشوری اشاره دارد. به طور خلاصه: capital = پایتخت یا سرمایه (و معانی مرتبط)، capitol = ساختمان مجلس.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه ساده: Capitol را با حرف O مانند شکل گنبد (گنبد ساختمان مجلس) به خاطر بسپارید. اگر صحبت از یک ساختمان حکومتی باشد – به ویژه با O – آن واژه capitol خواهد بود. در غیر این صورت غالباً املای capital صحیح است. همچنین توجه کنید در انگلیسی آمریکایی معمولاً تنها کاربرد کلمه Capitol با حرف بزرگ برای ساختمان کنگرهی ایالات متحده است. پس هر جا حرف کوچک capital دیدید، احتمالاً ارتباطی با پایتخت یا مفهوم سرمایه دارد نه ساختمان مجلس. به عبارت طنز: “If it’s about a city or money, it’s capital. If it’s a building for lawmakers, it’s capitol.”
Compliment vs. Complement
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
هر دوی این کلمات میتوانند هم اسم باشند و هم فعل، اما معانی متفاوتی دارند و فقط یک حرف متفاوت دارند (یکی با i و دیگری با e نوشته میشود). Compliment وقتی اسم است به معنی «تعریف یا تحسین» است؛ یعنی بیان چیزی مثبت دربارهٔ کسی یا چیزی. مثلاً: “She gave me a nice compliment about my dress.” یعنی «او تعریف خوبی درباره لباس من کرد». وقتی فعل باشد، to compliment یعنی «تعریف کردن/ستودن». در مقابل، Complement به عنوان اسم یعنی «مکمل یا متمم» – چیزی که چیز دیگری را کامل میکند یا با آن به خوبی جور درمیآید. مثلاً: “This wine is a perfect complement to the meal.” یعنی «این شراب مکمل عالی برای غذاست» (غذا را کامل میکند). به عنوان فعل، to complement یعنی «تکمیل کردن، کامل کردن یا خوب جفت شدن با چیزی». مثلاً: “The scarf complements her outfit.” یعنی «شال، لباس او را کامل کرده/با آن هماهنگ است». خلاصه: compliment = تعریف و ستایش، complement = تکمیل و مکمل کردن.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه به خاطر سپردن املا: Compliment با i یعنی «من (I) به تو چیز خوبی میگویم» – پس یعنی تعریف کردن از تو. Complement با e نوشته میشود که میتوان آن را به complete (کامل کردن) ربط داد. همچنین complimentary (با i) به معنای «تعریفآمیز» یا حتی «رایگان» (مثلاً complimentary ticket یعنی بلیت افتخاری/رایگان که نوعی تعریف است) میباشد، در حالی که complementary (با e) به معنی «تکمیلی» یا «مکمل یکدیگر» است. پس حتی صفتهای مشتقشده نیز این الگو را دنبال میکنند. همیشه از خود بپرسید: آیا بحث ستایش و تعارف است؟ اگر بله، از compliment (با i) استفاده کنید. آیا بحث کاملکنندگی است؟ پس complement (با e) را انتخاب کنید.
Desert vs. Dessert
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
در نگاه اول این دو کلمه فقط در تعداد حرف s متفاوتند، اما تلفظ آنها هم متفاوت است. Desert با یک s دو تلفظ و کاربرد دارد: به عنوان اسم، desert (تلفظ /ˈdezərt/) یعنی «بیابان». مثلاً: “The Sahara is a vast desert.” (صحرا بیابانی پهناور است). به عنوان فعل، desert (تلفظ /dɪˈzɜːt/) یعنی «ترک کردن» یا «گریختن از» (مثل to desert the army – ترک کردن ارتش). اما Dessert با دو s (تلفظ /dɪˈzɜːt/ مشابه فعل desert) به معنی «دسر، خوراکی شیرین بعد از غذا» است. برای مثال: “Ice cream is my favorite dessert.” یعنی «بستنی دسر مورد علاقه من است». تفاوت در نوشتار مهم است: desert (یک s) و dessert (دو s). اگر یک s کم بگذاریم، ممکن است به جای دسر، بیابان بخوانند!
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه یادآوری طنز: Dessert دو حرف s دارد چون معمولاً دوست دارید دوباره سرو کنید! (مردم معمولاً دسر را آنقدر دوست دارند که «یک بشقاب دوم» میخواهند، پس دو تا s!) در حالی که desert (بیابان) جای خوشایندی نیست و بنابراین فقط یک s دارد. همچنین میتوانید از عبارت “stressed” برعکس میشود “desserts” استفاده کنید (کلمه stressed یعنی استرسدار، اگر حروفش را برعکس کنید میشود desserts به معنای دسرها) – شاید گاهی دسر خوردن استرس را کم کند! به تلفظ نیز دقت کنید: dessert و desert (verb) هر دو “دیزرت” تلفظ میشوند، ولی desert (noun) یعنی بیابان “دِزِرت” (با صدای «e» کوتاه در بخش اول) تلفظ میشود.
Discreet vs. Discrete
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو کلمه دقیقا یکجور تلفظ میشوند (هر دو /dɪˈskriːt/) اما معنای متفاوت و املاهای متفاوت دارند. Discreet به معنای «محتاط و رازدار» است؛ وصف کسی که در رفتار یا صحبت خود احتیاط میکند تا شرمندگی یا افشای اطلاعات رخ ندهد. مثلا: “He was discreet about his friend’s secret.” یعنی «او در مورد راز دوستش بااحتیاط (رازدار) بود». Discrete اما به معنای «جدا و مجزا» است، مثلاً در ریاضیات یا علم رایانه زیاد به کار میرود به معنی واحدهای جدا از هم (در برابر پیوسته). برای نمونه: “The process consists of several discrete steps.” یعنی «این فرایند شامل چند مرحله جداگانه است». تفاوت املایی: discreet با دو حرف e پشت سر هم (…eet) نوشته میشود، ولی discrete حروف e آن از هم جدا شدهاند (…ete).
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه حافظهای معروف در انگلیسی این است: برای discrete (مجزا)، به یاد داشته باشید که حروف e در آن از هم جدا (separate) هستند (یعنی بین دو e حرف دیگری آمده است). اما در discreet (بااحتیاط)، دو حرف e به هم چسبیدهاند، انگار که خودشان مخفیانه کنار هم پچپچ میکنند! همچنین فکر کنید که فرد discreet کسی است که دو گوش دارد (دو e) و خوب گوش میدهد اما دهانش را بسته نگه میدارد. این ترفندها شاید بامزه باشند ولی کمک میکنند املا را به خاطر بسپارید.
Emigrate vs. Immigrate
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
هر دو فعل به مفهوم مهاجرت مرتبطاند، اما زاویه دید متفاوتی دارند. Emigrate به معنای «کوچ کردن از کشور یا زادگاه خود به جای دیگر» است (با تمرکز بر ترک وطن). مثلاً: “My grandparents emigrated from Italy in the 1950s.” یعنی «پدربزرگ و مادربزرگم در دهه ۵۰ میلادی از ایتالیا مهاجرت کردند» – تأکید بر این است که از ایتالیا رفتند. از سوی دیگر Immigrate یعنی «وارد کشوری جدید شدن برای زندگی» (تمرکز بر ورود به مقصد جدید). مثلاً: “They immigrated to Canada last year.” یعنی «آنها پارسال به کانادا مهاجرت کردند» – تأکید بر این است که به کانادا آمدند. به بیان ساده: emigrate = از جایی رفتن، immigrate = به جایی آمدن.
مثالها:
نکته کاربردی:
برای به خاطر سپردن تفاوت: Emigrate با E شروع میشود که میتوانید آن را مخفف Exit (خروج) در نظر بگیرید. یعنی emigrate یعنی خروج از وطن. Immigrate با I شروع میشود که میتوان آن را مخفف In (داخل/وارد شدن) دانست – immigrate یعنی وارد کشور جدید شدن. همچنین معمولا میگوییم emigrate from (مهاجرت کردن از) و immigrate to (مهاجرت کردن به). پس حرف اضافه میتواند راهنمای شما باشد: اگر جمله «از کجا» داشت emigrate مناسب است، اگر «به کجا» داشت immigrate.
Eminent vs. Imminent
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
با اینکه این دو کلمه نوشتار تقریباً مشابه و تلفظ نزدیک دارند، معنایشان کاملاً متفاوت است. Eminent به فرد یا چیزی اطلاق میشود که «بسیار موفق، معروف و محترم» است. مثلا: “Dr. Smith is an eminent scholar in biology.” یعنی «دکتر اسمیت یک دانشمند برجسته در زیستشناسی است». همچنین میتوان گفت eminent domain (مالکیت برجسته) که مفهوم قانونی دارد. Imminent اما صفتی است برای رویدادی که «به زودی اتفاق میافتد و نزدیک است». مثلا: “A storm is imminent.” یعنی «طوفانی در راه است (قریبالوقوع است)». یا “The announcement of the results is imminent.” (اعلام نتایج نزدیک است).
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه تمایز: Imminent را با کلمه “immediate” (فوری) به یاد بیاورید – هر دو با imm- شروع میشوند و به نزدیکی زمانی اشاره دارند. در حالی که Eminent را میتوان با “famous” یا “prominent” مرتبط دانست – هر دو به معنای مشهور و برجستهاند. همچنین یک تصویر ذهنی: imminent چیزی است که انگار **دارد میآید (coming)*، eminent کسی است که بالا ایستاده (standing out). این تصورات کمک میکند یادتان بماند که imminent از آینده نزدیک خبر میدهد و eminent از مقام و مرتبه بالا.
Farther vs. Further
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
در کاربرد روزمره، farther و further اغلب به جای هم استفاده میشوند، هردو به معنای «بیشتر دور» یا «بیشتر جلو» هستند. با این حال برخی دستورزباندانان توصیه میکنند برای فاصلهی فیزیکی از farther استفاده شود و برای مفاهیم مجازی یا اضافی از further. مثلا: “She walked farther down the road.” (او مسافت دورتری در جاده قدم زد) – اینجا منظور فاصلهی مکانی است. و “Let’s discuss this further tomorrow.” (بیایید فردا این را بیشتر/عمیقتر بحث کنیم) – اینجا further به معنی «بیشتر» در مفهوم ادامهی بحث است. در عمل اما هر دو کلمه در مورد فاصله فیزیکی هم بهکار میروند (مثلاً “farther/further away” هر دو شنیده میشود). Further همچنین به عنوان فعل به معنی «پیش بردن/توسعه دادن» به کار میرود (to further something: چیزی را جلو بردن، مثلاً to further one’s career – حرفهی خود را پیش بردن). Farther چنین کاربردی ندارد.
مثالها:
نکته کاربردی:
توصیهی سنتی: farther را از ریشهی far (دور) در نظر بگیرید و برای فاصلههای قابل اندازهگیری به کار ببرید؛ further را برای موارد «فراتر» از حد کنونی (چه فاصله معنوی و چه افزودن مطلب) استفاده کنید. اما زبان انگلیسی مدرن خیلی سختگیر در این تفکیک نیست و هر دو میتوانند جای هم بیایند. Further کاربرد گستردهتری دارد چون میتواند به معنی «علاوه بر این» نیز باشد (مثلاً further information – اطلاعات بیشتر). اگر بخواهید حداکثر دقت را رعایت کنید:
Fewer vs. Less
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
تفاوت fewer و less یکی از قواعد معروف زبان انگلیسی است. طبق قواعد سنتی: fewer برای چیزهای قابلشمارش به کار میرود (یعنی اسمهای جمعی که میتوان آنها را شمرد). مثلا باید گفت “fewer apples” (تعداد سیب کمتر) چون سیب قابلشمارش است. Less برای اسمهای غیرقابلشمارش یا مفاهیم پیوسته به کار میرود، مثل “less water” (آب کمتر) یا “less time” (زمان کمتر) چون آب و زمان قابلشمارش مستقیم نیستند. مثال: “She has fewer friends than before, so she spends less time socializing.” (او دوستان کمتری نسبت به قبل دارد، بنابراین زمان کمتری را به معاشرت میگذراند.) – “friends” قابلشمارش است و fewer گرفت؛ “time” غیرقابلشمارش است و less گرفت. با این حال در زبان رایج، مردم گاهی less را برای قابلشمارش هم استفاده میکنند (مثلاً روی تابلوی صندوق فروشگاهها نوشته “10 items or less” که از نظر دستوری باید “10 items or fewer” باشد). ولی در نوشتار رسمی بهتر است همان قاعده رعایت شود.
مثالها:
نکته کاربردی:
قاعدهی سرانگشتی: اگر میتوانید چیز مورد نظر را بشمارید (۱، ۲، ۳، …)، از fewer استفاده کنید؛ اگر نمیتوانید بشمارید و باید واحد کلی بگیرید (مثل زمان، پول به طور کلی، مایعات، وزن)، از less. چند استثنا یا مورد خاص وجود دارد: برای بیان سن، فاصله، مبالغ پول یا واحدهای زمانی حتی اگر عددی باشند گاهی less رایجتر است (مثلاً “less than 5 years” بیشتر از “fewer than 5 years” استفاده میشود). همچنین عبارت معروف فروشگاهی که گفتیم. اما در نوشتار رسمی بهتر است طبق قاعده رفتار کنید. یادآوری: less علاوه بر صفت، قید هم هست (مثلاً “He visits less often now.” – او اکنون کمتر سر میزند). ولی fewer فقط صفت است و قبل از اسم میآید. اگر شک داشتید و اسم شما جمع بود، استفاده از fewer امنتر است چون هم رسمیاست هم نشان میدهد نکتهی گرامری را میدانید.
Flaunt vs. Flout
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو فعل تلفظ تقریباً یکسانی دارند (هر دو /flaʊnt/ یا /flaʊt/ با اندکی تفاوت لهجهای) و از لحاظ نوشتاری فقط در یک حرف تفاوت دارند، اما معنایشان بسیار متفاوت است. Flaunt یعنی «خودنمایی کردن با چیزی» – مثلا ثروت یا زیبایی را با نمایش متظاهرانه نشان دادن. برای نمونه: “He flaunted his new sports car around the neighborhood.” یعنی «او ماشین اسپورت جدیدش را در محله به رخ کشید». در مقابل، Flout یعنی «عمداً نافرمانی کردن یا قانون/عرفی را به سخره گرفتن». مثلا: “She flouted the school rules by staying out past curfew.” یعنی «او با دیر به خانه آمدن، قوانین مدرسه را عمداً نقض کرد/نادیده گرفت». یک راه ساده: flaunt با a (مثل attract attention) – جلب توجه کردن؛ flout با o (مثل oppose) – مخالفت و بیاعتنایی کردن.
مثالها:
نکته کاربردی:
این دو کلمه آنقدر اشتباه به جای یکدیگر استفاده شدهاند که حتی برخی فرهنگلغتها معنی «flout کردن قانون» را به عنوان یکی از معانی دوم flaunt آوردهاند. با این حال اگر شما flaunt را در معنی flout به کار ببرید، اکثر مردم آن را اشتباه تلقی میکنند. پس بهتر است تمایز را رعایت کنید. برای یادسپاری: Flaunt شبیه “flashy display” است – یعنی نمایش پر زرق و برق؛ Flout یادآور “flout – out” (زیر پا گذاشتن و خارج شدن از چارچوب) یا حتی “flout the rules” که عبارتی متداول است. به تصویر ذهنی بسپارید: flaunt = اگر چیزی را داری، نشون بده؛ flout = اگه با قانونی مخالفی، زیر پا بگذار. در استفاده عملی، اگر منظورتان خودنمایی است حتماً با a بنویسید (flaunt)، و اگر منظورتان بیاعتنایی به قانون است با o (flout).
Imply vs. Infer
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو فعل اغلب در یک جریان ارتباطی به صورت مکمل به کار میروند ولی از دیدگاه افراد مختلف. Imply یعنی «به طور ضمنی بیان کردن» – وقتی کسی چیزی را imply میکند، منظور خود را غیرمستقیم میگوید یا سرنخی میدهد. برای مثال: “Are you implying that I’m lying?” یعنی «آیا داری اشاره میکنی که من دروغ میگویم؟» (یعنی این را غیرمستقیم گفتی). Infer یعنی «استنباط کردن و نتیجه گرفتن» – وقتی کسی چیزی را infer میکند، از شنیدن یا دیدن سرنخها و گفتههای دیگران، خودش نتیجهگیری میکند. مثلا: “From her tone, I inferred that she was upset.” یعنی «از لحنش نتیجه گرفتم (فهمیدم) که ناراحت است». به بیان ساده: Imply کار گوینده است که غیرمستقیم حرفی میزند، Infer کار شنونده است که آن حرف را برداشت و تفسیر میکند.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک استعارهی ساده انگلیسی: “A speaker implies, a listener infers.” (گوینده اشاره میکند، شنونده برداشت میکند). برای یادآوری املا: Imply با I شروع میشود، I mean… – یعنی چیزی را غیر مستقیم میگویم؛ Infer با IN شروع میشود، I figure it out – یعنی من مطلب را در ذهنم درمییابم. گاهی حتی افراد انگلیسیزبان هم این دو را قاطی میکنند، اما اگر شما درست به کار ببرید نشاندهندهٔ دقت بالای شماست. پس دفعه بعد اگر کسی گفت “Are you inferring that…?” و منظورش اشاره غیرمستقیم بود، میتوانید (البته discreetly!) اصلاح کنید که infer برای شنونده است.
It’s vs. Its
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
It’s و its در تلفظ یکسانند اما نقش و معنیشان متفاوت است. It’s دارای آپستروف است و همیشه مخفف دو کلمه است: یا it is یا it has. مثلا: “It’s raining.” مخفف It is raining («داره بارون میاد»). یا “It’s been a long time.” مخفف It has been a long time («مدت زیادی گذشته است»). در مقابل its بدون آپستروف، صفت ملکی است و نشان میدهد چیزی به «آن» تعلق دارد. مثلا: “The dog wagged its tail.” یعنی «سگ دمش را تکان داد» – its tail یعنی دم خودش (دم آن سگ).
مثالها:
نکته کاربردی:
این قاعده در انگلیسی بسیار مهم است: its ملکی هرگز آپستروف نمیگیرد. شاید عجیب به نظر برسد چون معمولاً ’s نشان مالکیت است (مثلاً the cat’s toy – اسباببازی گربه). اما در ضمیرهای ملکی (his, hers, ours, theirs, its) آپستروف وجود ندارد. بنابراین سادهترین راه: اگر توانستید در جمله it’s را به it is یا it has گسترش دهید و جمله معنی داشت، پس باید it’s بنویسید. اگر نکردید، پس its استفاده کنید. مثلا در جمله “The bird lost its way.” نمیتوانیم بگوییم the bird lost it is way – معنی ندارد، پس باید بدون آپستروف باشد. برای تمرین بیشتر: It’s = It is/It has (همیشه)؛ Its = belonging to it (همیشه).
Loose vs. Lose
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
Loose و Lose از لحاظ نوشتاری شبیهاند ولی تلفظ و معنای بسیار متفاوتی دارند. Loose (با صدای /luːs/) عمدتاً صفت است به معنای «شل یا آزاد». برای مثال: “My shirt is loose since I lost weight.” یعنی «پیراهنم گشاد شده چون وزن کم کردهام». یا “a loose screw” یعنی «پیچی که شل است». Lose (با صدای /luːz/) فعل است به معنای «گم کردن یا باختن». مثلاً: “I lose my keys often.” (من اغلب کلیدهایم را گم میکنم) یا “We can’t lose this game.” (ما نباید این بازی را ببازیم). تفاوت املایی: lose فقط یک حرف o دارد در حالی که loose دو حرف o.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک روش بهیادسپاری املایی: Lose شکلهای گذشتهاش lost و شکل ing آن losing است که در هیچکدام دو حرف o ندارند. پس در فعل «از دست دادن/باختن» همیشه یک o کافیست. اما loose چون صفت است، تغییر شکل نمیدهد و با همان دو o نوشته میشود. همچنین در تلفظ، lose مثل “luuz” (با صدای ز) و loose مثل “loos” (با صدای س) ادا میشود. یک راه دیگر: loose یک صفت معمولاً نشاندهنده چیزهای فیزیکی (لباس گشاد، طناب شل) است، و lose یک فعل معمولاً برای داراییها یا رقابتها. اگر گفتید “I want to loose weight” اشتباه است، باید lose weight باشد (وزن کم کردن)، چون وزن چیزی نیست که شل شود! توجه کنید که شکل اسم lose میشود loss (با صدای “لاس”). بسیاری از زبانآموزان این دو را قاطی میکنند، پس با تمرین ویژه سعی کنید در ذهنتان تفکیکشان کنید.
Persecute vs. Prosecute
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو فعل صرفاً در چند حرف ابتدا متفاوتند ولی معانی تخصصی خود را دارند. Persecute یعنی «آزار دادن و ظلم کردن» – بیشتر در زمینهی ظلمهای اجتماعی/سیاسی/مذهبی استفاده میشود. مثلا: “Throughout history, some regimes persecuted people for their beliefs.” یعنی «در طول تاریخ، برخی حکومتها مردم را به خاطر باورهایشان مورد آزار قرار دادهاند». Prosecute یعنی «تعقیب قانونی کردن» – از منظر حقوقی، کسی را به خاطر ارتکاب جرم تحت پیگرد قرار دادن. برای مثال: “The company was prosecuted for environmental violations.” یعنی «آن شرکت بابت تخلفات زیستمحیطی تحت پیگرد قانونی قرار گرفت». خلاصه: persecute = اذیت و ظلم (غیرقانونی و ظالمانه)؛ prosecute = پیگیری در چارچوب قانون (دادگاهی کردن).
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه یادسپاری: Prosecute با Pro- شروع میشود که یادآور Process (فرآیند) قانونی است. در واقع prosecute شامل طی کردن فرآیند حقوقی یا Procedure در دادگاه است. اما Persecute با Per- شروع میشود که میتوانید آن را به “persistent harass” مرتبط کنید – یعنی آزار مداوم. همچنین تصور کنید: برای prosecute نیاز به یک حرفهای (professional) در دادگاه دارید (دادستان و قاضی)، ولی persecute کار دشمنان (perpetrators) ظالم است. این تمایز همچنین در اسمهایشان هست: persecution (آزار و اذیت)، prosecution (تعقیب قضایی).
Personal vs. Personnel
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
علیرغم شباهت ظاهری، این دو کلمه کاملاً متفاوتند. Personal یک صفت است و به معنای «شخصی/خصوصی» میباشد. مثلا: “This is my personal opinion.” یعنی «این نظر شخصی من است». یا “Don’t go through my personal belongings.” (وسایل شخصی من را زیرورو نکن). Personnel با دو ن، یک اسم جمع (یا اسم غیرقابلشمارش) است که به «کارکنان» یا «کارمندان یک اداره یا سازمان» گفته میشود. مثلا: “All personnel must wear ID badges.” یعنی «همهی پرسنل باید کارت شناسایی داشته باشند».
مثالها:
نکته کاربردی:
برای تمایز املایی، توجه کنید که personnel دو حرف n دارد، مثل دو پای افرادی که کارکنان را تشکیل میدهند! و همچنین personnel در انتها شبیه -nel است (تلفظ /pɜːsəˈnel/)، در حالی که personal شبیه -nal (/ˈpɜːsənl/) تمام میشود. یک راه: personal مربوط به یک person (شخص) است – به زندگی یا داراییهای شخصی او. Personnel حاوی کلمه person هم هست ولی به صورت جمع – یعنی گروهی از persons (اشخاص) که یکجا کار میکنند. اگر میبینید کلمه به صورت جمع به کار رفته (مثل “the personnel are…”) یا حرف اضافه department یا office قبلش میآید (personnel department = بخش پرسنل/کارگزینی)، قطعاً منظور personnel با دو n است. در تلفظ هم دقت کنید: personal = پِرسونال، personnel = پِرسانِل.
Precede vs. Proceed
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
Precede به معنای «جلوتر قرار گرفتن یا اتفاق افتادن قبل از چیز دیگر» است. برای مثال: “A greeting preceded the meeting.” یعنی «قبل از جلسه، خوشوبشی انجام شد» (خوشوبش مقدم بر جلسه بود). یا “In the dictionary, ‘cat’ precedes ‘dog’.” (در فرهنگ لغت، کلمهی cat قبل از dog میآید). Proceed به معنای «ادامه دادن یا دست به کار شدن پس از وقفهای» یا به طور کلی «پیش رفتن» است. مثلا: “After the interruption, she proceeded with her presentation.” یعنی «پس از وقفه، او ارائهاش را ادامه داد». یا “Please proceed to the exit.” (لطفاً به سمت خروجی پیش بروید).
مثالها:
نکته کاربردی:
پیشوندهای این دو کلمه راهنمای عالی هستند: Precede با pre- شروع میشود که معنای «قبل» میدهد. مثل prefix (پیشوند) که جلو کلمه میآید. Proceed با pro- شروع میشود که اغلب معنای «جلو، به پیش» میدهد. بنابراین proceed یعنی به جلو رفتن، پیش بردن. یک راه حفظ: “Precede = come prior (pre)”; “Proceed = go forward (pro).” همچنین به استفاده توجه کنید: precede معمولاً مفعول میگیرد (یک چیز، چیز دیگری را precede میکند)، اما proceed اغلب بدون مفعول یا با حرف اضافه میآید (proceed with something / proceed to somewhere). مثال: “precede someone” vs “proceed with the plan.” اگر شک داشتید، نگاه کنید آیا «قبل» در معنی صدق میکند یا «ادامه/بسوی جلو». آن وقت تشخیص راحتتر میشود.
Principal vs. Principle
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو کلمهی همصدا (هر دو /ˈprɪnsəpəl/) بسیار گیجکنندهاند چون هم تلفظ یکسان دارند هم املای نزدیک. Principal میتواند اسم باشد به معنای «مدیر یک مدرسه» یا «شخص اصلی/مهم» (مثلاً principal of a college). همچنین به معنای «سرمایه اصلی و اولیه در قرض» (اصل پول) هم استفاده میشود. به عنوان صفت، principal یعنی «اصلی، مهمترین» (مثلاً the principal reason – دلیل اصلی). Principle فقط اسم است و یعنی «اصل، قاعده، اصل اخلاقی یا قانونی». برای مثال: “He is a man of principle.” یعنی «او مردی پایبند اصول اخلاقی است». یا “Basic principles of physics” (اصول پایهی فیزیک). خلاصه: principal = شخص یا چیز اصلی؛ principle = قوانین یا باورهای اساسی.
مثالها:
نکته کاربردی:
یک ترفند قدیمی انگلیسیزبانها: Principal را اینگونه به یاد بسپارید که “the principal is your pal” (مدیر مدرسه دوست توست!) – یعنی principal که با pal (دوست) ختم میشود به آدم اشاره دارد. و Principle با le ختم میشود مثل rule – هر دو قاعدهاند. همچنین principle حروف prin+cip+le را دارد که شبیه به discipline (انضباط، که مجموعهای از اصول است) است. از لحاظ کاربرد، اگر کلمهتان صفت یا شخص بود، احتمالاً principal است. اگر دربارهی قانون، حقیقت کلی یا باور صحبت میکنید، حتماً principle (با le) لازم است. اشتباه گرفتن این دو خیلی رایج است، اما با این نکات میتوانید درست به کار ببرید و یک گام از خیلیها جلوتر باشید.
Quiet vs. Quite
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
Quiet عمدتاً صفت است به معنی «آرام، بیسروصدا». مثلاً: “Please be quiet.” یعنی «لطفاً ساکت باش». یا “It’s very quiet in the library.” (در کتابخانه خیلی آرام است). Quiet به عنوان اسم هم به معنای حالت سکوت/آرامش به کار میرود: “I enjoy the quiet of early morning.” (من از آرامش اول صبح لذت میبرم). Quite کاملاً کلمهای متفاوت است – قید است و برای تاکید یا میزان به کار میرود. معنی آن بسته به بافت جمله میتواند «کاملاً/بسیار» باشد (در انگلیسی آمریکایی اغلب این معنی را میدهد) یا «تا حدی/نسبتاً» (در انگلیسی بریتانیایی رایجتر است). مثلاً: “That’s quite impossible!” (این کاملاً غیرممکن است!) یا “I’m quite tired.” (من نسبتاً خستهام/خیلی خستهام – بسته به شدت مورد نظر). خلاصه: quiet = آرام؛ quite = تا حد زیادی (یا کاملاً).
مثالها:
نکته کاربردی:
املای این دو کلمه را اشتباه نوشتن حتی برای بعضی بومیها رخ میدهد چون فقط ترتیب حروف i و e جابجاست. Quiet حروف qui+et دارد؛ quite حروف qui+te. برای بهخاطر سپردن: quiet مثل diet (رژیم) با t در آخر است، هر دو دو بخشاند و تلفظش “کوایِت” است. quite مثل white (سفید) صدا میدهد (کوایت). همچنین دقت کنید quiet صفت است و معمولاً قبل از اسم یا با فعل be میآید، در حالی که quite قبل از صفت یا قید دیگر میآید. اگر در جمله شما بعد از کلمه، یک اسم مشاهده کردید (مثلاً “quite book” اشتباه است)، باید quiet باشد (quiet book معنی میدهد: کتاب ساکت؟ احتمالاً نه! اما quiet place – جای آرام). برعکس اگر دنبال کلمه موردنظر یک صفت دیدید (“quiet interesting” غلط است)، آنجا باید quite باشد (“quite interesting” – بسیار جالب). پس نقش کلمه در جمله را هم بررسی کنید تا جلوی اشتباه گرفته شود.
Raise vs. Rise
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
هر دو به مفهوم حرکت به سمت بالا مرتبطند، اما raise فعلی است که گذرا (متعدی) است یعنی حتماً مفعول میگیرد. شما raise something یعنی «چیزی را بالا بردن یا افزایش دادن». مثلاً: “Please raise your hand if you know the answer.” (لطفاً دستتان را بالا ببرید اگر پاسخ را میدانید). یا “They raised the price of gas.” (قیمت بنزین را افزایش دادند). Rise اما ناگذرا (لازم) است، یعنی خودش فاعل فعل بالا میرود و مفعول نمیخواهد. مثلاً: “The sun rises at 6 AM.” (خورشید ساعت ۶ طلوع میکند/بالا میآید). یا “Prices are rising rapidly.” (قیمتها بهسرعت در حال بالا رفتناند). به طور خلاصه: raise = بلند کردن/بالا بردن چیزی؛ rise = بالا رفتن/بلند شدن (خودش). این همان تفاوتی است که در معادل فارسی هم میبینید (گذار و لازم).
مثالها:
نکته کاربردی:
یک سرنخ: Raise با حرف A نوشته میشود و Action on an object دارد – یعنی عملی است که روی چیزی انجام میدهید (بالا بردن چیزی). Rise حرف I دارد و independent عمل میکند – یعنی خودش بالا میرود بدون اینکه چیزی آن را بلند کند. همچنین در گرامر، raise باقاعده است (گذشته: raised) اما rise بیقاعده است (گذشته: rose، اسم مفعول: risen). از اشتباهات رایج زبانآموزان یکی گفتن “I risen early” است که غلط است؛ باید بگوییم “I rose early” یا “I have risen early“. به یاد بسپارید: “The sun rises (itself), but you raise the flag (something else).” اگر بعد از کلمه، یک مفعول دیدید که چیزی را بالا میبرید، raise درست است. اگر فاعل خودش دارد بالا میآید، rise را بهکار ببرید.
Stationary vs. Stationery
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو واژه جز یک حرف تفاوتی ندارند ولی معنای کاملاً متفاوتی دارند. Stationary (با a) صفت است به معنی «ساکن و بدون حرکت». مثلاً: “The car remained stationary at the red light.” یعنی «خودرو در چراغ قرمز بیحرکت ماند». یا “a stationary target” (هدف ثابت). Stationery (با e) اسم است و به «لوازم نوشتن و کاغذبازی» اشاره دارد – یعنی کاغذ، دفتر، خودکار، پاکت، و چیزهایی از این دست. مثلاً: “I bought new stationery for school.” یعنی «من لوازمالتحریر جدیدی برای مدرسه خریدم». یا اسم مغازههایی که نوشتافزار میفروشند stationery store است. تلفظ هر دو کلمه یکسان است (/ˈsteɪʃənəri/).
مثالها:
نکته کاربردی:
ترفند مشهور: Stationery با E نوشته میشود که ابتدای Envelope (پاکتنامه) است. پاکتنامه هم یکی از لوازمالتحریر اصلی است. پس اگر درباره کاغذ و پاکت و قلم صحبت میکنید، آنکه e دارد را استفاده کنید. Stationary با A نوشته میشود که میتوانید آن را به Standing یا Still (ساکن) ربط دهید – هیچکدام حرف e ندارند. همچنین کلمه stationer (کتابفروش/کاغذفروش) در گذشته به فروشنده کاغذ اطلاق میشد و از آن stationery به معنی چیزهای که stationer میفروشد حاصل شده. خلاصه: ‘e’ برای letter (نامه) و envelope -> stationery؛ ‘a’ برای at rest (آرام) -> stationary.
Than vs. Then
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو کلمهی کوتاه در نوشتار تنها با یک حرف (a در برابر e) متفاوتاند ولی نقش کاملاً متمایزی دارند. Than یک کلمهی مقایسهای است که وقتی چیزی را نسبت به چیز دیگر میسنجیم استفاده میشود. به معنی «از» در فارسی در جملات مقایسه: “Ali is taller than Reza.” (علی بلندقدتر از رضا است). یا “I’d rather stay home than go out.” (ترجیح میدهم خانه بمانم تا اینکه بروم بیرون). Then یک قید زمان و ترتیب است که معنی «سپس، بعد، در آن هنگام» میدهد. مثلاً: “We’ll eat, then we’ll watch a movie.” (ما غذا میخوریم، بعد یک فیلم تماشا میکنیم). یا “Back then, I had no idea.” (در آن زمان، هیچ ایدهای نداشتم). بنابراین: than = حرف مقایسه؛ then = درباره زمان یا ترتیب وقایع.
مثالها:
نکته کاربردی:
سادهترین ترفند: Than یک A دارد، مثل comparison (در کلمهی comparison حرف a داریم) – پس به مقایسه ربط دارد. Then یک E دارد، مثل time (خب، time حرف e ندارد اما کلمه sequence – توالی – را در نظر بگیرید که e دارد). روش دیگر: در الفبا A قبل از E میآید، همانطور که در فکر هم مقایسه (than) معمولاً قبل از نتیجهی زمانی (then) میآید! اگر هنوز قاتی میکنید، به معنی فکر کنید: آیا جمله شما معنای «بعد/سپس» میدهد؟ پس then با e لازم است. آیا جمله در حال مقایسه دو چیز است؟ پس than با a نیاز است. این یکی از اشتباهات رایج در نوشتار است، پس با تمرین خودتان را عادت دهید که جایشان را عوض ننویسید.
Their vs. There vs. They’re
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این سه کلمه دقیقا همصدا هستند (هر سه /ðɛər/ تلفظ میشوند) اما نقشهای متفاوتی دارند. Their یک صفت ملکی است؛ هرگاه بخواهیم بگوییم چیزی متعلق به «آنها»ست از their استفاده میکنیم. مثلا: “This is their house.” (این خانهٔ آنهاست). There اغلب به معنای «آنجا» (مقابل here = اینجا) به عنوان قید مکان به کار میرود: “I went there last year.” (من پارسال به آنجا رفتم). همچنین در ساختار “There is/There are” برای بیان وجود: “There is a problem.” (یک مشکل وجود دارد). They’re مخفف they are است. مثلا: “They’re my friends.” = “They are my friends.” (آنها دوستان من هستند). یا “I think they’re coming.” = “they are coming” (فکر کنم دارند میآیند).
مثالها:
نکته کاربردی:
چند راه ساده برای جلوگیری از اشتباه بین اینها:
To vs. Too vs. Two
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این سه واژه (تو، تو، تو! با تلفظ یکسان /tuː/) نقشهای کاملاً متفاوتی دارند. Two سادهترین است – شکل نوشتاری عدد ۲ است. مثلا: “I have two brothers.” (من دو برادر دارم). To یکی از پرتکرارترین کلمات انگلیسی است و عمدتاً به عنوان حرف اضافه «به/به سمت» استفاده میشود: “I am going to school.” (من دارم به مدرسه میروم). یا “Give it to me.” (آن را به من بده). To همچنین قبل از شکل ساده فعل میآید تا مصدر بسازد: “I want to sleep.” (میخوام بخوابم). Too با دو o دو معنای اصلی دارد: یکی «هم/نیز» در پایان جمله: “I like pizza too.” (من هم پیتزا دوست دارم). دیگری «بیش از حد/خیلی (که معمولاً چیز خوبی نیست)»: “It’s too hot today.” (امروز بیش از حد هوا گرم است) – یعنی هوا زیادی گرم است (و این خوشایند نیست).
مثالها:
نکته کاربردی:
از آنجایی که این سه کلمه از پرتکرارترینها هستند، بهتر است از ابتدا عادت درست را در نوشتنشان پیدا کنید. به این نکات توجه کنید:
Weather vs. Whether
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
Weather به شرایط جوی گفته میشود. مثلاً: “The weather is sunny today.” یعنی «امروز هوا آفتابی است». یا “cold/warm weather” (هوای سرد/گرم). Whether یک حرف ربط است که اغلب به معنی «آیا» یا «که آیا» میآید و برای معرفی یک حالت دوگانه یا عدم قطعیت استفاده میشود. مثلا: “I don’t know whether it will rain.” یعنی «نمیدانم آیا باران خواهد آمد یا نه». یا “Whether you like it or not, we have to go.” (چه خوشَت بیاید چه نه، باید برویم). Weather و whether همصدا هستند (/ˈwɛðər/)، اما نقششان بهکلی فرق دارد.
مثالها:
نکته کاربردی:
به املا دقت کنید: Weather یک a دارد، مثل warm و air – چیزهایی مرتبط با هوا. Whether یک h اضافه دارد و هیچ aیی ندارد. شاید این کمک کند: در whether انگار کلمه “if” پنهان شده (البته نه واقعا، اما از لحاظ کاربرد معادل if است). هرگز نمیتوانید weather را به if تبدیل کنید، ولی whether تقریباً همیشه میتواند با if عوض شود (هرچند در ساختارهای رسمیتر often whether به کار میرود). برای نمونه: “I wonder if it will rain.” = “I wonder whether it will rain.” اما “The weather is nice” را نمیتوانید با if بگویید. پس اگر در جمله معنی «آیا» میدهد، قطعا whether مورد نظر است. همچنین weather یک اسم است پس اغلب فاعل جمله یا بعد از about میآید (مثلاً about the weather). Whether بیشتر در وسط جمله میآید و دو شق را معرفی میکند (whether X or Y). یادگیری این تفاوتها باعث میشود از اشتباهات رایج نوشتاری دوری کنید.
Who vs. Whom
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
از لحاظ معنایی هر دو به فرد (چه کسی) اشاره دارند، اما who در نقش فاعلی استفاده میشود و whom در نقش مفعولی یا پس از حروف اضافه. به زبان ساده: who جایگزین فاعل جمله میشود (او چه کسی است؟ چه کسی انجام داد؟)، whom جایگزین مفعول (چه کسی را دیدی؟ به چه کسی زنگ زدی؟). مثال: “Who called you?” – «چه کسی به تو زنگ زد؟» (اینجا پرسش درباره فاعل است؛ کسی که عمل زنگ زدن را انجام داده). مقابلش: “Whom did you call?” – «به چه کسی زنگ زدی؟» (پرسش درباره مفعول است؛ کسی که به او زنگ زده شده). همچنین در جملات موصولی رسمی: “The person whom you met is my uncle.” (شخصی که او را ملاقات کردی عموی من است). در گفتار روزمره انگلیسی امروزی، whom بسیار کم استفاده میشود و اغلب حتی در مفعول نیز از who استفاده میشود، مخصوصاً در جملات پرسشی. مثلاً اکثر افراد میگویند “Who did you call?” به جای whom. فقط در حالت بسیار رسمی یا بعد از حروف اضافه استفاده از whom متداول است (مثل “To whom it may concern”).
مثالها:
نکته کاربردی:
یک راه تشخیص سریع: سعی کنید پاسخ پرسش خود را با him یا he بدهید (یا معادل مؤنث: her/she). اگر پاسخ صحیح he است (یا she)، در سؤال باید who به کار رود. اگر پاسخ him است (یا her)، در سؤال whom نیاز است. مثال: “Who/Whom did you see?” پاسخ: “I saw him.” (دیدم او را). چون پاسخ him (مفعولی) است، سؤال باید Whom did you see? باشد. یا “Who/Whom went to the store?” پاسخ: “He went to the store.” (او رفت). پاسخ he (فاعل) است، پس سؤال Who went… خواهد بود. این روش him-test نام دارد و بسیار کمککننده است. با این حال، همانطور که اشاره شد، در مکالمههای روزمره حتی انگلیسیزبانها اغلب از who در همه موارد استفاده میکنند و whom را رسمی و کتابی میدانند. بنابراین اگر در صحبت عادی گفتید “Who did you see?” قابل قبول است. اما در نوشتار رسمی یا موقعیتهای رسمی، بهتر است قاعده را رعایت کنید و در مواقع لازم از whom استفاده کنید تا نشان دهید دستور زبان را خوب میدانید.
Who’s vs. Whose
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
Who’s و whose همآوا هستند (/huːz/) اما کاربردشان فرق میکند. Who’s با آپستروف یعنی who is یا who has. مثال: “Who’s there?” = “Who is there?” («کی آنجاست؟»). یا “Who’s been to Paris?” = “Who has been to Paris?” («چه کسی پاریس بوده است؟»). در مقابل، Whose بدون آپستروف صفت سوالی ملکی است به معنی «چه کسی(مال)». برای پرسیدن مالکیت چیزی: “Whose book is this?” یعنی «این کتاب مال چه کسی است؟». یا به عنوان ضمیر موصولی ملکی: “The girl whose phone rang didn’t notice.” یعنی «دختری که تلفنش زنگ خورد متوجه نشد» (تلفن او = whose phone). در واقع whose معادل «مالِ چه کسی» یا در حالت موصولی «که مال او» است.
مثالها:
نکته کاربردی:
مانند سایر موارد آپستروفدار، who’s را هم با روش گسترش امتحان کنید: آیا میتوانید به جای آن “who is” یا “who has” بگذارید؟ اگر جمله با آن معنا درست بود، پس who’s صحیح است. اگر نه، باید whose بنویسید. مثلا “Who’s car is this?” آیا میشود گفت “Who is car is this?” خیر، پس شکل درست whose car است. در مقابل “Who’s coming to the party?” = “Who is coming…” صحیح است.
در مورد whose، برخلاف حالت معمول مالکیت در اسمها که ’s میگیرد، ضمیر پرسشی/موصولی who شکل ملکی ویژهاش whose است و هیچ آپستروفی ندارد. این یکی از دامهای رایج است که برخی حتی اشتباهاً who’s را به عنوان مالکیت مینویسند که غلط است. یک راه برای یادآوری اینکه whose مالکیت است: whose شبیه his/her و سایر صفات ملکی است که آپستروف ندارند (در هیچکدام آپستروف نیست: his, hers, ours, yours, theirs, whose). پس when in doubt, leave the apostrophe out! (اگر شک داشتی، آپستروف نگذار!). با رعایت این نکته، از اشتباه نوشتن “who’s” به جای “whose” یا برعکس جلوگیری خواهید کرد.
Your vs. You’re
معنی واژگان:
تفاوت کاربرد و معنا:
این دو شکل نیز از پرتکرارترین اشتباهات در نوشتار انگلیسی هستند. Your یک صفت ملکی است؛ یعنی وقتی میخواهیم بگوییم چیزی متعلق به «تو/شما» است از your استفاده میکنیم. مثال: “Is this your pen?” (آیا این خودکارِ توست؟). یا “I like your idea.” (من از ایدهٔ شما خوشم میآید). You’re با آپستروف، مخفف you are است. مثلا: “You’re my best friend.” = “You are my best friend.” («تو بهترین دوست من هستی»). یا “You’re going to love this movie.” = “You are going to love this movie.” («تو خوشت خواهد آمد از این فیلم»). از نظر تلفظ هر دو یکسانند (/jʊə/ یا در آمریکایی /jʊr/). اما در نوشتار باید خیلی دقت شود چون جابجا نوشتنشان معنای جمله را نادرست میکند. برای مثال “Your welcome” (اشتباه) در مقابل “You’re welcome” (شکل صحیح «خواهش میکنم»).
مثالها:
نکته کاربردی:
روش قطعی: ببینید آیا جمله شما نیاز به “تو هستی/شما هستید” دارد یا «مال تو/شما». اگر میتوانید به جای کلمه مشکوک you are بگذارید و جمله همچنان درست و معنیدار ماند، باید you’re بنویسید. مثلا: “I think you’re right.” = “I think you are right.” صحیح است. اما “You’re car is fast” = “You are car is fast” غلط میشود – پس در آنجا باید your car باشد. از طرفی اگر معنای مالکیت (چیزی متعلق به مخاطب) مطرح است، شک نکنید your (بدون آپستروف) نیاز است. فراموش نکنید که your یک صفت است و بعدش حتماً باید یک اسم یا چیزی شبیه اسم بیاید (your book, your idea, your running late – آخری در واقع your در نقش صفت ملکی + فعل gerund نیست، بلکه در ساختار محاورهای «عقب ماندن شما» دیده میشود). You’re اما مستقیماً قبل از صفت/قید/حرف اضافه/فعلی که قسمت دوم گزاره است میآید (you’re late, you’re absolutely right, you’re in the car). با تمرین این تفاوتها، به مرور چنان برایتان طبیعی میشود که خطای آن برای چشمتان واضح خواهد بود. به یاد داشته باشید: You’re = You are؛ Your = belonging to you.
در این مجموعه آموزشی، واژگان پرکاربرد مرتبط با سه مهارت اصلی زبان انگلیسی – نوشتن (Writing)، صحبت کردن (Speaking) و خواندن (Reading) – گردآوری شدهاند. این واژگان برای زبانآموزان در تمامی سطوح (مبتدی، متوسط و پیشرفته) مناسب بوده و به بهبود مهارت ارتباطی آنها کمک میکند. برای هر واژه یا عبارت، ترجمهی دقیق فارسی، یک مثال در جملهی انگلیسی و توضیح کاربرد ارائه شده است.
And (و) – یک حرف ربط پایه برای اضافه کردن یا متصل کردن ایدهها و آیتمها.
مثال: I like tea and coffee. (من چای و قهوه را دوست دارم.)
But (اما / ولی) – برای نشان دادن تضاد یا اختلاف بین دو ایده به کار میرود.
مثال: I wanted to go out, but it was raining. (میخواستم برم بیرون، اما باران میبارید.)
Because (زیرا / چون) – برای بیان علت یا دلیل استفاده میشود و دو جمله را به صورت علت و معلول متصل میکند.
مثال: I stayed home because I was sick. (من در خانه ماندم چون مریض بودم.)
So (بنابراین / پس) – برای بیان نتیجه یا اثر یک وضعیت به کار میرود.
مثال: It started to snow, so we went inside. (برف شروع به باریدن کرد، پس ما داخل رفتیم.)
Also (همچنین) – برای افزودن نکته یا اطلاعات اضافی مرتبط با جملهی قبل استفاده میشود.
مثال: She speaks French and Spanish; she also knows a little German. (او فرانسه و اسپانیایی صحبت میکند؛ همچنین کمی آلمانی بلد است.)
For example (برای مثال) – هنگامی که میخواهیم برای توضیح بهتر یک مفهوم، نمونه بیاوریم از این عبارت استفاده میکنیم.
مثال: Cities have many benefits; for example, there are more job opportunities. (شهرها مزایای زیادی دارند؛ برای مثال فرصتهای شغلی بیشتری وجود دارد.)
Although (اگرچه / با اینکه) – برای معرفی یک جمله که علیرغم جملهی دیگر صحیح است، به کار میرود و تضادی ملایم را نشان میدهد.
مثال: Although it was cold, we went hiking. (با اینکه هوا سرد بود، ما به پیادهروی رفتیم.)
However (با این حال) – یک واژهی انتقالی رسمی برای نشان دادن تضاد یا ارائهی نکتهای متفاوت پس از یک جمله. اغلب در نوشتار رسمی به جای “but” به کار میرود.
مثال: The experiment was successful. However, the results need to be interpreted carefully. (آزمایش موفقیتآمیز بود. با این حال باید نتایج با دقت تفسیر شوند.)
Moreover (علاوه بر این) – برای افزودن اطلاعات یا استدلالی دیگر به صورت رسمی و تأکیدی استفاده میشود. این کلمه معمولاً در مقالات علمی برای معرفی نکتهی اضافی به کار میرود.
مثال: The new policy will save money. Moreover, it will improve employee satisfaction. (سیاست جدید صرفهجویی در هزینه دارد. علاوه بر این رضایت کارکنان را بهبود خواهد داد.)
Nevertheless (با این وجود) – واژهای رسمی برای ادامهی بحث در حالی که نکتهی قبلی ممکن است مانعی یا مخالفتی ایجاد کرده باشد. این کلمه نشان میدهد علیرغم مورد ذکرشده، بحث ادامه مییابد.
مثال: The team was inexperienced. Nevertheless, they won the championship. (تیم بیتجربه بود. با این وجود قهرمان شدند.)
Consequently (در نتیجه) – یک قید انتقالی رسمی برای بیان نتیجه یا پیامد منطقی جملات قبل. در متون آکادمیک به جای “so” به کار میرود.
مثال: The company didn’t invest in marketing; consequently, sales dropped. (شرکت در بازاریابی سرمایهگذاری نکرد؛ در نتیجه فروش کاهش یافت.)
In contrast (در مقابل / در تضاد) – عبارتی برای مقایسه و نشان دادن تفاوت بین دو موضوع یا وضعیت در نوشتار رسمی.
مثال: Oil prices rose. In contrast, natural gas prices fell. (قیمت نفت افزایش یافت. در مقابل قیمت گاز طبیعی کاهش پیدا کرد.)
For instance (برای مثال) – یک عبارت رسمیتر هممعنی با “for example” که اغلب در نوشتار آکادمیک برای ارائهی نمونه به کار میرود.
مثال: Many countries have high literacy rates. For instance, in Sweden almost everyone can read and write. (بسیاری از کشورها نرخ سواد بالایی دارند. برای مثال, در سوئد تقریباً همه میتوانند بخوانند و بنویسند.)
Well (خب) – برای شروع جمله، مکث کردن یا زمان خریدن در هنگام فکر کردن به کار میرود. استفاده از “well” مکالمه را طبیعیتر میکند و به گوینده فرصت جمعبندی فکر میدهد.
مثال: Well, I’m not sure what we should do next. (خب, مطمئن نیستم قدم بعدی چی باید باشه.)
Um / Uh (اممم / اهم) – این اصوات به عنوان فیلرهای مکث استفاده میشوند تا هنگامی که گوینده دنبال کلمه میگردد یا فکر میکند، سکوت پر شود.
مثال: I was going to um ask if you need help. (میخواستم اممم بپرسم اگه کمکی نیاز داری.)
You know (میدونی / میدونی که) – برای ایجاد صمیمیت در گفتگو و اطمینان از درک مخاطب یا همراه کردن او با صحبت استفاده میشود. گوینده با گفتن “you know” میخواهد توجه شنونده را جلب کرده و او را در جریان فکر خود نگه دارد.
مثال: He’s a bit late, you know, but he always arrives eventually. (او یکم دیر کرده، میدونی, ولی بالاخره میرسه.)
Actually (در واقع) – در مکالمه به عنوان فیلر به کار میرود تا صحبت را طبیعیتر کند، یا برای تصحیح ملایم و تأکید بر نکتهای استفاده شود.
مثال: Actually, I have seen that movie before. (در واقع, من قبلاً اون فیلم رو دیدهام.)
I mean (منظورم اینه که) – برای توضیح بیشتر یا تصحیح گفتهی قبل به کار میرود. گوینده با گفتن “I mean” سعی میکند منظور خود را شفافتر بیان کند یا جزئیات اضافه کند.
مثال: She’s pretty busy these days. I mean, she works two jobs. (این روزها سرش خیلی شلوغه. منظورم اینه که, دو جا کار میکنه.)
Like (مثلاً / «لایک») – در محاورهی غیررسمی اغلب به عنوان فیلر استفاده میشود و گاهی به معنی “مثلاً” است. کاربرد بیش از حد like ممکن است غیررسمی به نظر برسد، اما استفادهی متعادل از آن به روانی گفتار کمک میکند.
مثال: It was like, the best day ever. (اون مثلاً بهترین روز عمرم بود.)
So (خب / بنابراین) – در مکالمه “so” برای شروع بحث جدید یا نتیجهگیری غیررسمی به کار میرود و شنونده را برای شنیدن ادامهی صحبت آماده میکند.
مثال: So, what do you want to do this weekend? (خب, آخر هفته چی کار میخوای بکنی؟)
Then (بعد / سپس) – برای ادامهی نقل یک داستان یا توضیح ترتیب وقایع در صحبت به کار میرود و نشان میدهد اتفاق بعدی چیست.
مثال: I finished my homework, then I went out for a walk. (تکالیفم رو تموم کردم و بعد رفتم پیادهروی.)
Anyway (به هر حال) – زمانی استفاده میشود که گوینده میخواهد بحث را جمعبندی کرده یا جهت صحبت را به موضوعی دیگر برگرداند. این کلمه به شنونده نشان میدهد که نکتهی قبلی به پایان رسیده یا چندان مهم نبوده است.
مثال: Anyway, let’s get back to the main topic. (به هر حال, بیا برگردیم به موضوع اصلی.)
By the way (راستی) – برای تغییر موضوع به شکل طبیعی یا مطرح کردن یک نکتهی جانبی مرتبط استفاده میشود.
مثال: By the way, have you seen my keys anywhere? (راستی, تو کلیدهای من رو جایی ندیدی؟)
Besides (گذشته از این / علاوه بر این) – در محاوره برای افزودن دلیل دیگر یا توضیح اضافه دربارهی یک موضوع به کار میرود. این کلمه اغلب وقتی استفاده میشود که گوینده میخواهد نکتهی دیگری را به عنوان تأکید بیان کند.
مثال: I don’t want to go out; it’s late. Besides, I’m really tired. (نمیخوام برم بیرون؛ دیر وقته. گذشته از این, خیلی خستهام.)
Nice to meet you. (از آشناییتون خوشبختم.) – یک عبارت مودبانه در اولین ملاقات برای ابراز خوشحالی از آشنایی با فرد مقابل. این جمله نشاندهندهی ادب و برخورد دوستانه در آغاز آشنایی است.
مثال: A: Hello, I’m Sara. B: Nice to meet you, Sara. (الف: سلام، من سارا هستم. ب: از آشناییتون خوشبختم سارا.)
Could you please…? (ممکنه لطفاً…؟) – ساختاری مودبانه برای درخواست کردن. قرار دادن “please” در جمله درخواست را محترمانهتر میکند و نشان میدهد که گوینده برای لطف مخاطب ارزش قائل است.
مثال: Could you please open the window? (ممکنه لطفاً پنجره رو باز کنید؟)
Would you mind …? (اشکالی نداره که …؟) – یک عبارت پرسشی بسیار مودبانه برای درخواست غیرمستقیم. پس از این عبارت فعل به صورت -ing میآید. استفاده از این ساختار نشان میدهد گوینده نمیخواهد تحمیل کند.
مثال: Would you mind waiting for a few minutes? (اشکالی نداره که چند دقیقه منتظر بمونید؟)
I’m afraid… (متأسفانه / باید بگم که…) – در ابتدای جمله برای مودبانه بیان کردن یک خبر بد یا مخالفت به کار میرود. این عبارت جمله را ملایمتر و محترمانهتر میکند و از صراحت تند جلوگیری میکند.
مثال: I’m afraid I can’t attend the meeting tomorrow. (متأسفانه نمیتونم در جلسهی فردا شرکت کنم.)
Thank you so much. I really appreciate it. (خیلی ممنون، واقعاً قدردانم.) – ترکیبی از دو عبارت برای تشکر صمیمانه و قدردانی عمیق. این نوع تشکر نسبت به یک “Thank you” ساده تأکید بیشتری بر قدردانی دارد و مودبانهتر است.
مثال: Thank you so much for your help. I really appreciate it. (خیلی بابت کمکت ممنون. واقعاً قدردانم.)
Excuse me… (ببخشید…) – یک عبارت مودبانه برای جلب توجه مخاطب یا آغاز درخواست از یک غریبه. همچنین برای عذرخواهی خفیف به کار میرود (مثلاً زمانی که میخواهید چیزی بپرسید یا عبور کنید).
مثال: Excuse me, could you tell me the time? (ببخشید, ساعت چند است؟)
First / Then / Finally (اول / سپس / در نهایت) – این کلمات ترتیبی برای نشان دادن توالی (پیاپی بودن) وقایع یا نکات در متن به کار میروند. خواننده با دیدن این کلمات متوجه ترتیب زمانی یا منطقی مطالب میشود.
مثال: First, we gather data. Then, we analyze it. Finally, we report the results. (اول دادهها را جمعآوری میکنیم. سپس آنها را تحلیل میکنیم. در نهایت, نتایج را گزارش میدهیم.)
In addition (علاوه بر این) – یک عبارت نشاندهندهی اضافه شدن نکته یا اطلاعات جدید مرتبط با مطلب قبل. در متن، “in addition” به خواننده اعلام میکند که توضیح یا مثال بیشتری در راه است.
مثال: The new software is easy to use. In addition, it’s completely free. (نرمافزار جدید کاربری آسانی دارد. علاوه بر این, کاملاً رایگان است.)
However (با این حال) – یک کلمهی نشاندهندهی تضاد که وقتی در متن خوانده میشود، فهمیده میشود جملهی بعد برخلاف انتظار جملهی قبل است. این واژه سیگنالی است که تغییر جهت در استدلال یا جریان متن را نشان میدهد.
مثال: The hotel was beautiful. However, it was far from the city center. (هتل زیبا بود. با این حال, از مرکز شهر دور بود.)
For example (به عنوان مثال) – سیگنالی برای ارائهی مثال یا مصداقی از مفهوم پیشگفته. این عبارت خواننده را آگاه میکند که یک نمونهی مشخص برای توضیح بیشتر ارائه خواهد شد.
مثال: Many animals have adapted to desert life. For example, camels can store water. (حیوانات زیادی به زندگی در صحرا سازگار شدهاند. به عنوان مثال, شترها میتوانند آب ذخیره کنند.)
As a result (در نتیجه) – عبارتی برای نشان دادن نتیجه یا پیامد منطقی مطالب قبل. وقتی خواننده “as a result” را میبیند، درک میکند که جملهی بعدی پیامد نکات قبلی است.
مثال: The car ran out of fuel; as a result, we had to walk home. (بنزین ماشین تمام شد؛ در نتیجه, مجبور شدیم پیاده به خانه برویم.)
Similarly (به طور مشابه) – واژهای که نشان میدهد نکتهی بعدی شباهتی با نکتهی قبلی دارد. این به خواننده کمک میکند که مقایسه یا قیاس بین دو موضوع را متوجه شود.
مثال: Reading helps you learn new vocabulary. Similarly, listening to podcasts can improve your vocabulary. (مطالعه به شما در یادگیری واژههای جدید کمک میکند. به طور مشابه, گوش دادن به پادکست میتواند دایره لغات شما را بهبود بخشد.)
In conclusion (در خاتمه / به طور خلاصه) – عبارتی که معمولاً در انتهای متن میآید و به خواننده اعلام میکند که جمعبندی یا نتیجهگیری ارائه خواهد شد. این عبارت سیگنال پایان بحث و خلاصهی مطالب است.
مثال: In conclusion, regular exercise improves mental health. (در خاتمه, ورزش منظم بهبوددهندهی سلامت روان است.)
un- (نا- / غیر-) – پیشوندی برای منفیسازی یا بیان معنی «برعکس» در یک کلمه. افزودن “un-” به ابتدای صفت یا اسم، معنی آن را نفی یا معکوس میکند.
مثال: happy (خوشحال) → unhappy (ناخوشحال). The movie had an unhappy ending. (فیلم پایان ناخوشایندی داشت.)
re- (دوباره / باز-) – پیشوندی که مفهوم “تکرار” یا “دوباره انجام دادن” را اضافه میکند. با اضافه شدن “re-” به ابتدای فعل، انجام مجدد آن فعل را نشان میدهد.
مثال: to write (نوشتن) → rewrite (دوباره نوشتن). I had to rewrite the essay. (مجبور شدم مقاله را دوبارهنویسی کنم.)
dis- (عدم / ضد-) – این پیشوند برای بیان مفهوم “مخالف بودن یا نبود چیزی” به کار میرود و اغلب کلمه را منفی میکند.
مثال: agree (موافقت کردن) → disagree (مخالفت کردن). She disagrees with the decision. (او با تصمیم مخالف است.)
pre- (پیش / قبل) – پیشوندی که مفهوم “قبل از” یا “از پیش” را منتقل میکند. اضافه شدن “pre-” نشان میدهد چیزی پیشتر از زمان یا ترتیب معمول رخ داده است.
مثال: historic (تاریخی) → prehistoric (ماقبل تاریخی). Dinosaurs lived in prehistoric times. (دایناسورها در دوران ماقبل تاریخ زندگی میکردند.)
mis- (سوء- / اشتباه) – پیشوندی که دلالت بر “نادرست” یا “به خطا” بودن انجام یک فعل یا رخداد دارد.
مثال: to understand (فهمیدن) → misunderstand (سوءتفاهم کردن). I misunderstood the instructions. (من دستورالعملها را اشتباه متوجه شدم.)
co- (هم- / مشترک) – پیشوندی به معنای “با هم / مشارکتی” که نشان میدهد کاری بهصورت مشترک یا به همراه چیز دیگری انجام میشود.
مثال: worker (کارگر) → co-worker (همکار). I went to lunch with a co-worker. (من با یکی از همکارانم برای ناهار رفتم.)
-er / -or (کنندهی کار) – این پسوندها به انتهای فعل اضافه میشوند و فاعل یا انجامدهندهی آن فعل را میسازند. “-er” رایجتر است و “-or” در برخی کلمات لاتینریشه به کار میرود.
مثال: teach (درس دادن) → teacher (معلم). Act (عمل کردن) → actor (بازیگر). My sister is a teacher. (خواهرم معلم است.)
-ness (حالت یا کیفیت) – این پسوند به انتهای صفت اضافه شده و آن را به اسم تبدیل میکند که حالت یا کیفیت آن صفت را بیان میکند.
مثال: dark (تاریک) → darkness (تاریکی). The darkness made it hard to see. (تاریکی دید را سخت کرده بود.)
-tion / -sion (اسمساز) – این پسوندها عمدتاً به انتهای فعل اضافه میشوند و اسم مرتبط با آن فعل را میسازند. املای دقیق بسته به کلمه ممکن است “tion” یا “sion” باشد.
مثال: decide (تصمیم گرفتن) → decision (تصمیم). Educate (آموزش دادن) → education (آموزش / تحصیل). They made a decision yesterday. (آنها دیروز یک تصمیم گرفتند.)
-able (قابل …) – این پسوند به آخر فعل میآید و صفتی میسازد که قابلیت انجام آن فعل را بیان میکند. با افزودن “-able”، معنی “قابل انجام یا قابل …” به کلمه اضافه میشود.
مثال: wash (شستن) → washable (قابل شستشو). This jacket is washable. (این کت قابل شستشو است.)
-less (بی / فاقد) – این پسوند به انتهای اسم یا صفت اضافه میشود و معنی “بدونِ آن چیز” یا “فاقدِ ویژگی” را میدهد. واژهی حاصل اغلب یک صفت است که نبود یک چیز یا ویژگی را توصیف میکند.
مثال: home (خانه) → homeless (بیخانمان). Hope (امید) → hopeless (ناامید / امیدباخته). The homeless man received help. (مرد بیخانمان کمک دریافت کرد.)
-ly (به شکلِ / بهطورِ …) – این پسوند معمولاً به انتهای صفت اضافه میشود و قید (نحوه یا چگونگی انجام فعل) میسازد. معنی آن در فارسی معادل “بهطور …” است و چگونگی انجام فعل را توصیف میکند.
مثال: quick (سریع) → quickly (بهسرعت). She quickly finished her work. (او بهسرعت کارش را تمام کرد.)
این مجموعه شامل سه بخش واژگان پیشرفته است که هر کدام دستهای از کلمات انگلیسی سطح بالا را پوشش میدهند. برای هر واژه، ترجمه دقیق فارسی، یک مثال کاربردی در جمله انگلیسی، و توضیحی درباره کاربرد یا موقعیت استفاده ارائه شده است.
Serendipity (بختیافت یا یافتن اتفاقی چیزهای خوب): به معنای پیدا کردن چیزهای ارزشمند بهصورت تصادفی و خوششانس است. این واژه زمانی به کار میرود که رخدادهای مثبتی بدون برنامهریزی یا جستجوی قبلی اتفاق میافتند. مثال: “They found each other by pure serendipity.”–
Ambiguous (مبهم، دوپهلو): دارای بیش از یک معنا یا تفسیر ممکن است. این کلمه برای توصیف بیان یا موقعیتی به کار میرود که روشن و صریح نیست و میتواند به شکلهای مختلفی فهمیده شود. مثال: “We were confused by the ambiguous wording of the message.”
Meticulous (بسیار دقیق، موشکاف): توصیفکننده فرد یا کاری است که با دقت و توجه زیاد به جزئیات انجام میشودmerriam-webster.com. در موقعیتهایی به کار میرود که نیاز به وسواس مثبت در جزئیات باشد. مثال: “He is meticulous about keeping accurate records.”
Ephemeral (زودگذر، کوتاهمدت): به معنای بسیار کوتاهمدت و ناپایدار است. برای توصیف چیزهایی به کار میرود که دوام کمی دارند یا به سرعت از بین میروند (مثل لحظهها یا ترندهای زودگذر). مثال: “Beauty is often ephemeral, but kindness lasts forever.”
Obfuscate (پیچیده و مبهم کردن): یعنی عمداً یا ناخواسته چیزی را گیجکننده و نامفهوم کردن. اغلب در مورد زبان یا اطلاعات به کار میرود وقتی کسی حقیقت را پشت زبان پیچیده پنهان میکند. مثال: “The politician obfuscated the truth with vague language.”
Ubiquitous (همهجا حاضر، فراگیر): به معنای موجود در همهجا یا بسیار گسترده است. زمانی استفاده میشود که چیزی به قدری رایج است که در هر مکان یا موقعیتی به چشم میخورد. مثال: “The company’s advertisements are ubiquitous.”
Conundrum (معما، مسئلهٔ بغرنج): یک مشکل یا پرسش دشوار که راهحل روشنی برای آن وجود ندارد. در موقعیتهایی به کار میرود که تصمیمگیری سخت است یا مسئله بسیار پیچیده است. مثال: “Arranging childcare over the school vacation can be a real conundrum for working parents.”
Quintessential (نمونهٔ اعلاء، مظهر کامل): به معنای نمونهی بارز و کامل از یک نوع یا ویژگی خاص است. وقتی میخواهیم بگوییم چیزی یا کسی تمام خصوصیات یک دسته را به شکلی کامل نشان میدهد، از این کلمه استفاده میکنیم. مثال: “She is the quintessential example of elegance.”
Ambivalent (دودل، دارای احساس دوگانه): بیانگر حالتی است که فرد احساسات یا عقاید متناقضی درباره چیزی دارد. این واژه زمانی کاربرد دارد که عدم قطعیت یا تردید ناشی از دو احساس متفاوت وجود دارد. مثال: “Erin was ambivalent about her freshman year in college; her classes were fascinating but she missed her high school friends.”
Auspicious (خوشیمن، فرخنده): به معنای نویدبخش و نشاندهندهی آغاز خوب یا موفقیتآمیز است. این کلمه برای توصیف نشانهها یا شروعهایی به کار میرود که حاکی از موفقیت در آینده باشند. مثال: “The team’s run for the championship started auspiciously with 24 wins.”
Belligerent (ستیزهجو، جنگطلب): توصیفکننده حالت تهاجمی و آمادهی جنگ یا دعوا است. برای افراد یا کشورهایی که تمایل به برخورد خصمانه دارند به کار میرود. مثال: “After a few drinks Stevie was convivial; after two six-packs he became belligerent, challenging anyone around him to a fight.”
Capricious (دمدمیمزاج، غیرقابلپیشبینی): به معنای تغییر رفتار یا تصمیم ناگهانی و بدون دلیل ثابت است. این واژه اغلب برای افرادی به کار میرود که خلقوخویشان ثابت نیست و نمیتوان روی رفتارشن حساب کرد. مثال: “Because Mario was so capricious, his friends felt they could not rely on him.”
Corroborate (تأیید کردن، قوت بخشیدن به گفتهای): یعنی تأیید کردن یک ادعا یا نظریه با ارائه شواهد و مدارک بیشتر. در متون رسمی و علمی برای اشاره به پشتیبانی شواهد از یک ادعا استفاده میشود. مثال: “Three witnesses were able to corroborate Lucy’s alibi that she had been at the bowling alley at the time of the incident.”
Erudite (دانشمندانه، فرهیخته): به فردی گفته میشود که بسیار دانشپژوه و اهل علم باشد. این صفت برای توصیف کسانی به کار میرود که دانش گستردهای در زمینهای دارند و آن را نشان میدهند. مثال: “A Rhodes Scholar, Maxine was a true erudite, and a formidable opponent on Jeopardy.”
Esoteric (پیچیده و خاصپسند، محرمانه برای عدهٔ معدود): به معنای چیزی است که فقط گروه کوچکی با دانش ویژه آن را درک میکنند. این واژه برای موضوعات، اصطلاحات یا دانشهایی به کار میرود که عامهپسند نیستند و تنها متخصصان یا گروههای خاصی آن را میفهمند. مثال: “Many jazz artists once deemed esoteric have emerged due to the greater access users have to avant-garde music online.”
Loquacious (پرحرف، بسیار سخنگو): توصیفکننده فردی است که بسیار حرف میزند و در گفتوگوها کمسکوت است. این واژه زمانی استفاده میشود که پرگویی و معاشرت کلامی یک شخص مورد نظر باشد. مثال: “Carl was so loquacious his friends usually didn’t like to watch a movie with him.”
Magnanimous (بزرگوار، بلندنظر): به معنای بسیار بخشنده و با بزرگواری در رفتار، بهویژه نسبت به رقیب یا زیردست است. در موقعیتهایی کاربرد دارد که فرد قدرت یا برتری دارد اما با سخاوت و جوانمردی رفتار میکند. مثال: “Upon receiving his first Wall Street paycheck, Jerry was so magnanimous he not only bought his mom a car, he bought his dad one too.”
Mercurial (تغییرپذیر، غیرقابل پیشبینی در خلقوخو): اصل این واژه از سیاره عطارد گرفته شده و به شخص یا چیزی گفته میشود که به سرعت و غیرقابل پیشبینی تغییر میکند. میتواند هم به معنای تغییر خلقوخو و هم به معنای سرحال و پرانرژی باشد. مثال: “He was so mercurial that many of his students thought of him as two different people.”
Reticent (کمحرف، تودار): به فردی اطلاق میشود که تمایلی به صحبت کردن زیاد یا افشای افکار و احساسات خود ندارد. اغلب برای توصیف شخصیتهای ساکت و محتاط در بیان احساس به کار میرود. مثال: “Paul was reticent and preferred observing others’ mannerisms.”
Soporific (خوابآور، خوابانگیز): به هر چیزی که خوابآور باشد یا افراد را کسل و خوابآلود کند گفته میشودmagoosh.com. میتواند برای داروها، سخنرانیها یا هر عامل دیگری که موجب خوابآلودگی میشود به کار رود. مثال: “Professor Moore’s lectures were soporific to the point that students… would usually quip, “It’s time for Professor Bore.”
(سطح واژگان فوق همگی پیشرفته است و در آزمونهایی مانند SAT و GRE پرتکرار هستند. یادگیری آنها به درک متون دشوار و موفقیت در این آزمونها کمک میکند.)
Synergy (همافزایی): در کسبوکار به معنای همکاری دو یا چند بخش است که نتیجهای بزرگتر از مجموع نتایج فردی آنها ایجاد میکند. این واژه را هنگام ادغام شرکتها یا همکاری تیمها به کار میبرند تا مزیت حاصل از تلفیق تواناییها را توصیف کنند. مثال: “The synergy between the two companies resulted in increased sales and market share.”
Leverage (بهرهگیری، اهرم کردن): به معنای استفادهی هوشمندانه از منابع برای کسب منفعت یا قدرت بیشتر است. در بازرگانی وقتی میگوییم چیزی را “leverage” میکنیم، یعنی از آن به نفع خود بهره میبریم. مثال: “We can leverage our strong brand reputation to expand into new markets.”
Core Competency (شایستگی محوری، قابلیت اصلی): مهارتها یا توانمندیهای کلیدی و متمایزی که یک شرکت یا فرد را از رقبا جدا میکند. شناخت و تمرکز بر core competencies به کسبوکارها کمک میکند روی آنچه بهترین انجام میدهند سرمایهگذاری کنند. مثال: قابلیت نوآوری سریع، core competency شرکت ما محسوب میشود که ما را در صنعت متمایز میکند.
Paradigm Shift (دگرگونی بنیادین، تغییر پارادایم): تغییری اساسی در شیوهی تفکر یا انجام کارها که یک چارچوب یا الگوی پذیرفتهشده را دگرگون میکند. این اصطلاح در مواجهه با نوآوریهای بزرگ یا تغییرات ساختاری در یک صنعت به کار میرود. مثال: “The Internet led to a paradigm shift which changed all of our lives.”
Low-hanging Fruit (میوهٔ در دسترس، اهداف آسانالوصول): استعاره از فرصتها یا کارهای سادهای است که با تلاش کم میتوان به آنها دست یافت. در محیط کاری توصیه میشود ابتدا سراغ low-hanging fruit برویم تا پیشرفت سریعی حاصل شود. مثال: “It’s a big project. I suggest we start with the low-hanging fruit and then tackle the more difficult tasks.”
Bandwidth (ظرفیت رسیدگی، پهنایباند ذهنی/زمانی): در مکالمات تجاری به معنای توان یا زمان در دسترس برای انجام کاری است. وقتی میگوییم “I don’t have the bandwidth”، یعنی ظرفیت یا وقت کافی برای کار جدید ندارم. مثال: “Sorry, I don’t have the bandwidth for that at the moment.”
Touch Base (در تماس بودن مختصر): اصطلاحی غیررسمی به معنای ارتباط برقرار کردن یا چک کردن وضعیت به صورت کوتاه است. در محیط کاری برای هماهنگی سریع یا پیگیری کوتاه از این عبارت استفاده میشود. مثال: “Let’s touch base soon.”
Move the Needle (تغییر ملموس ایجاد کردن): به معنای ایجاد پیشرفت یا تأثیر چشمگیر در یک وضعیت است. این عبارت زمانی استفاده میشود که اقدام یا عاملی بتواند شاخصهای موفقیت را به طور محسوس بهبود دهد. مثال: “This new product will move the needle on sales.”
ROI (Return on Investment) (بازگشت سرمایه): یک شاخص مالی که میزان سود حاصل از یک سرمایهگذاری را نسبت به هزینهی آن میسنجد. در محیط کسبوکار برای ارزیابی اثربخشی پروژهها یا کمپینها به کار میرود و معمولاً به درصد بیان میشود. مثال: “The ROI on our marketing campaign was 150%, which exceeded expectations.” (نشاندهنده اینکه کمپین به ازای هر ۱ واحد هزینه، ۲٫۵ واحد بازگشت داشته است.)
Stakeholder (ذینفع): به هر فرد یا گروهی گفته میشود که در موفقیت یا شکست یک پروژه یا کسبوکار منافعی دارد یا تحت تأثیر آن قرار میگیرد. ذینفعان میتوانند کارمندان، مشتریان، سهامداران یا حتی جامعه باشند و در تصمیمگیریها باید نیازهای آنها در نظر گرفته شود. مثال: “All stakeholders were invited to the meeting to discuss the project’s future.”
مقدمه: ساخت واژه یکی از مباحث مهم در یادگیری زبان انگلیسی است که به روشهای گوناگونی انجام میشود. سه بخش اصلی در ساخت واژه عبارتاند از پیشوندها (Prefixes)، پسوندها (Suffixes) و کلمات ترکیبی (Compound Words). در این راهنمای آموزشی، هر بخش به تفصیل با فهرستی از موارد رایج، ترجمهٔ فارسی دقیق، جملهٔ نمونه و توضیح سادهٔ کاربرد ارائه شده است. هدف این مجموعه، درک بهتر نحوهٔ ساخت واژگان جدید در انگلیسی و معانی آنها برای فارسیزبانان است.
پیشوند حروفی است که به ابتدای کلمه اضافه میشود و معنای آن را تغییر میدهد. بسیاری از پیشوندهای انگلیسی معنای کلمه را منفی یا معکوس میکنند، یا مفهوم زمان، مکان یا تکرار را مشخص مینمایند. در ادامه، پیشوندهای پرکاربرد انگلیسی همراه با معنای فارسی، مثال و توضیح آورده شده است:
un- – پیشوندی به معنی “نا-, بی-” که با افزودن به ابتدای واژه، معنای آن را به حالت نقیض یا نبود آن چیز تبدیل میکند. مثال: known (شناخته) + un- → unknown (ناشناخته). “The cause of the disease remains unknown.” (علت بیماری همچنان ناشناخته باقی مانده است.) در این جمله unknown یعنی چیزی که شناخته نشده است یا ناشناخته است.
re- – پیشوندی به معنی “دوباره، مجدد” که بر تکرار یا بازگشت دلالت میکند. افزودن re- به ابتدای فعلها نشان میدهد کاری “دوباره” انجام میشود. مثال: write (نوشتن) + re- → rewrite (دوباره نوشتن/بازنویسی کردن). “He had to rewrite the report.” (او مجبور شد گزارش را دوباره بنویسد.) در این جمله rewrite یعنی نوشتن دوباره (بازنویسی) گزارش.
dis- – پیشوندی به معنی “نقیض، ضد” که با افزودن به ابتدای کلمه معنای آن را منفی یا معکوس میکند. مثال: agree (موافقت کردن) + dis- → disagree (مخالفت کردن). “I disagree with your opinion.” (من با نظر شما مخالفم.) در اینجا disagree نشاندهندهٔ مخالفت است (پیشوند dis- معنای ضد/عدم موافقت را اضافه کرده است).
pre- – پیشوندی به معنی “پیش از، قبل از” که مفهوم تقدم زمانی یا مکانی را میرساند. مثال: school (مدرسه) + pre- → preschool (پیشدبستانی، دوره قبل از دبستان). “Their 4-year-old daughter goes to preschool.” (دختر چهار سالهٔ آنها به پیشدبستانی میرود.) در این جمله preschool به مدرسهای گفته میشود که کودکان قبل از سن دبستان در آن آموزش میبینند.
mis- – پیشوندی به معنی “بهاشتباه، غلط” که بر انجام نادرست یا سوءِ یک عمل دلالت میکند. مثال: understand (فهمیدن) + mis- → misunderstand (اشتباه فهمیدن). “I misunderstood the question.” (من سؤال را اشتباه متوجه شدم.) در این جمله misunderstood نشان میدهد که پرسش به شکل نادرستی فهمیده شده است (پیشوند mis- بیانگر اشتباه در فهم است).
in-/im-/il-/ir- – پیشوندی به معنی “نا-, بی-” که برای منفیکردن صفتها یا بیان نبود یک کیفیت بهکار میرود. شکل این پیشوند براساس حرف آغازین ریشه تغییر میکند (بهطور مثال قبل از p یا m به صورت im- و قبل از r به صورت ir- ظاهر میشود). مثال: possible (ممکن) + im- → impossible (غیرممکن، ناشدنی). “It’s impossible to lift this heavy rock alone.” (بلند کردن این سنگ سنگین بهتنهایی غیرممکن است.) در این جمله impossible یعنی ناممکن، و پیشوند im- کلمه را منفی کرده است.
non- – پیشوندی به معنی “غیر-, بدون” که عدم یا نبود یک چیز را بیان میکند. مثال: sense (معنی، مفهوم) + non- → nonsense (بیمعنی، مهمل). “The idea that the earth is flat is nonsense.” (اینکه زمین تخت است حرف بیمعنیای است.) در اینجا nonsense به چیزی گفته میشود که معنای منطقی ندارد (پیشوند non- مفهوم «بدون معنا» را ساخته است).
co- – پیشوندی به معنی “هم-, با هم” که بر انجام مشترک یا همکاری دلالت میکند. مثال: operate (عمل کردن) + co- → cooperate (همکاری کردن، با هم عمل کردن). “The two companies decided to cooperate on the project.” (دو شرکت تصمیم گرفتند در آن پروژه همکاری کنند.) در این جمله cooperate یعنی با هم کار کردن یا همکاری داشتن (پیشوند co- مفهوم انجام کار بهصورت مشترک را میرساند).
sub- – پیشوندی به معنی “زیر-, تحتِ” که به معنی زیرین یا در سطح پایینتر اشاره دارد. مثال: marine (دریایی) + sub- → submarine (زیردریایی). “The submarine disappeared under the waves.” (زیردریایی زیر امواج ناپدید شد.) کلمهٔ submarine به وسیلهٔ نقلیهای گفته میشود که در زیر آب (تحت دریا) حرکت میکند؛ پیشوند sub- در اینجا به معنی «زیر» است.
inter- – پیشوندی به معنی “بین-, میانِ” که نشاندهندهٔ بینالمللی یا میان دو چیز بودن است. مثال: national (ملی) + inter- → international (بینالمللی). “They attended an international conference.” (آنها در یک کنفرانس بینالمللی شرکت کردند.) واژهٔ international به معنای میانکشوری یا فراملی است که با افزودن پیشوند inter- مفهوم «بین ملتها/کشورها» را پیدا کرده است.
over- – پیشوندی به معنی “بیش از حد، فراتر” که به زیادی یا افراط در چیزی اشاره دارد. مثال: eat (خوردن) + over- → overeat (بیش از حد غذا خوردن، پرخوری کردن). “If you overeat, you will feel sick.” (اگر بیش از حد غذا بخوری ممکن است حالت بد شود.) در این مثال overeat به معنای بیش از اندازه غذا خوردن است؛ پیشوند over- دلالت بر افراط و زیادی دارد.
under- – پیشوندی به معنی “کم، کمتر از حد، زیرِ” که بر ناکافی بودن یا در سطح پایینتر بودن دلالت میکند. مثال: estimate (برآورد کردن) + under- → underestimate (دستکم گرفتن). “Don’t underestimate him.” (او را دست کم نگیرید.) در این جمله underestimate یعنی کمتر از واقعیت برآورد کردن یا دستکم گرفتن کسی/چیزی است (پیشوند under- نشان میدهد برآورد کمتر از میزان واقعی است).
anti- – پیشوندی به معنی “ضد-, مخالفِ” که بر مقابله یا ضدیت با چیزی دلالت دارد. مثال: biotic (زیستی) + anti- → antibiotic (آنتیبیوتیک، مادهٔ ضد میکروب). “Antibiotics help fight infections.” (آنتیبیوتیکها به مبارزه با عفونتها کمک میکنند.) کلمهٔ antibiotic به مادهای گفته میشود که علیه باکتریها و میکروبها عمل میکند؛ پیشوند anti- در اینجا به معنی «ضد» است.
پسوند حروفی است که به انتهای کلمه اضافه میشود و نقش دستوری یا معنای آن را تغییر میدهد. پسوندها معمولاً با افزودن به انتهای واژه، نوع آن را عوض میکنند (مثلاً از صفت، اسم میسازند یا از فعل، اسم یا صفت میسازند) و مفاهیم جدیدی ایجاد میکنند. در ادامه، رایجترین پسوندهای انگلیسی به همراه معنی، مثال و شیوهٔ ساخت کلمه جدید آمده است:
-ness – پسوندی اسمساز که به انتهای صفت اضافه میشود و آن را به یک اسم به معنای «حالت یا کیفیت آن صفت» تبدیل میکند. مثال: kind (مهربان) + -ness → kindness (مهربانی) به معنی حالت مهربان بودن یا صفت مهربانی. “Everyone appreciates kindness.” (همه قدر مهربانی را میدانند.) در این جمله kindness به عنوان اسم، مفهوم «مهربان بودن» (خوبی و لطف) را میرساند.
-tion (و شکلهای مشابه -sion, -ation) – پسوندی اسمساز که به انتهای فعل اضافه میشود و آن را به اسم تبدیل میکند. این پسوند معمولاً «عمل، فرآیند یا نتیجهٔ آن فعل» را بیان میکند. مثال: educate (آموزش دادن) + -tion → education (آموزش/تحصیل) به معنی فرایند یا عمل آموزشدادن. “A good education is the key to success.” (تحصیلات خوب کلید موفقیت است.) کلمهٔ education در این جمله به معنای عمل یا فرآیند آموزش و تحصیل بهکار رفته است.
-able – پسوندی صفتساز به معنی “قابلِ …” که به انتهای فعل اضافه میشود و صفتی به معنای «توانایی انجام آن فعل یا قابل انجام بودن آن» میسازد. مثال: wash (شستن) + -able → washable (قابل شستشو). “This jacket is machine washable.” (این ژاکت با ماشین لباسشویی قابل شستشو است.) washable در اینجا صفتی است که نشان میدهد آن ژاکت را میتوان شست (قابلیت شستهشدن دارد).
-less – پسوندی صفتساز به معنی “بی-, فاقدِ …” که به انتهای اسم اضافه میشود و صفتی با معنی «بدون آن چیز یا فاقدِ آن» میسازد. مثال: home (خانه) + -less → homeless (بیخانمان) به معنی کسی که خانه ندارد. “The city built a shelter for homeless people.” (شهر یک سرپناه برای افراد بیخانمان ساخت.) در این جمله homeless صفتی است برای افرادی که خانه و کاشانهای ندارند (پیشوند -less نشاندهندهٔ فقدان خانه است).
-er – پسوندی اسمساز که به انتهای فعل اضافه میشود و معنی «انجامدهندهٔ آن فعل یا شغل مرتبط با آن» را میدهد. مثال: teach (تدریس کردن) + -er → teacher (معلم، آموزگار) به معنی کسی که تدریس میکند. “Her mother is a teacher.” (مادرش معلم است.) کلمهٔ teacher در این جمله به شغل مادر اشاره دارد و نشان میدهد که او فردی است که عمل تدریس (teach) را انجام میدهد.
-ful – پسوندی صفتساز به معنی “پر…, مملو از …” که به انتهای اسم اضافه میشود و صفتی میسازد که داشتن مقدار زیاد یا ویژگی آن اسم را بیان میکند. مثال: use (استفاده) + -ful → useful (مفید، بهدردبخور؛ تحتاللفظی: پر استفاده) به معنی چیزی که استفاده زیاد/خوبی دارد. “She gave me some useful advice.” (او به من چند توصیه مفید داد.) کلمهٔ useful در این جمله صفتی است برای توصیه (advice) و نشان میدهد آن توصیهها بهدردبخور و سودمند بودند (سرشار از فایده/استفاده).
-ment – پسوندی اسمساز که به انتهای فعل اضافه میشود و اسمهایی به معنی «عمل، حالت یا نتیجهٔ آن فعل» میسازد. مثال: agree (موافقت کردن) + -ment → agreement (توافق، موافقتنامه) به معنی عمل یا نتیجهٔ توافقکردن. “They signed an agreement yesterday.” (آنها دیروز یک توافقنامه را امضا کردند.) در این جمله agreement به معنی سند یا نتیجهٔ عمل موافقت دو طرف است که با پسوند -ment از فعل agree ساخته شده است.
-ity – پسوندی اسمساز که به انتهای صفت اضافه میشود و حالت یا کیفیت آن صفت را به صورت اسم بیان میکند. مثال: responsible (مسئول، پاسخگو) + -ity → responsibility (مسئولیت) به معنی حالت یا کیفیت مسئولبودن. “Taking care of a pet is a big responsibility.” (مراقبت از یک حیوان خانگی مسئولیت بزرگی است.) در این جمله responsibility به عنوان اسم، مفهوم وظیفه و مسئولبودن را میرساند (کیفیتی که یک فرد مسئول بر عهده دارد).
-ly – پسوندی قیدساز که به انتهای صفت اضافه میشود و آن را به قید (حالت یا چگونگی انجام کار) تبدیل میکند. معنی این پسوند “بهطور …گونه” یا “با حالت …” است. مثال: slow (آهسته) + -ly → slowly (بهآهستگی، بهطور آهسته). “He walked slowly down the street.” (او بهآهستگی در خیابان قدم میزد.) در این جمله slowly نشان میدهد که راه رفتن با سرعت کم و حالت آهسته انجام شده است (پسوند -ly صفت slow را به قید تبدیل کرده است).
-ship – پسوندی اسمساز که معمولاً برای بیان «حالت، مقام، رابطه یا وضعیت» به انتهای اسمها اضافه میشود. مثال: friend (دوست) + -ship → friendship (دوستی) به معنی رابطهٔ دوستی یا حالت دوستبودن. “Their friendship has lasted for years.” (دوستی آنها سالها پایدار مانده است.) در این جمله friendship به رابطهٔ دوستانهٔ میان آنها اشاره دارد (پسوند -ship وضعیت یا رابطه بودنِ دوست را بیان کرده است).
کلمات ترکیبی به کلماتی گفته میشود که از اتصال دو یا چند کلمهٔ مستقل ساخته شدهاند و معمولاً معنی تازهای ایجاد میکنند. این کلمات میتوانند به صورت یککلمهٔ واحد (بدون فاصله) نوشته شوند یا گاهی با خط فاصله/جدا نوشته شوند. شناخت اجزای تشکیلدهندهٔ کلمات ترکیبی به درک معنای آنها کمک میکند، زیرا معنی کلمهٔ جدید معمولاً از ترکیب معانی اجزای آن بهدست میآید. در ادامه چند نمونه از کلمات ترکیبی رایج در انگلیسی همراه با اجزای سازنده، ترجمهٔ فارسی و مثال آمده است:
toothbrush – از ترکیب tooth (دندان) + brush (برس) ساخته شده است و به معنی مسواک (برس مخصوص شستن دندان) میباشد. مثال: “I forgot to pack my toothbrush.” (فراموش کردم مسواکم را بردارم.) در این جمله toothbrush به وسیلهای برای تمیز کردن دندانها (مسواک) اشاره دارد.
sunflower – از ترکیب sun (خورشید) + flower (گل) ساخته شده است و به معنی گل آفتابگردان است. آفتابگردان گلی است که به سمت نور خورشید میچرخد. مثال: “A sunflower turns towards the sun.” (گل آفتابگردان به سمت خورشید میچرخد.) در این جمله sunflower نام این گل است که از دو بخش “sun” و “flower” ترکیب شده و به گلی که وابسته به خورشید است دلالت دارد.
notebook – از ترکیب note (یادداشت) + book (کتاب) ساخته شده است و به معنی دفترچه یادداشت (کتابچه برای نوشتن یادداشتها) میباشد. مثال: “He wrote the new word in his notebook.” (او کلمهٔ جدید را در دفترچه یادداشتش نوشت.) در این جمله notebook به دفترچهای گفته میشود که برای نوشتن نکات و یادداشتها استفاده میگردد.
raincoat – از ترکیب rain (باران) + coat (کت یا روپوش) ساخته شده است و به معنی کت بارانی یا به طور کلی بارانی (پوشاک ضد باران) میباشد. مثال: “Don’t forget your raincoat; it’s going to rain.” (یادت نرود کتِ بارانیات را برداری؛ قرار است باران ببارد.) در این جمله raincoat به پوشاکی اشاره دارد که برای محافظت در برابر بارش باران پوشیده میشود.
keyboard – از ترکیب key (کلید، دکمه) + board (صفحه) ساخته شده است و به معنی صفحهکلید (دستگاه دارای دکمههای متعدد برای وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر و غیره) است. مثال: “The keyboard is connected to the computer via USB.” (صفحهکلید از طریق کابل USB به کامپیوتر وصل است.) در این جمله keyboard به دستگاه تایپ متشکل از مجموعهای از دکمهها اشاره دارد.
blackboard – از ترکیب black (سیاه) + board (تخته) ساخته شده است و به معنی تختهسیاه (تختهای سیاهرنگ برای نوشتن با گچ) میباشد. مثال: “The teacher wrote the date on the blackboard.” (معلم تاریخ را روی تختهسیاه نوشت.) در این جمله blackboard به وسیلهٔ آموزشی مورد استفاده در کلاس اشاره دارد که ترکیب دو کلمهٔ “black” و “board” است.
toothpaste – از ترکیب tooth (دندان) + paste (خمیر) ساخته شده است و به معنی خمیردندان (خمیر تمیزکنندهٔ دندان) میباشد. مثال: “You should brush your teeth with toothpaste twice a day.” (باید روزی دو بار با خمیردندان دندانهایت را مسواک بزنی.) در این جمله toothpaste مادهٔ خمیری شکلی است که برای شستن دندانها بهکار میرود (از ترکیب دو جزء به معنی دندان و خمیر تشکیل شده است).
bedroom – از ترکیب bed (تختخواب) + room (اتاق) ساخته شده است و به معنی اتاق خواب (اتاقی که تختخواب در آن قرار دارد) میباشد. مثال: “The house has three bedrooms.” (آن خانه سه اتاقخواب دارد.) bedroom در این جمله به اتاقهایی در خانه اشاره میکند که برای خوابیدن اختصاص یافتهاند.
airport – از ترکیب air (هوا) + port (بندر، پایانه) ساخته شده است و به معنی فرودگاه (پایانهٔ هوایی برای نشست و برخاست هواپیماها) میباشد. مثال: “I’ll meet you at the airport at 6 pm.” (ساعت ۶ عصر در فرودگاه منتظرت خواهم بود.) در این جمله airport به مکانی گفته میشود که پروازهای هوایی در آن انجام میشود (معادل فرودگاه).
newspaper – از ترکیب news (اخبار) + paper (کاغذ) ساخته شده است و به معنی روزنامه (نشریهٔ خبری چاپی) میباشد. مثال: “She reads the newspaper every morning.” (او هر صبح روزنامه میخواند.) در این جمله newspaper به نشریهای اطلاق میشود که حاوی اخبار روز است و بر روی کاغذ چاپ میشود.
زبان انگلیسی سرشار از کلمات و عباراتی است که یادگیری آنها میتواند فرآیند یادگیری را جذابتر کند. در این مجموعه آموزشی، به سه بخش هیجانانگیز از واژگان انگلیسی میپردازیم: اسلنگها (اصطلاحات عامیانه)، ضربالمثلها و تفاوتهای فرهنگی بین واژگان بریتانیایی و آمریکایی. این مطالب به شما کمک میکند تا هم در مکالمات روزمره تسلط بیشتری پیدا کنید و هم درک عمیقتری از فرهنگ و تنوع زبان انگلیسی به دست آورید.
اسلنگ به واژهها و عبارات غیررسمی و خودمانی گفته میشود که در گفتوگوهای روزمره، بهخصوص بین دوستان و جوانان، کاربرد دارند. این کلمات به زبان حالت خودمانی و دوستانه میدهند و فهم آنها برای درک فیلمها، ترانهها و مکالمات عامیانه بسیار مفید است. توجه داشته باشید که اسلنگها در موقعیتهای رسمی یا نوشتههای جدی استفاده نمیشوند. در ادامه بیش از ۲۰ اسلنگ رایج انگلیسی را با معنی فارسی، مثال و توضیح کاربرد آوردهایم:
Adulting – رسیدگی به کارهای بزرگسالی
مثال: I have to do laundry, pay bills, and cook dinner – adulting is hard! (باید لباسها رو بشورم، قبضها رو پرداخت کنم و شام بپزم – بزرگسال بودن واقعاً سخته!)
توضیح: این واژه از کلمه adult بهمعنی بزرگسال ساخته شده و انجام دادن وظایف و مسئولیتهای روزمرهی افراد بالغ (مانند کارهای خانه، امور اداری، پرداخت مالیات و…) را توصیف میکند. وقتی کسی میگوید I’m adulting یعنی «درگیر کارهای آدمبزرگها هستم» و به نوعی از سختی یا ملالآور بودن این مسئولیتها با لحنی طنزآمیز گلایه میکند.
Bae – عشقم، عزیز دل
مثال: He cooks dinner for his bae every Friday. (او هر جمعه برای عشقش شام میپزد.)
توضیح: این کلمه مخفف عبارت “Before Anyone Else” است و به صورت عامیانه به معنای «عزیزترین شخص» بهکار میرود. Bae در گفتگوهای خودمانی به دوستدختر، دوستپسر یا همسر (یا هر فرد مورد علاقه) اشاره دارد. در فارسی میتوان آن را «عشقم» یا «نفسم» ترجمه کرد.
Lit – محشر، خیلی باحال
مثال: Last night’s party was lit! (مهمونی دیشب محشر بود!)
توضیح: واژه lit در معنی عامیانه به معنی «عالی و هیجانانگیز» است. در اصل به معنای «روشنشده» بود، اما اکنون برای توصیف مهمانی، رویداد یا هر چیز خیلی خوب و پرهیجان استفاده میشود. وقتی میگویند چیزی lit است، یعنی آن رویداد یا چیز حسابی گرفته و خوش گذشته است.
Ghost – غیب شدن (ناگهانی قطع ارتباط کردن)
مثال: We went on a couple of dates, then he ghosted me. (ما چند قرار رفتیم و بعد یکدفعه غیبش زد.)
توضیح: فعل to ghost یعنی بیخبر گذاشتن و ناگهان ناپدید شدن از زندگی کسی، بهخصوص در روابط دوستانه یا عاطفی. زمانی استفاده میشود که فرد بدون توضیح ارتباطش را قطع میکند. مثلا: She ghosted her friends یعنی «بیسر و صدا دوستانش را ترک کرد.»
Salty – دلخور، ناراحت (بهخصوص از روی حسادت یا عصبانیت جزئی)
مثال: He got salty when I beat him at the game. (وقتی تو بازی شکستش دادم حسابی پکر شد.)
توضیح: صفت salty به معنای تحتالفظی «نمکی» است، اما در زبان عامیانه برای توصیف کسی به کار میرود که به خاطر باختن یا اتفاق ناخوشایندی دلخور و کمی عصبانی شده است. اگر دوستی بعد از یک شوخی از شما برنجد، میتوانید بگویید: Don’t be salty («اینقدر حسودی نکن/دلخور نباش»).
Savage – بسیار بیپروا و خفن (جسورانه و گاهاً بیرحم)
مثال: That comeback was savage. (جوابی که داد واقعاً دندانشکن بود.)
توضیح: Savage در لغت به معنی «وحشی» است، اما بهصورت عامیانه وقتی به رفتاری بسیار صریح، تند و در عین حال تحسینبرانگیز اشاره داریم به کار میرود. مثلا اگر کسی جواب کوبندهای به یک توهین بدهد یا کاری جسورانه بکند، میگویند کارش savage بوده است؛ یعنی خیلی خفن و در عین حال بیرحمانه طرف مقابل را خاموش کرده است.
Bet – حتماً، باشه (برای اعلام موافقت یا تأیید)
مثال: A: Are you coming to the party tonight? B: Bet! (– امشب میای مهمونی؟ – حتماً!/روی من حساب کن!)
توضیح: Bet در حالت عادی به معنی «شرطبندی» است، اما به عنوان اسلنگ معمولاً به شکل یک کلمه مستقل در پاسخ به درخواست یا پیشنهادی میآید و تأیید قاطع را میرساند. در گفتگوهای خودمانی اگر کسی از شما دعوت یا درخواستی کند و شما بخواهید با لحن خونسردانه و دوستانه بگویید “حتماً انجام میدهم” یا “موافقم”، میتوانید بگویید Bet.
Flex – خودنمایی کردن، پز دادن
مثال: He’s flexing his new car at school. (او مدرسه ماشین جدیدشو به رخ همه میکشه.)
توضیح: Flex در زبان عادی به معنی «خم کردن» است (مثل خم کردن عضلات). اما در زبان عامیانه به خودنمایی کردن و نمایش دادن دارایی، توانایی یا موفقیت خود اشاره دارد. وقتی کسی چیز باارزش یا قابلیتش را زیاد به رخ دیگران میکشد، میگویند He’s flexing. حتی میتوانیم بگوییم Nice flex! وقتی میخواهیم با طنز به کسی بگوییم «خب خودنمایی جالبی بود!»
Lowkey – یواشکی، یه جورایی (با کمترین جلب توجه)
مثال: I’m lowkey worried about the exam. (یه جورایی دارم برای امتحان نگران میشم.)
توضیح: Lowkey در لغت به معنی «کلید پایین» نیست! بلکه یک قید عامیانه است برای بیان حالتی از احساس یا عمل که نمیخواهید زیاد به چشم بیاید یا بزرگ جلوه داده شود. وقتی میگویید lowkey excited یعنی «یک ذره هیجانزدهام (اما نمیخوام تابلو باشه)». معادلش در فارسی میتواند «یه جورایی» یا «یه کمکی» باشد. برعکس آن highkey است.
Highkey – علناً، کاملاً (بیهیچ پنهانکاری یا خجالتی)
مثال: I highkey love this song. (من بیاغراق عاشق این آهنگم.)
توضیح: Highkey متضاد lowkey است. وقتی احساستان را highkey توصیف میکنید، یعنی کاملاً و با شدت آن را احساس میکنید و از ابراز آن ابایی ندارید. مثلا highkey happy یعنی «خیلی واضح خوشحالم» (و همه میفهمند). این اصطلاح برای تأکید آشکار بر چیزی به کار میرود.
Clap back – پاسخ تند و دندانشکن دادن
مثال: When the celebrity was insulted online, she clapped back at the haters. (وقتی آن سلبریتی آنلاین مورد توهین قرار گرفت، یک جواب دندانشکن به منتقدان داد.)
توضیح: ترکیب clap back به معنی «با کف برگشتن» نیست! در واقع به کنایه از «برگشت ضربه» آمده است. این اصطلاح زمانی به کار میرود که کسی به یک انتقاد یا حمله (معمولاً کلامی در شبکههای اجتماعی) پاسخ تند، هوشمندانه و کوبندهای میدهد. اسم آن نیز clapback است. مثلا Her clapback was epic یعنی «جواب تندش محشر بود».
Drip – تیپ و استایل (خیلی شیک و خفن)
مثال: His drip is always on point. (تیپش همیشه تکمیله/خیلی خفن لباس میپوشه.)
توضیح: در زبان عامیانه drip به معنای «چکه» نیست، بلکه به لباسها و استایل جذاب و سطحبالای فرد گفته میشود. وقتی میگویند کسی got drip یعنی خیلی خوشلباس و خوشاستایل است. ممکن است از صدای چکه کردن آب (خیس بودن از بس پوشش آدم خوبه!) الهام گرفته باشد. به هر حال اگر دوستتان با لباسهای خیلی شیک وارد شد، میتوانید بگویید Nice drip! یعنی «عجب سر و وضعی داری!»
Dope – خیلی خفن، عالی
مثال: That new video game is dope. (بازی ویدیویی جدیدهه واقعاً خفنه.)
توضیح: Dope در اصل به معنای ماده مخدر (بهخصوص حشیش) بود، اما در فرهنگ عامیانهی امروز به عنوان صفت برای توصیف چیزهای «باحال و عالی» به کار میرود. اگر از چیزی واقعاً خوشتان بیاید، میتوانید بگویید It’s dope! یعنی «محشره!» (البته توجه کنید در برخی متنها dope همچنان به معنای ماده مخدر یا آدم احمق هم ممکن است بیاید که از متن مشخص میشود).
Extra – بیش از حد، اغراقآمیز (در رفتار یا ظاهر)
مثال: She brought a cake, cupcakes, and candies for a 5-person party – she’s so extra. (برای یه مهمونی ۵ نفره، کیک و کاپکیک و آبنبات آورده – واقعاً زیادی سخت میگیره!)
توضیح: Extra یعنی «اضافه»، اما به عنوان اسلنگ وقتی برای شخصی بهکار برود یعنی «بیش از حد تلاشکننده/نمایشی». وقتی کسی کارهایی میکند که بیش از حد معمول است و جلب توجه میکند، میگویند so extra. مثلا دوستی که برای یک دورهمی کوچک، تشریفات خیلی مجلل ترتیب دهد یا در لباس پوشیدن همیشه افراط کند، در انگلیسی عامیانه به او میگویند extra (یعنی کارهایش زیادی است).
GOAT – بهترین در تمام دوران
مثال: Many people consider Lionel Messi the GOAT of football. (خیلیها لیونل مسی رو بهترین بازیکن تاریخ فوتبال میدونن.)
توضیح: شاید فکر کنید goat همان «بز» است؛ بله در حالت عادی. ولی به صورت مخفف حروف G.O.A.T. (مخفف Greatest Of All Time) در ورزش و موسیقی و… بسیار استفاده میشود تا بگویند یک فرد «بهترین در تمام دوران» است. مثلا وقتی میگویند He is the GOAT یعنی «او بهترین در تاریخ رشته خودش است.» این واژه را به شکل اصطلاحی تلفظ میکنند (مثل کلمه بز) و معمولاً درباره افراد افسانهای رشتههای مختلف (مثل بهترین بازیکن تاریخ، بهترین خواننده و غیره) به کار میرود.
No cap – تعریف و تأکید بر راستی (دروغ نمیگم)
مثال: I’m going to win this competition, no cap. (قطعاً این مسابقه رو میبرم، الکی نمیگم.)
توضیح: No cap یعنی «هیچ کلاهای نیست»؟ خیر، در اسلنگ به معنی «بیدروغ» یا «شوخی نیست» استفاده میشود. این اصطلاح برای تأکید بر صداقت صحبت به کار میرود، به این معنی که اغراق یا دروغی در کار نیست. مثلا This pizza is the best, no cap یعنی «این پیتزا بهترینه، بیشوخی میگم». کلمه cap به تنهایی در اسلنگ معنای «دروغ یا بلوف» میدهد؛ وقتی کسی حرف اغراقآمیزی بزند ممکن است جواب بدهند That’s cap! یعنی «همش حرفه، دروغه!». بنابراین no cap تأکید میکند که حرفم اغراق نیست.
Woke – بیدار از نظر اجتماعی (آگاه به مسائل روز)
مثال: She’s really woke about gender equality. (او نسبت به برابری جنسیتی واقعاً آگاه و حساسه.)
توضیح: Woke در انگلیسی عادی گذشته فعل wake (بیدار شدن) است. اما در چند سال اخیر به عنوان صفت عامیانه برای افرادی به کار میرود که نسبت به بیعدالتیهای اجتماعی، تبعیضها و مسائل سیاسی-اجتماعی روز آگاهی و حساسیت بالایی دارند. این واژه ابتدا در شبکههای اجتماعی برای تشویق به آگاهی اجتماعی رواج یافت («بیدار باش») و اکنون being woke به معنای «دارای نگرش روشنفکرانه و انتقادی نسبت به مسائل اجتماعی» است.
Chill – آرام بودن؛ ریلکس کردن
مثال: Chill, everything will be fine. (ریلاکـس! همهچی درست میشه.)
توضیح: Chill در لغت به معنی «سرما» یا «سرد شدن» است، اما به شکل عامیانه چند کاربرد دارد. به صورت امری Chill! یعنی «آروم باش/بیخیال شو»، معادل Calm down. همچنین to chill یعنی ریلکس کردن و وقت را به آرامی و خوشی گذراندن (مثلاً We’re just chilling یعنی «داریم صفا میکنیم/استراحت میکنیم»). عبارت chill out هم به معنی آرام کردن اعصاب است. بنابراین chill در مکالمات دوستانه هم برای دعوت به آرامش و هم برای توصیف استراحت و وقتگذرانی بیدغدغه به کار میرود.
My bad – تقصیر من بود، شرمنده
مثال: My bad for not replying to your message. (ببخشید که به پیامت جواب ندادم، تقصیر من بود.)
توضیح: عبارت my bad یک عذرخواهی خودمانی است، به این معنی که «اشتباه از طرف من بود». این اصطلاح زمانی استفاده میشود که بهسادگی بخواهید مسئولیت یک خطا یا اشتباه کوچک را بپذیرید. مثلا اگر تصادفاً به کسی برخورد کنید یا کاری را فراموش کنید، با گفتن Oh, my bad! بهنوعی میگویید «ای وای، اشتباه از من شد.»
Dunno – نمیدونم
مثال: A: What are you doing this weekend? B: Dunno. (– آخر هفته چه کار میکنی؟ – نمیدونم.)
توضیح: Dunno شکل نوشتاری و تلفظ خودمانی “don’t know” است که در گفتار بسیار رایج است. در فارسی هم ما معمولاً میگوییم «نمیدونم» به جای «نمیدانم». این کلمهی کوتاهشده در مکالمات غیررسمی استفاده میشود و دقیقاً همان معنی «نمیدونم/اطلاعی ندارم» را میدهد. به عنوان جواب سریع و خودمانی به سوالاتی که جوابشان را نمیدانید، میتوانید بگویید Dunno.
Bummer – ضایع، افسوس! (اتفاق یا خبر ناامیدکننده)
مثال: It’s a bummer that you can’t come to the concert. (خیلی ضدحال شد که نمیتونی بیای کنسرت.)
توضیح: Bummer به صورت عامیانه برای توصیف موقعیت یا چیزی به کار میرود که موجب ناامیدی یا ناراحتی (معمولاً خفیف) شده است. مثلا وقتی برنامهای که منتظرش بودید کنسل میشود یا اتفاق دلخواهی نمیافتد، میگویید What a bummer! یعنی «چه ضدحال/چه حیف شد!» این کلمه خود به تنهایی هم به عنوان واکنش منفی به خبر بد استفاده میشود: Bummer. یعنی «آه، چه بد.»
Dude – داداش، رفیق
مثال: Dude, you have to see this movie! (رفیق، حتماً باید این فیلمه رو ببینی!)
توضیح: Dude در اصل به معنی «مرد شیکپوش» بود، اما سالهاست که در آمریکای شمالی به عنوان یک خطاب دوستانه برای آقایان استفاده میشود (معادل «رفیق» یا «داداش» در گفتار خودمانی فارسی). دو دوست صمیمی ممکن است همدیگر را dude صدا کنند. حتی به حالت تعجب و خطاب نیز به کار میرود: Dude! (مثل وقتی در فارسی میگوییم «وای داداش!»). توجه کنید که dude برای مخاطب قراردادن خانمها استفاده نمیشود (برای خانمها گاهی از girl یا sis در بافت خودمانی استفاده میکنند).
Y’all – شماها (جمع)
مثال: Y’all need to hurry up or we’ll be late. (شماها باید عجله کنین وگرنه دیرمون میشه.)
توضیح: Y’all شکل کوتاهشده you all است و بیشتر در گویش عامیانه آمریکایی، مخصوصاً جنوب ایالات متحده، به عنوان ضمیر دومشخص جمع استفاده میشود. معادل آن در گفتگوهای خودمانی فارسی «شماها» یا «همتون» است. مثلا Where are y’all going? یعنی «شماها دارین کجا میرین؟». این کلمه در فرهنگ عامه آنقدر رایج شده که در فیلمها و آهنگها هم زیاد شنیده میشود.
Tea – شایعه داغ، خبر دستاول
مثال: Come on, spill the tea! What happened at the party? (زودباش اون خبر داغ رو رو کن ببینم! تو مهمونی چی شد؟)
توضیح: در اینجا tea به معنای چای نیست، بلکه به صورت استعاری برای شایعات داغ و خردهخبرهای خصوصی دیگران استفاده میشود. عبارت spill the tea یعنی «چای را ریختن» اما کنایه از «ریز جزئیات را گفتن/غموغصه را بیرون ریختن» است، شبیه به عبارت فارسی «هر چی هست بریز بیرون». اگر دوستی همیشه از زندگی دیگران خبرهای جالب دارد، میتوانید بگویید She has all the tea. یعنی «همه اون خبرهای داغ پیش اونه!»
Stan – طرفدار دوآتشه (شدیداً طرفداری کردن)
مثال: I stan that singer so much, I’ve bought all her albums. (من اون خواننده رو شدیداً دوست دارم و همه آلبوماش رو خریدم.)
توضیح: Stan ابتدا از عنوان آهنگ معروف Eminem به همین نام گرفته شد که دربارهی فن متعصب بود. امروزه به عنوان اسم و فعل به کار میرود؛ a stan یعنی «فن پروپاقرص» و to stan یعنی «طرفدار پر و پا قرص کسی بودن». مثلا I’m a BTS stan یعنی «من فن دوآتیشهی BTS هستم». یا We stan this queen! یعنی «ما عاشقانه از این ملکه (مثلاً یک هنرمند محبوب) حمایت میکنیم». این اصطلاح بیشتر در فضای مجازی برای ابراز طرفداری شدید به کار میرود.
با یادگیری اسلنگهای فوق، صحبتهای عامیانهی انگلیسی برایتان قابلفهمتر و جذابتر خواهد شد. فراموش نکنید که اسلنگها به سرعت در حال تغییر هستند و بسته به زمان و مکان ممکن است مد شوند یا از مد بیفتند. همیشه با احتیاط و در موقعیت مناسب از آنها استفاده کنید تا تأثیر مثبتی در مکالمه داشته باشند.
ضربالمثلها عباراتی کوتاه و حکیمانهاند که در فرهنگهای مختلف برای بیان یک حقیقت عمومی، پند اخلاقی یا تجربهی مشترک به کار میروند. ضربالمثلهای انگلیسی نیز بخش مهمی از زبان و فرهنگ انگلیسیزبانان هستند؛ به طوری که دانستن آنها هم به درک بهتر مکالمات و متون کمک میکند و هم تسلط شما را به زبان، بومیتر نشان میدهد. در این بخش، بیش از ۲۰ ضربالمثل معروف انگلیسی را همراه با ترجمهی فارسی و توضیح معنایی و کاربرد هر کدام آوردهایم:
When pigs fly. – وقت گل نی!
مثال: A: Do you think he’ll ever stop being late? B: When pigs fly! (– فکر میکنی اون هیچوقت دیر کردن رو کنار بذاره؟ – وقتی خر… ببخشید خوکها پرواز کنن! یعنی عمراً.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل بامزه، به حالت طعنهآمیز میگوید «وقتی خوکها پرواز کنند»، یعنی «هرگز!» در فارسی معادل رایج آن “وقتِ گل نی” است که به همین مفهوم استفاده میشود. زمانی به کار میرود که بخواهیم بگوییم فلان اتفاق محال است رخ بدهد. در مکالمهی مثال، شخص دوم با When pigs fly تأکید میکند که طرف مقابل هیچوقت وقتشناس نخواهد شد.
The early bird catches the worm. – سحرخیز باش تا کامروا باشی.
مثال: I wake up at 5 AM to study. The early bird catches the worm. (من ساعت ۵ صبح برای درس خوندن بیدار میشم – سحرخیز باشی کامروا باشی!)
معنی و کاربرد: ترجمه لفظی این ضربالمثل «پرندهی زود (از لانه بیرونآینده) کرم را میگیرد» است؛ یعنی کسی که زودتر دست به کار شود، شانس بیشتری برای موفقیت دارد. در فارسی مفهوم مشابه را با جمله “سحرخیز باش تا کامروا باشی” بیان میکنیم. این ضربالمثل تشویق میکند که کارها را به تعویق نیندازیم و زود اقدام کنیم تا از دیگران جلو بیفتیم.
Better late than never. – دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
مثال: He started college at 40, but better late than never. (او در ۴۰ سالگی رفت دانشگاه، ولی خب جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعته!)
معنی و کاربرد: مفهوم این ضربالمثل این است که «دیر انجام دادن کاری هنوز بهتر از انجام ندادن آن است». گاهی در فارسی میگوییم “جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است” که مشابه این معناست. وقتی کسی با تأخیر به کاری اقدام میکند یا تازه شروع به انجام کار مفیدی کرده، با گفتن Better late than never تأکید میکنیم که همین که بالاخره آن کار را انجام داده خوب است، حتی اگر دیر باشد.
Don’t count your chickens before they hatch. – جوجهها را آخر پاییز میشمارند.
مثال: She was already planning how to spend the prize money before winning. I told her, “Don’t count your chickens before they hatch.” (او هنوز برنده نشده بود ولی از قبل برنامه ریخته بود پول جایزه رو چطور خرج کنه. من بهش گفتم: جوجهها رو آخر پاییز میشمرن!)
معنی و کاربرد: ترجمه لفظی این عبارت “قبل از اینکه جوجهها از تخم دربیایند، تعدادشان را نشمار” است. کنایه از اینکه نباید پیش از قطعی شدن موفقیت یا حاصل شدن نتیجه، خیلی مطمئن باشیم و برنامهریزی کنیم. ضربالمثل فارسی “جوجه رو آخر پاییز میشمرن” معادل دقیق آن است. در مکالمهی مثال، سخنور به دوستش هشدار میدهد که قبل از قطعی شدن برد، نقشه خرج کردن پول را نکشد.
There’s no use crying over spilled milk. – آب که ریخت، دیگه جمع نمیشه.
مثال: Our team lost the final match, but there’s no use crying over spilled milk – we have to prepare for next season. (تیم ما بازی فینال رو باخت، اما دیگه گریه و زاری فایدهای نداره – باید برای فصل بعد آماده شیم.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل میگوید «فایدهای ندارد بالای شیر ریختهشده گریه کنی»، یعنی نباید روی اشتباهات یا اتفاقات بدی که در گذشته رخ داده و دیگر قابلجبران نیستند، بیش از حد افسوس بخوریم. در فارسی میگوییم “آبِ ریخته دیگه جمع نمیشه” یا “آب رفته به جوی برنمیگرده” که دقیقاً همین مفهوم را دارد. در مثال بالا، بعد از شکست تیم، این عبارت یادآوری میکند که ناراحتی دیگر چیزی را عوض نمیکند.
A bird in the hand is worth two in the bush. – سیلی نقد به از حلوای نسیه. (یا: به آنچه داری قانع باش.)
مثال: I advised him not to invest all his money in that risky venture; after all, a bird in the hand is worth two in the bush. (بهش نصیحت کردم همه پولشو روی اون کار پرریسک سرمایهگذاری نکنه؛ بالاخره سیلی نقد به از حلوای نسیه! / چیزی که داری ارزشش بیشتر از چیزیه که ممکنه به دست بیاری.)
معنی و کاربرد: معنی تحتاللفظی این ضربالمثل “یک پرنده در دست به ارزش دو پرنده روی بوته است” میباشد. یعنی داشتن یک چیز قطعی (هرچند کوچک) بهتر از وعدهی چیزهای بزرگتر اما نامعلوم در آینده است. در فارسی معادل جالبی داریم: “سیلیِ نقد به از حلوای نسیه” که دقیقاً همین معنی را میدهد (ترجیح پول نقد کم به وعده پول زیاد در آینده). این عبارت زمانی به کار میرود که بخواهیم بگوییم قدر داشتههای فعلیات را بدان و دنبال چیزهای غیرقطعی نباش.
Actions speak louder than words. – دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
مثال: He keeps promising to change, but I told him actions speak louder than words. (او هی قول تغییر میده، ولی من بهش گفتم دو صد گفته چون نیم کردار نیست.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل میگوید “عملها بلندتر/گویاتر از حرفها سخن میگویند.” یعنی به جای ادعا، در عمل باید صداقت و نیت خوب را نشان داد؛ تاثیر رفتار و عمل انسان از حرفهایش بیشتر است. معادل قدیمی فارسی آن همان مصرع معروف “دو صد گفته چو نیمکردار نیست” است. وقتی کسی زیاد حرف میزند اما در عمل کاری نمیکند، با این جمله تأکید میکنیم که ارزش عمل بسیار بالاتر از وعده و وعید خالی است.
Out of sight, out of mind. – از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
مثال: We used to be close friends, but after he moved away we rarely talk. Out of sight, out of mind, I guess. (ما قبلاً دوست صمیمی بودیم، اما بعد از اینکه اون اسبابکشی کرد بهندرت حرف میزنیم. فکر کنم از دل برود هر آنکه از دیده برفت!.)
معنی و کاربرد: معنی این ضربالمثل این است که وقتی کسی یا چیزی از جلوی چشم دور شود، کمکم از خاطر و دل هم میرود. معادل فارسی بسیار زیبایی برای آن داریم: “از دل برود هر آنکه از دیده برفت.” از این عبارت معمولاً وقتی استفاده میشود که فاصلهی فیزیکی یا زمانی باعث کمرنگ شدن روابط یا فراموشی شود. در مثال بالا، گوینده با تاسف بیان میکند که دوری دوستش باعث شده کمتر به یاد هم باشند.
The grass is always greener on the other side (of the fence). – مرغ همسایه غازه.
مثال: He always thinks his colleagues have better offices. Well, the grass is always greener on the other side. (او همیشه فکر میکنه همکاراش دفتر کار بهتری دارن. خب آدم همیشه فکر میکنه مرغ همسایه غازه.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل میگوید “چمن آن طرف حصار همیشه سبزتر است.” یعنی از دور، داشتهها و شرایط دیگران همیشه بهتر از مال خودمان به نظر میرسد، حتی اگر واقعاً اینطور نباشد. در فارسی با ضربالمثل طنزآمیز “مرغ همسایه غاز است” همین مفهوم را میرسانیم. کاربرد این عبارت برای زمانی است که کسی مدام در حال مقایسه و حسرت خوردن به زندگی یا دارایی دیگران است و متوجه نیست که شاید شرایط خودش هم خوب باشد یا هرکس مشکلات خودش را دارد.
When in Rome, do as the Romans do. – خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.
مثال: I don’t usually cover my hair, but I did in Iran – when in Rome, do as the Romans do. (من معمولاً موهام رو نمیپوشونم، ولی ایران که بودم پوشیدم – خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل میگوید “وقتی در روم هستی، مثل رومیها رفتار کن.” یعنی هرجا که هستی، مطابق آداب و رسوم و عرف همانجا عمل کن. پیام آن سازگاری با فرهنگ میزبان است. در فارسی ضربالمثل معروف “خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو” را معادل آن میدانیم. از این عبارت وقتی استفاده میشود که فردی وارد محیط یا کشوری با فرهنگ متفاوت میشود و بهتر است برای احترام و سهولت کار، خودش را وفق دهد. به عبارت دیگر، رعایت رسوم محلی در هر جایی باعث پذیرش بهتر و جلوگیری از سوءتفاهم میشود.
Every cloud has a silver lining. – پایان شب سیه، سپید است. (در هر مشکل، روزنهی امیدی هست.)
مثال: I know you’re upset about losing your job, but every cloud has a silver lining – maybe you’ll find a better opportunity. (میدونم از دست دادن کارت ناراحتی، ولی پایان شب سیه سپید است – شاید یه فرصت شغلی بهتر پیدا کنی.)
معنی و کاربرد: بهطور تحتاللفظی یعنی “هر ابری یک لبهی نقرهای دارد.” وقتی خورشید پشت ابر پنهان میشود، دور ابر روشنی نقرهای به چشم میخورد. مفهوم ضربالمثل این است که در دل هر مشکل یا اتفاق ناخوشایندی، نقطهی امید یا جنبهی مثبتی وجود دارد. در فارسی میتوان گفت “هیچ بدیای نیست که خیری توش نباشه” یا از شعر مشهور سعدی الهام گرفت: “هر شب را صبحی در پی است” («پایان شب سیه سپید است»). این عبارت برای دلگرمی دادن به کسی که درگیر مشکل است استفاده میشود، یعنی بالاخره این روزهای سخت تمام میشود و جنبههای مثبت آشکار خواهد شد.
Necessity is the mother of invention. – احتیاج، مادر اختراع است.
مثال: During the flood, villagers built boats from barrels. Necessity is the mother of invention. (در طول سیل، روستاییها با بشکه قایق ساختند. احتیاج مادر اختراعه دیگه.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل به روشنی بیان میکند که نیاز و ناچاری باعث خلق ایدهها و اختراعات جدید میشود. وقتی افراد واقعاً به چیزی احتیاج پیدا کنند، خلاقیتشان شکوفا میشود و راهحلهای نو پیدا میکنند. مثال معروف تاریخی برای این مفهوم اختراع ابزارهای اولیهی بشر برای رفع نیازهایشان است. در گفتگوهای روزمره، زمانی که کسی تحت فشار یا احتیاج دست به خلاقیتی میزند، ممکن است از این عبارت استفاده کنیم.
Too many cooks spoil the broth. – آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشه یا بینمک.
مثال: The new project failed because everyone tried to be in charge. Too many cooks spoil the broth. (پروژهی جدید شکست خورد چون هر کی میخواست رئیس بازی دربیاره. آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بینمک.)
معنی و کاربرد: معنی مستقیم این ضربالمثل “آشپزهای زیاد، سوپ را خراب میکنند” است. مفهوم آن این است که وقتی افراد زیادی به طور همزمان و بدون هماهنگی در کاری مداخله کنند، نتیجهی کار خراب میشود. معادل شیرین فارسی آن همان “آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بینمک” است. در مثال بالا، شکست پروژه به دخالت و ناهماهنگی بیش از حد افراد نسبت داده شده و این ضربالمثل کاملاً موقعیت را توصیف میکند.
Birds of a feather flock together. – کبوتر با کبوتر، باز با باز.
مثال: All the artistic students hang out together in that club – birds of a feather flock together. (همه دانشجوهای هنر تو اون کلوب پاتوقشونه – کبوتر با کبوتر، باز با باز.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل میگوید “پرندگان همپر و بال با هم پرواز میکنند.” یعنی افراد همفکر، همسلیقه یا همطبقه معمولاً یکدیگر را پیدا میکنند و با هم معاشرت مینمایند. معادل دقیق فارسی آن “کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز” است (اغلب نصفهی اول را به کار میبریم). این عبارت اغلب وقتی استفاده میشود که بخواهیم بگوییم آدمها به سمت کسانی میروند که شبیه خودشان هستند یا علایق مشترکی دارند.
No pain, no gain. – نابرده رنج، گنج میسر نمیشود.
مثال: You have to train hard if you want to win the championship. No pain, no gain. (اگه میخوای قهرمان بشی باید سخت تمرین کنی؛ نابرده رنج گنج میسر نمیشود.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل اشاره به این حقیقت دارد که بدون تحمل سختی و زحمت، موفقیت یا پیشرفت ارزشمند حاصل نمیشود. در واقع برای دستیابی به چیزهای بزرگ، باید تلاش و گاهاً درد و مشقت را پذیرفت. معادل معروف فارسی آن مصراع “نابرده رنج گنج میسر نمیشود” از سعدی است. در هر موقعیتی که بحث تلاش برای رسیدن به هدف باشد (مثلاً ورزش، درس، هنر)، میتوان از این عبارت برای تشویق به تلاش بیشتر استفاده کرد.
Beauty is in the eye of the beholder. – علف باید به دهن بزی شیرین بیاد.
مثال: She thinks modern art is beautiful, he doesn’t. Beauty is in the eye of the beholder. (اون خانم به نظرش هنر مدرن قشنگه، ولی آقا خوشش نمیاد. خب زیبایی امر کاملاً سلیقهایه دیگه؛ علف باید به دهن بزی شیرین بیاد.)
معنی و کاربرد: ترجمه تحتاللفظی این ضربالمثل “زیبایی در چشم بیننده است.” یعنی زیبایی یک چیز وابسته به نگاه و سلیقه فرد است و ممکن است هر کس دیدگاه متفاوتی داشته باشد. در فارسی میگوییم “علف باید به دهن بزی شیرین بیاد” که طنزآمیز همین مفهوم را میرساند: ممکن است چیزی که از نظر یک نفر زیباست، از نظر دیگری نباشد و برعکس. از این عبارت معمولاً زمانی استفاده میشود که اختلاف سلیقه در مورد زیبایی یا پسندیدن چیزی وجود دارد و میخواهیم بگوییم این امر شخصی است.
Honesty is the best policy. – صداقت بهترین سیاست است.
مثال: He admitted his mistake to the client, figuring that honesty is the best policy. (او اشتباهش را به مشتری قبول کرد چون معتقد بود صداقت بهترین سیاست است.)
معنی و کاربرد: این جملهی حکیمانه تأکید میکند که راستگویی و صداقت، بهترین راهکار در زندگی است. یعنی در بلندمدت، صادق بودن نتایج بهتری نسبت به دروغ و فریب دارد. در فارسی هم تقریباً به همین شکل گفته میشود: “صداقت سیاستِ برتر است” یا “صداقت بهترین سیاست است.” این عبارت معمولاً به صورت یک نصیحت یا اصل اخلاقی بیان میشود، مثلاً والدین به فرزندشان میگویند همواره راست بگوید چون صداقت در نهایت به نفع او خواهد بود.
Practice makes perfect. – کار نیکو کردن از پُر کردن است.
مثال: Don’t worry if you can’t play the piece perfectly now; keep at it. Practice makes perfect. (نگران نباش اگه الان نمیتونی بینقص این قطعه رو بزنی؛ ادامه بده. تمرین کنی عالی میشه دیگه؛ کار نیکو کردن از پر کردن است.)
معنی و کاربرد: مفهوم این ضربالمثل این است که با تمرین و تکرار فراوان، میتوان مهارت کامل و عالی در کاری پیدا کرد. به عبارتی، تمرین مداوم به کمال منجر میشود. در فارسی ضربالمثل “کار نیکو کردن از پُر کردن است” یا جمله “تمرین باعث کامل شدن میشود” همین معنی را میدهد. هرگاه کسی از پیشرفت کند خود در یادگیری یا انجام کاری ناامید شد، میتوان با این جمله او را دلگرم کرد که استمرار تمرین، نتیجهبخش خواهد بود.
Time is money. – وقت طلاست.
مثال: We need to be efficient with our work – time is money. (ما باید کارمون رو پربازده انجام بدیم – وقت طلاست.)
معنی و کاربرد: این عبارت معروف میگوید “زمان مانند پول باارزش است.” یعنی هر لحظه که میگذرد میتواند تبدیل به دستاورد یا سود شود، یا اگر تلف شود ضرر کردهایم. در فارسی هم معادل مستقیمی داریم: “وقت طلاست.” این گفته معمولاً در محیطهای کاری یا هنگام مدیریت زمان برای تأکید بر اهمیت استفادهی بهینه از زمان به کار میرود. مثلا رئیسی به کارمندانش میگوید Time is money تا بگوید وقتکشی نکنید و سریعتر کار کنید.
A picture is worth a thousand words. – یک تصویر بهتر از هزار کلمه سخن میگوید.
مثال: Instead of describing what I saw, I showed them the photograph – a picture is worth a thousand words. (به جای اینکه توضیح بدم چی دیدم، عکس رو بهشون نشون دادم – یه تصویر به اندازه هزار تا کلمه حرف توش داره.)
معنی و کاربرد: این ضربالمثل بیانگر قدرت بالای تصاویر در انتقال مفهوم است: “یک تصویر میارزد به هزار کلمه.” یعنی گاهی نشان دادن یک عکس یا صحنه، مفهوم و جزئیاتی را منتقل میکند که با توصیف کلامی فراوان هم به دشواری میتوان انتقال داد. در فارسی همین جمله تقریباً به همین شکل رایج شده است (یک تصویر گویاتر از هزار کلمه است). این عبارت را معمولاً وقتی استفاده میکنیم که بخواهیم اهمیت رسانههای دیداری یا نمایش تصویری چیزی را نسبت به توضیح صرف بیان کنیم.
It takes two to tango. – یک دست صدا نداره.
مثال: She blamed him entirely for the argument, but I told her, “It takes two to tango.” (او همه تقصیر دعوا رو انداخت گردن اون آقا، ولی من بهش گفتم: یک دست که صدا نداره!)
معنی و کاربرد: بهطور تحتاللفظی یعنی “برای تانگو (نوعی رقص دو نفره) دو نفر لازم است.” این ضربالمثل کنایه از آن است که در بسیاری از مشکلات، دعواها یا روابط، هر دو طرف دخیل هستند و تقصیر فقط به گردن یک نفر نیست. معادل فارسی آن “یک دست صدا نداره” است. در مثال بالا، گوینده به دوستش خاطرنشان میکند که دعوای پیشآمده نتیجه رفتار هر دو نفر بوده، نه فقط یکی. این عبارت را در هر موقعیتی که تعامل دو طرفه مطرح باشد (چه منفی مثل دعوا، چه مثبت مثل همکاری) میتوان به کار برد.
All that glitters is not gold. – هر گردی گردو نیست.
مثال: The advertisement promises a perfect life with that product, but all that glitters is not gold. (توی تبلیغه قول زندگی عالی با اون محصول رو داده، اما هر چی میدرخشه که طلا نیست!)
معنی و کاربرد: ترجمه این ضربالمثل “هر چیزی که میدرخشد طلا نیست” است. مفهوم آن هشدار دربارهی فریب ظاهر را میرساند: لزوماً هر چیز جذاب و درخشان (یا هر کسی که ظاهری خوب دارد) ارزشمند یا قابلاعتماد نیست. در فارسی میگوییم “هر گردی گردو نیست” که دقیقا اشاره دارد ممکن است چیزی شبیه چیز باارزش باشد ولی ارزش واقعی نداشته باشد. از این ضربالمثل هنگام نصیحت دربارهی قضاوت بر اساس ظاهر یا تبلیغات استفاده میشود؛ یعنی مراقب باش هرچیز چشمگیری لزوماً خوب یا حقیقی نیست.
مطالعهی ضربالمثلها به شما کمک میکند عمق بیشتری در زبان پیدا کنید و منظور خود را به شیواترین شکل بیان کنید. البته به خاطر داشته باشید که استفادهی صحیح از ضربالمثل نیازمند درک دقیق موقعیت است. با تمرین و شنیدن در فیلمها و سخنان افراد بومی، بهمرور خواهید دانست کی و چگونه از این گفتههای موجز حکیمانه استفاده کنید.
انگلیسی زبان رسمی کشورهای متعددی است و در هر کشور، لهجهها و واژگان خاصی شکل گرفته است. مشهورترین اختلاف واژگان را بین انگلیسی بریتانیایی و انگلیسی آمریکایی میبینیم؛ یعنی برای یک مفهوم یا شیء واحد، مردم در بریتانیا یک کلمه بهکار میبرند و در آمریکا کلمهای دیگر. دانستن این تفاوتهای فرهنگی در واژگان به شما کمک میکند دایره لغاتتان را گسترش دهید و در هر دو نوع انگلیسی دچار سوءتفاهم نشوید. در جدول زیر بیش از ۲۰ جفت واژهی رایج را مشاهده میکنید که معانی یکسانی دارند اما نسخه بریتانیایی و آمریکایی آنها متفاوت است. برای هر مورد، معادل فارسی و یک مثال در جمله آورده شده است:
انگلیسی بریتانیایی (BrE) | انگلیسی آمریکایی (AmE) | معنی فارسی | مثال کاربرد در جمله (انگلیسی → ترجمه فارسی) |
---|---|---|---|
flat | apartment | آپارتمان | He rents a flat in London. → (او در لندن یک آپارتمان اجاره کرده است.) |
lift | elevator | آسانسور | The lift is out of order. → (آسانسور خراب است.) |
lorry | truck | کامیون | A lorry was blocking the road. → (یک کامیون راه را بند آورده بود.) |
boot (of a car) | trunk | صندوق عقب (خودرو) | Put the luggage in the boot. → (چمدانها را بگذار توی صندوق عقب.) |
bonnet (of a car) | hood | کاپوت (خودرو) | Open the bonnet, the engine is overheating. → (کاپوت رو بزن بالا، موتور داره داغ میکنه.) |
biscuit | cookie | بیسکوئیت | Would you like a biscuit with your tea? → (میخوای با چایت یک بیسکوییت بخوری؟) |
crisps | (potato) chips | چیپس (سیبزمینی) | She bought a packet of crisps. → (او یک بسته چیپس خرید.) |
chips | (French) fries | سیبزمینی سرخکرده | He ordered fish and chips for lunch. → (او برای ناهار فیشاندچیپس سفارش داد.) |
holiday | vacation | تعطیلات / مرخصی | We’re going on holiday next week. → (ما هفتهی آینده به تعطیلات میرویم.) |
petrol | gasoline (gas) | بنزین | The car ran out of petrol. → (بنزین ماشین تمام شد.) |
underground (train) | subway | مترو | Take the underground to Oxford Circus. → (با مترو برو به ایستگاه آکسفورد سیرکِس.) |
trousers | pants | شلوار | He spilled coffee on his trousers. → (روی شلوارش قهوه ریخت.) |
jumper | sweater | پلیور / ژاکت بافتنی | She knitted a jumper for her son. → (او برای پسرش یک پلیور بافت.) |
tap | faucet | شیر آب | Turn off the tap when you’re done. → (وقتی کارت تموم شد شیر آب رو ببند.) |
film | movie | فیلم | Let’s watch a film tonight. → (بیا امشب یک فیلم تماشا کنیم.) |
chemist’s (shop) | drugstore / pharmacy | داروخانه | I’ll get some aspirin at the chemist’s. → (من از داروخانه یه کمی آسپرین میخرم.) |
football | soccer | فوتبال | Football is the most popular sport in England. → (فوتبال محبوبترین ورزش در انگلیس است.) |
queue | line | صف | We must queue to buy tickets. → (باید برای خرید بلیت صف بایستیم.) |
torch | flashlight | چراغقوه | He used a torch to find the key in the dark. → (او برای پیدا کردن کلید در تاریکی از چراغقوه استفاده کرد.) |
mobile (phone) | cell phone | موبایل / تلفن همراه | Call me on my mobile tonight. → (امشب به موبایلم زنگ بزن.) |
pavement | sidewalk | پیادهرو | Don’t ride your bike on the pavement. → (روی پیادهرو دوچرخهسواری نکن.) |
همانطور که میبینید، تفاوت در واژگان انگلیسی بریتیش و امریکن گاهی در حد یک کلمه است (مثل lift/elevator)، گاهی تفاوت املایی (مثل colour/color که در اینجا ذکر نشد) و گاهی حتی تفاوت معنایی جزئی. نکتهی مهم این است که اکثر این کلمات برای انگلیسیزبانان دو سوی اقیانوس آشناست، یعنی اگر شما واژه بریتانیایی را در آمریکا به کار ببرید یا بالعکس، معمولاً منظور شما را متوجه میشوند، هرچند ممکن است غیرمصطلح به نظر برسد. به عنوان مثال، یک آمریکایی میداند football در بریتانیا به ورزش فوتبال (soccer) اشاره دارد، ولی خودش برای همان ورزش میگوید soccer چون football را برای ورزش آمریکایی (فوتبال آمریکایی) به کار میبرد.
در ارتباطات نوشتاری رسمی، بهتر است در انتخاب واژگان به یک سبک (بریتش یا امریکن) پایبند باشید تا نوشتهتان یکدست باشد. اما در مکالمه و رسانهها، آشنایی با هر دوی این گونههای زبانی ضروری است. با یادگیری تدریجی این معادلها، دامنهی درک شنیداری و خوانداری شما افزایش مییابد و در سفر یا مطالعه در هر دو محیط بریتانیایی و آمریکایی دچار مشکل نخواهید شد.
مارا در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
تمام حقوق مادی و معنوی سایت برای اموزشگاه دکتر هراثی محفوظ میباشد